eitaa logo
بُڪٰاء ؛
1.2هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
'بِسـمِ‌رَبِّ‌مـآدَرِپهلوشِکستِه🥀' - میگفت‌کـه؛پـاکَم‌کنُ‌خـاکَم‌کن.. همه‌چیزاز²⁶•³•¹⁴⁰³شروع‌شد✨. بُکاءبه‌معناي‌گريهٔ‌پُرثواب،مانندأشك‌برسیدالشهداء . الٰهي‌تموم‌گریه‌هامون‌بُکاءباشه.. -تقدیم‌به‌ساحت‌مقدس‌حضرت‌صـاحب'عج' ومحضرمبارك‌خانم‌فاطمهٔ‌زهراء'س'
مشاهده در ایتا
دانلود
بُڪٰاء ؛
#رمان #رمان_رفیق_مثل_رسول #شهید_رسول_خلیلی #پارت_هفتاد_و_پنج ترم تهیه یا آموزش عمومی که تمام شد،بر
حدوداً نیم متری با زمین فاصله داشتم که با محکم کردن طنابی که در دست داشتم،ترمز کردم.یک گردش کامل کردم و سرم را به سمت بالا گرفتم.پاهایم که به زمین رسید،قرص و محکم با کمترین لرزش سر جای خودم ایستادم.محمد قریب که بیشتر از همه برای آمدن من پای کار راپل مخالفت کرد،از اولین کسانی بود که جلو آمد و گفت:«گل کاشتی،خیلی عالی بود».بعد از مراسم تازه کلاسهای تخصصی و دوره های اصلی آموزش شروع شد. فشار کار ما هم بیشتر شده بود،آخر هفته یکی دو روز مرخصی داشتیم که فرصت خوبی برای دیدن خانواده و دوستان بود.اتفاق خوبی که افتاد،بحث جا به جایی خانه و آمدن ما به شهرک شهید محلاتی بود.برعکس خانه ای که کرج داشتیم (خانه ویلایی با دو تا حیاط و کلی درخت و گل)،باید می‌رفتیم داخل یک آپارتمان،آن هم طبقه چهاردهم.گاهی به شوخی میگفتم:«رسما اومدیم تو بغل خدا».به واسطه صابر و رضا کم کم با بچه های بیشتری آشنا شدم؛بچه هایی که هر کدام برای خودشان دنیایی از مرام و معرفت داشتند و رفاقت با آن ها هر روز چیز بیشتری یاد من میداد.رابطه پر از محبت و احترام احمد و هادی در عالم برادری،شیطنت های مهدی،سلیقه امین در آشپزی،حساسیت های رضا در حفظ حریم دوستی ها،شوخی های عجیب و غریب علی،همراه بودن های صابر و . . . همه اش یک معجون خیلی عالی بود که هر روز شیرینی بیشتری برای من داشت.نزدیک ترین همسایه به آپارتمان ما امین بود.یکی دو تا ساختمان پایین تر از ما بودند.