وقتی بچه بودم، همیشه روضههای فاطمیه برام پر از سوال بود.
توی هر روضه سوالاتم بیشتر میشد؟
قضیه فدک چیه؟
چرا حضرت زهرا(س) بین در و دیوار موند؟
چرا بازوشون زخمی شد؟
چرا ایشان درب منزل رو باز کردند؟
یاران نزدیک پیامبر(ص) کجای این ماجرا بودند؟
و خیلی سوالای دیگه...
بزرگتر که شدم، هر مجلس فاطمیهای که رفتم، شد یه تکه از پازل ذهنم و جواب همهی این چراها داده شد
▪️ مقتل فاطمی نوجوان
▪️زندگی حضرت فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها)، قصه کوثری است که از دل بهشت 🌸 بر زمین جاری شد. همان بانوی بزرگواری که تولدش با حضور فرشتگان بهشتی جشن گرفته شد و پیامبر(صلواتاللهعلیه) او را چون گوهری گرانبها میستود. اما چه زود خورشید 🌅 عمرش زیر غبار کینه و حسادت پنهان شد. خانهای که جایگاه وحی بود، به آتش دشمنی 🔥 سوخت.
کتاب «مقتل فاطمی نوجوان» به زبان ساده و روان برای نوجوانان نوشته شده و روایتگر زندگی این بانوی بیهمتاست. از غمها و ستمهایی که بر او رفت، سخن میگوید و دریچهای از تاریخ 📖 را پیش روی نوجوانان باز میکند تا دلشان به نور حقیقت ✨ روشن شود و روحشان با قصهای از عشق ❤️ و ایثار پیوند بخورد.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
نویسنده: علی شعیبی
نشر: دفتر نشر معارف
تعداد صفحه: ۸۸
رده سنی: ۸ تا ۱۷ سال
قیمت پشت جلد: ۸۰ تومان
قیمت فروش ما: ۷۶ تومان
آیدی ثبت سفارش:
@bookstore1401
🌱 از کانال ما دیدن کنید:
https://eitaa.com/joinchat/96403736Cbe6c9e7483
#مقتل_فاطمی_نوجوان
#نوجوان
عمر گفت: «آن را به من بده؛ اما حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) از سپردن نامه به عمر خودداری کرد. عُمر ابتدا لگدی به فاطمه (سلاماللهعلیها) زد؛ سپس سیلی محکمی به صورت او کوبید به طوری که گوشواره از گوش حضرت افتاد و بعد از آن نوشته را گرفت و پاره کرد.
فاطمه (سلاماللهعلیها) بر اثر صدمات جسمی و روحی بسیاری که بعد از رحلت رسول خدا به او وارد شده، سخت بیمار و ضعیف شده بود. مردم مدینه به توصیه های پیامبر نسبت به احترام و حفاظت از اهل بیت عمل نکرده و آنها را غریب و تنها گذاشته بودند.
فاطمه (سلاماللهعلیها) به سوی قبر پدر رفت و آن را در آغوش گرفت و گفت: «ای پدر بعد از رفتن تو مردم ما را تنها گذاشتند صبر من دیگر تمام شده؛ خدایا! مرگ من را زودتر برسان که زندگی دنیا برای من تیره و تار شده است. زهرا (سلاماللهعلیها) آن قدر در کنار قبر پدر گریه کرد که از هوش رفت. زنان بنی هاشم به سوی فاطمه(سلاماللهعلیها) دویده آب بر صورتش پاشیدند و او را به خانه بردند. گریه دیگر کار شب و روز فاطمه(سلاماللهعلیها) شده بود.
🖤 برشی از #مقتل_فاطمی_نوجوان
▪️ کشتی پهلو گرفته
🖤 کتاب «کشتی پهلو گرفته»، ضمن مروری بر نقاط عطف حیات حضرت فاطمه زهرا (س)، روایت مصائب زندگی ایشان از زبان اطرافیانشان و نیز شخص خودشان است. در واقع می توان گفت این کتاب مرثیه ای است منثور از زبان و دلِ صاحبانِ عزای فاطمی. کتاب از ۱۴ فصل تشکیل یافته و راوی اول شخص در هر کدام از فصول، یکی از وابستگان حضرت فاطمه (س) هستند. خواننده كتاب در خلال خواندن این اثر با تاریخ این دوران آشنا می شود.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
نویسنده: سید مهدی شجاعی
نشر: نیستان
رده سنی: ۱۲ سال به بالا
قیمت پشت جلد: ۱۴۰ تومان
قیمت فروش ما: ۱۳۳ تومان
آیدی ثبت سفارش:
@bookstore1401
🌱 از کانال ما دیدن کنید:
https://eitaa.com/joinchat/96403736Cbe6c9e7483
#کشتی_پهلو_گرفته
#نوجوان
#بزرگسال
«این پای را بگو از ارتعاش بایستد. این دست را بگو که دست بدارد از این لرزش مدام. این قلب را بگو که نلرزد. این بغض را بگو که نشکند و اشک از ناودان چشم نریزد.
این دل بیتاب را بگو که فاطمه هست، نمرده است.
ای جلوه خدا! ای یادگار رسول! زیستن بیتو چه سخت است،
ماندن بیتو چه دشوار.
