eitaa logo
بُڪٰاء ؛
1.2هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
'بِسـمِ‌رَبِّ‌مـآدَرِپهلوشِکستِه🥀' - میگفت‌کـه؛پـاکَم‌کنُ‌خـاکَم‌کن.. همه‌چیزاز²⁶•³•¹⁴⁰³شروع‌شد✨. بُکاءبه‌معناي‌گريهٔ‌پُرثواب،مانندأشك‌برسیدالشهداء . الٰهي‌تموم‌گریه‌هامون‌بُکاءباشه.. -تقدیم‌به‌ساحت‌مقدس‌حضرت‌صـاحب'عج' ومحضرمبارك‌خانم‌فاطمهٔ‌زهراء'س'
مشاهده در ایتا
دانلود
بُڪٰاء ؛
↻آنچہ‌امروز گذشت . . لف‌نده‌‌رفیق‌بمونۍ‌قشنگتره! وضـویـٰادِتون‌نَـرھ•• شَبِـتون‌منـوَربھ‌نـورخُـدا••¡ッ اِلتمـٰاس‌دُعـٰا!•• یـٰاعَ‌ـلۍمَـدد..••!ッ
بُڪٰاء ؛
#رمان #رمان_رفیق_مثل_رسول #شهید_رسول_خلیلی #پارت_هفتاد_و_دو سر خوردن عرق را روی پیشانی ام حس میکرد
یک گروه سی نفره که بین آنها با میثم کهن دل،ابوالفضل راه چمنی،خلیل عقیل زاد،حسین براتی و‌ . . . زودتر آشنا شدم.فکر میکردیم آموزش عمومی به معنای نظم دادن به آموزش های مختلف دوره‌های بسیج است؛برای همین خیلی به نظر سخت نمی آمد.برنامه هماهنگ به همه ما داده بودند که صبح زود برای اعزام در محل شروع دوره، داخل محوطه دانشکده باید حاضر باشیم.هنوز هیچ شناختی از یکدیگر نداشتیم؛برای همین کل حرف هایی که بین ما رد و بدل میشد،فقط یک سلام و صبح بخیر بود.اولین صف و ستون که بسته شد،بچه ها خودشان را معرفی کردند.با تذکر مسئول ارشد باید اسامی و محل ایستادن نفرات قبل و بعد خودمان را یاد می‌گرفتیم تا همیشه موقع صف و نظام جمع جای ثابت داشته باشیم. بعد از یک صحبت کوتاه که بیشتر جنبه توضیح و تشریح داشت،قرار شد با اتوبوس به محل آموزش برویم.داخل اتوبوس بی حال نشسته بودم که حسین آمد کنار دستم نشست و شروع کرد به معرفی خودش،من هم خیلی سر سری جواب دادم.وقتی با هم صمیمی شدیم،حسین به من گفت:«رسول چرا اون روز این قدر استایل بچه های حفاظت را گرفته بودی؟خوبه همه ما هم رده بودیم و یه جا ما را میبردند.اون روز خیلی خورد توی ذوقم.از بس برخوردت سرد و یخ بود،پیش خودم گفتم حتما از بچه های بالایی هستی».خندیدم و گفتم:«حسین بچه بالا کجا بود.حالا که کلی با هم رفیق شدیم.آخه روز اول چی می‌گفتم؟»کلاس ها و دوره های ما داخل دانشگاه امام حسین علیه السلام شروع شده بود.
واسه الؤجوم دعا کنید یکم بهتر شه🙂🌿 نیازمند الهی‌به‌رقیه هاتون🚶🏻‍♂🌱
دلتنگ فاطمیه💔