📸 خاطرات خودنگاشت همسر امام (۱۳)
◀️ دوست خوب
🔹... وارد منزل آقا سیداحمد [لواسانی] شدیم. من با زن آقا سید احمد روی دوستی او با مادرم آشنا بودم، او با خوشرویی از ما استقبال کرد.. او هم زن جوانی بود ولی یازده سال از من بزرگتر بود. یک هفته در منزل آنها ماندیم تا یک خانه در خیابان ارم از آقا #رحیم_صفوی اجاره کردیم. این خانه حیاط نسبتاً بزرگی داشت و دارای چهار اتاق بود ... در اولین نامه برای مادرم نوشتم: اگر چه به غربت گرفتار شدم و غم دوری شما آزارم میدهد. اما دوست خوبی [آقا را] پیدا کردهام و آقا برایم خانهای با صفا اجاره کرده که چهارده گونه میوه دارد، برای من ناراحت نباشید. آنگاه میوهها را شمردم: انگور، انجیر سیاه و زرد، انار، هلو، به، گلابی، سیب، آلبالو، آلوزرد و ...
🔸پسر اولم #مصطفی، در این منزل متولد شد. ( بیست و یکم رجب سال 1349 ه.ق برابر با بیست یکم آذر 1309 ه.ش ) به این ترتیب در ماه رمضان سالگرد عروسیام یک پسر دو ماهه داشتم و دیگر خودم را تا آخر تنها ندیدم. آقا به اعتبار اسم پدرش و خواسته من نام فرزندمان را مصطفی گذاردیم ... (زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص64-62)
🔹🔹🔹
Bonyadtarikhbook-ir
🔸🔸🔸
@Bonyadtarikh
بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی.
📸 خاطرات خودنگاشت همسر امام (۱۷)
◀️ صبر بر سختی های زندگی
🔹...حکیم باشی نسخه از قبل تهیه شدهای را در اختیارم میگذاشت و من با آه و ناله و اشک، گیاهان را میجوشاندم و #عصاره_تلخ آن را در کام شیرین فرزندم میریختم.
🔸روزی با گریه مشغول شستن رختهای کودک خردسالم بودم که آقا وارد شد، وقتی چشمش به من افتاد، دلش بهحالم سوخت و بلافاصله رفت و #دکتر_مدرسی را برای معالجه فرزندم آورد.
🔹با مداوای او #مصطفی بعد از دو ماه بهبودی یافت. آن رنجها و دردها را با صبر و بردباری تحمل میکردم و از این بابت خدا را شاکرم. یک جفت شمعدان عتیقه که از جهیزیه مادربزرگم به من رسیده بود به آقای دکتر هدیه دادم، چرا که پولی در بساط نداشتیم ... آقای دکتر مدرسی که خدایش بیامرزد، آن شمعدان را به حرم معصومه [س] هدیه کرد ...
🔸 بعد از این کسالت، #مصطفی پسر هشت سالهام به قدری ضعیف شده بود که با وجود اینکه دو ماه از کسالتش میگذشت قدرت بلند کردن یک سینی کوچک را که در آن دو استکان بود نداشت ... (زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص72-71-68 )
🔹🔹🔹
Bonyadtarikhbook-ir
🔸🔸🔸
@Bonyadtarikh
بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی.
📸 خاطرات خودنگاشت همسر امام (۱۸)
◀️ روزهای خانه بهدوشی
🔸... بعد از سه سال که در خانه «گذر عابدین» بودیم، صاحبخانه اطلاع داد که دخترش میخواهد در همین منزل بنشیند... صاحبخانه آدم خوبی بود اما حالا میخواست عذر ما را بخواهد، برای اینکه دخترش جا ندارد، احتیاج دارد... خانم [صاحب]خانه مادر خوبی بود و در بچهداری و سایر کارها خیلی به من کمک کرد، دختری داشت که دو سال از من کوچکتر بود.
