هدایت شده از -چشمان ِاو`
دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم ؛
دو قدم روضه بخوانم ، دو قدم گریه کنم : )
@boka_220
وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ
و اگر مرا به آتش دوزخ برى اهل آتش را آگاه خواهم كرد كه من تو را دوست مى داشتم
امامصادق علیهالسلام فرمودند:
هیچ عملی در شب و روز جمعه برتر و با فضیلتتر از صلوات بر محمّد و آل محمّد صلاللهعليهوآلهوسلم نمیباشد.
[وسائل الشیعه ج۷ص۳۸۱🌿]
!'🌿☁️-
عاشقانۍکهمدامافرجٺمیگفتند!'
عڪسشانقابشدوازتونیامدخبرۍ . . .
-
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الحمدلله مادرے دارم
کهـ سایهـاش بالا سرمونهـ :)
بُڪٰاء ؛
#رمان #رمان_رفیق_مثل_رسول #شهید_رسول_خلیلی #پارت_شصت_و_یک محله و خانه جدید برای من خیلی جالب و جذا
#رمان
#رمان_رفیق_مثل_رسول
#شهید_رسول_خلیلی
#پارت_شصت_و_دو
تنها بودنم بیشتر کمک کرد تا مطالعه دقیقی روی درس های مربوط به آزمون ورودی دانشکده داشته باشم.این
تصمیم بهانه خوبی برای مشورت با روح الله و آقا مرتضی بود.به محض اینکه مطلع میشدم آقا مرتضی آمده مرخصی،برای دیدنش به کرج میرفتم.درمورد دوره
های آموزش،کیفیت دوره ها،سطح علمی و حتی کیفیت
سوال های اعتقادی ازشون سوال میپرسیدم؛مثل همیشه
راهنمای خوبی بود.بارها تأکید کرد:«آقا رسول این کار
سختی و شیرینی های خاص خودش رو داره.باید قبل از
ورود به این شغل توانایی های خودت رو محک بزنی.
صبوری،سکوت،رازداری،بالا بودن توان جسمی،قدرت تحلیل مسائل،مهم ترین ابزار این شغل هستند.گاهی لازمه
ماه ها از خانواده دور باشی.تأمین مالی خاصی توی این
کار نیست؛اما حضور دائمی در عرصه جهاد برترین امتیاز این کاره.پویایی،علم،تخصص و همه چیز هایی که میتونه
تک تک در مشاغل فنی و حتی نظامی دیگه باشه،اینجا
کنار هم وجود داره.شما همیشه در حال آموزش دیدن و
آموزش دادن هستی».گاهی ساعت ها من و آقا مرتضی درمورد این کار باهم حرف میزدیم و من در نهایت تصمیم گرفتم که وارد دانشگاه امام حسین شوم.هم زمان
مواقعی که تهران بودم،با بچه های پایگاه بسیج دارالسلام که مربوط به مسجد محله میشد و حوالی میدان منیریه
بود،رده ها و دوره های مختلف را یا شرکت میکردم و چیز تازه ای یاد میگرفتم یا برگزار میکردیم و چیزهایی که بلد بودم را آموزش میدادم.دنبال راه حلی برای بیشتر
خلوت کردن با شهدا میگشتم،یک راه خاص.
بُڪٰاء ؛
#رمان #رمان_رفیق_مثل_رسول #شهید_رسول_خلیلی #پارت_شصت_و_دو تنها بودنم بیشتر کمک کرد تا مطالعه دقیقی
#رمان
#رمان_رفیق_مثل_رسول
#شهید_رسول_خلیلی
#پارت_شصت_و_سه
چیزی جز زدن عکس های شهدا به دیوار،شعر گفتن یا کتاب خواندن،باید راهی پیدا میکردم که بتوانم خودم را
به آن ها نزدیک کنم.تمرین صبوری و سکوتی که لازم داشتم را میتوانستم با این حس قرابت به شهدا انجام دهم.گاهی با نقاشی،خطاطی،کارهای گرافیکی،مطالعه کتاب و حتی تمرین مداحی این ارتباط وجود داشت؛اما
یک قلم مو با چند قوطی رنگ کوچک،این نزدیکی و ارتباط را بیشتر کرد.یک برنامه به برنامه های خودم اضافه کردم.پنج شنبه ها صبح زود،بعد از نماز،بهشت زهرا.قطعه شهدا بهترین محل بود.با اینکه صبح زود میرفتم؛ولی همیشه چند پدر و مادر شهید بین مزار ها نشسته بودند.آن ها را که میدیدم،بیشتر درک میکردم که عشق تنها چیزی است که با رفتن و نبودن،کم رنگ و فراموش نمیشود.سعی میکردم خلوتشان را به هم نزنم.
همیشه اول به سراغ نظر کرده های حضرت رزهر سلام الله علیها میرفتم.آن ها که حتی از جاماندن اسمشان هم
گذشتند.برای بیشتر شدن رفاقتم با شهدا،با هم قرار گذاشتیم،من خاک از مزار آن ها بگیرم و آن ها غبار از دل من.مینشینم کنارشان با هم حرف میزنیم،من سنگ مزارشان را پاک میکنم،رنگ نوشته ها و حکاکی های روی سنگ ها را پررنگ تر میکنم.آن ها هم در عالم رفاقت
سنگ تمام میگذارند و برایم مسیر را مشخص میکنند که
عاقلان ختم به خیر شود.از وقتی به تهران آمده بودیم،
رابطه من و صابر نزدیک تر شده بود.خانه خاله ام شهرک
شهید محلاتی بود و خانه ما حوالی میدان منیریه.من و
صابر بیشتر به دیدن هم میرفتیم،همین هم باعث شد من
با دوست های صابر آشنا شوم.باید بگویم با اخلاقی که
دارم،روزهای اول خیلی تمایلی برای این آشنا شدن ها
نشان نمیدادم؛اما بعد بیشتر اوقاتم را کنار همین دوستان بودم؛
بُڪٰاء ؛
﷽
↻آنچہامروز گذشت . .
لفندهرفیقبمونۍقشنگتره!
وضـویـٰادِتوننَـرھ••
شَبِـتونمنـوَربھنـورخُـدا••¡ッ
اِلتمـٰاسدُعـٰا!••
یـٰاعَـلۍمَـدد..••!ッ