🔹ما هردو با هم بازی میکردیم، #مصطفی در واقع عروسکمان بود، ما هم بچه بودیم و هنوز درد و رنجی نکشیده بودیم. پس از چند ماه زن کارگری که مادربزرگم برای کمک برایم فرستاده بود و حقوقش را مادرم میداد رفت و زن دیگری که قبلاً در موقع اقامت چند ساله مادرم [در قم] به او خدمت میکرد، جای او را گرفت، دیگر کمکم قمی میشدم، دوستان و همسایگان مادرم – که آن زمان در قم بودند – از من دیدن میکردند و من هم به منزل آنان میرفتم و کمکم با آنان آشنا و رفیق شدم. (زندگینامه بانو خدیجه ثقفی ( همسر امام ) (79-80 و 83
🔹🔹🔹
Bonyadtarikhbook-ir
🔸🔸🔸
@Bonyadtarikh
بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی.
📸خاطرات خودنگاشت همسر امام (۳۱)
♨️ سیل خروشان در قم(۱)
🔹... عصر هفتم ماه بود، خاور سلطان کارگرمان آمد و گفت مردم میگویند امشب #سیل میآید و همه در وحشت هستند. من که فردی خونسرد و محکم و بیاعتنا بهاینگونه حوادث بودم اهمیت ندادم ... از وقتی آقا [به حج] رفته بود، خاورسلطان در اتاق من میخوابید. #مصطفی سه ساله و علی سهماه و نیمه بود. نیمه شب بود که بچه بیدار شد و من هم برای شیر دادن او بلند شدم دیدم خاورسلطان نیست... صدای کلید درب منزل آمد، فهمیدم بیرون رفته... آمد گفت سیل آمده و تمامی اهل محل رفتهاند حرم حضرت معصومه ... سیل تا سر کوچه «نمد مالان» آمده است. که تا منزل ما کمتر از صد متر فاصله داشت ... صدای آب و « یاعلی یاعلی» بهگوش میرسید... با وجود این من خونسرد، خونسرد خونسرد بودم ... صدای آب نمیگذاشت خوابم ببرد و هیاهوی مردم هم مزید بر علت شده بود. سرم را زیر لحاف کردم و اتفاقاً درست عمل کردم، چون صبح از خواب بیدار شدم.
🔸پس از ادای نماز صبح دیدم صدای آب و جمعیت و فریاد یاعلی و یارسول بیش از انتظار است... دختر خاورسلطان را که منزلشان نزدیک منزلمان بود همراه خود کردم و برای تماشا روانه شهر شدم... تا آخر قم از طرف شرق گویی دریایی از آب بود، آبی که بسیاری از خانهها را با خود پر کرده بود و تمام اجناس چوبی منازل را بر دوش میکشید، حتی متکاهایی که هنوز آب را کاملاً جذب نکرده بود شناور بودند. (زندگینامه بانو #خدیجه_ثقفی (همسر امام)ص93)
🔹🔹🔹
Bonyadtarikhbook.ir
🔸🔸🔸
@Bonyadtarikh
بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی-قم.
روایت فراق سیدمصطفی از زبان مادر!
🔻#مجتهد_شهید؛ الگوی حوزه انقلابی/12
به طور کلی این #پدر و #پسر با هم رفیق بودند و به هم خیلی علاقه داشتند. مرگ داداش هم آقا را خیلی ناراحت کرد. من زن بودم و داد می زدم و گریه می کردم، ولی او مرد بود و مردمی که اطرافش بودند و نمیتوانست گریه کند. در مردم می گفت من مصطفی را برای آینده اسلام می خواستم ولی در شب من می دیدم که گریه می کرد. مگر می شود پدر گریه نکند! آقا روز، خودش را نگه می داشت ولی من شبها بیدار بودم و می دیدم که واقعا گریه می کرد. برای #مصطفی به طور خاصی گریه می کرد.
همین علاقه بود که برایش چهل نفر را برای نماز وحشت گرفت. و شب هفت شام داد.(به نقل از مادر، مصاحبه توسط خانم زهرا مصطفوی، یادها و یادمان ها ص 36)
#چهل_و_سومین_سالگرد
#مجتهد_شهید
#آیتالله_سیدمصطفی_خمینی
@Bonyadtarikh
بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی-قم.