این مرگ، مرگ تو نیست. مرگ عالم است. حیات بیتو حیات نیست.
این مرگ، نقطه ختمی است بر کتاب جهان.
زمین با چه دلی تو را در خویش میگیرد و متلاشی نمیشود؟
آسمان با چه چشمی به رفتن تو مینگرد که از هم نمیپاشد و فرو نمیریزد؟
خدا اگر نبود من چه میکردم با این مصیبت عظمی؟
إِنَّا لله و انا إِلَیْهِ رَاجِعُون
فاطمه جان! عزیز خدا! دُردانه رسول! چه بزرگ است فتنههای جهان و چه عظیم است ابتلاهای خدای منّان.
پس از ارتحال پیامبر، خدا میداند که دل من تنها گرم تو بود.
در آن وانفسای بعد از وفات نبی که همه مرتد شدند جز چند تن، چشمه زلال اسلام محض از خانه تو میجوشید.
در آن طوفانها که کشتی اسلام را دستخوش امواج جاهلیّت میکرد تنها لنگر متین و استوار، لنگر رضای تو بود.
در آن گردبادهای سهمگین پس از وفات پیامبر که حق در زیر پای مردم، کعبه در پشتشان، پیامبر در زوایای غفلتزده و زنگارگرفته دلهایشان و شیطان در عقل و چشم و گوششان جای میگرفت؛ جاده منتهی به خانه تو، تنها طریق هدایت بود که بیرهرو مانده بود.
در آن ابتدای میعاد مستمرّ موسای اسلام که سامری بر منبر هدایت نبوی و ولایت علوی تکیه میزد، تنها تجلّی انوار ربوبی بر درختان خانه تو بود.
رضای تو اسلام بود، خشم تو کفر.»
🥀 برشی از #کشتی_پهلو_گرفته
کتاب کشتی پهلو گرفته ، بسیااااار زیبا و دلنشین و خواندنی بود. متن کتاب به بهترین نحو ممکن نگارش شده بودند. هر جمله از کتاب مانند پری بود که با خواندنش روح انسان نوازش میشد. روایت زندگی حضرت زهرا (س) قبل از تولد تا بعد از شهادت، توسط شخصیت های مختلف و به صورت پیوسته از جذابیت های این کتاب بود. نویسنده، نکات مهمی از زندگی و وقایع قبل از شهادت حضرت زهرا (س) که بعضاً کمتر مطرح میشه رو در خلال داستان آورده بود که قابل توجه بود. مطمئنم نویسنده این کتاب رو با تمام عشق نوشته بود چرا که آن چه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند و چقدر این کتاب به دل من نشست.
#نظر_مخاطب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه دلخوشی از جنس چادر بانو...
🎼برشی از قطعه سلام فاطمه
🎙با صدای محمدحسین پویانفر
@bookcityforchildren
هدایت شده از هجرت | مامان دکتر |موحد
❁ـ﷽ـ❁
یک جاهایی
روایت باید زنانه باشد
نه اینکه مردان ندانند و نخوانند
نه
اما یک جزئیاتی هست که فقط زن ها میفهمند
مثالش را قبلاً نوشتهام
وقتی که بعد از روز دهم،
به خیمه ها، به بانو رباب، آب رسید.
بعدش چه شد؟
خب این را فقط مادرها میفهمند 😭
برای«شیر داشتن با آغوش خالی» فقط مادرها میتوانند ضجههایی از جنس سوختن بزنند.
حالا روضه ما، پشت در است
(عجیب است
برخی واژههایی که برای میلیاردها انسان به شدت خنثی است، برای ما چه دردی دارد، نه؟ آب، چکمه، سینه، انگشتر، تشت، میخ، در،…)
اصلاً قصد باز کردن ندارم
روضه عصمت الله الکبری را شاید نباید باز کرد
اما خب…
فکر کن که حملِ ششماههای دارد.
فرزند امانت است؛ حالا تصور کن امانتت، فرزند امام هم باشد
خب خیلی حمل سنگینی است!
اما
سنگین تر از حق؟
سنگین تر از خود امام و امامت؟
بانو میآید پشت در
- این ها از نظر من همه تفسیر دارد، تعبیر دارد، نماد است، میشود ساعت ها درباره تک تک جزئیات اتفاق فکر کرد و طرح کلی درآورد تا مصداق ها از آن دربیاید برای یک زندگی مکتبی -
چرا؟
برای باز کردن در؟
نه
در را که با هجوم باز کرده بودند 😭
در را که آتش زده بودند و نیم سوخته و باز شده بود😭
سرباز جبهه حق - که حالا اینجا یک مادر است آن هم باردار آن هم داغدار- خود را به درب خانه میرساند تا از حریم خدا محافظت کند،
تا مهاجمین به خانه ولایت وارد نشوند.
امیرالمؤمنین گوشهای به تماشا ایستاده؟
نه!
العیاذ بالله
غیرت الله و تماشا؟!
حیدر نیز در معرکه درگیر است
بسیار سخت و با رعایت جوانب؛ منع شده از شمشیر کشیدن، امر شده به صبر!
نقشه این است علی دست به شمشیر ببرد تا اسلام همانجا تمام شود!
آااخ
فکر کن که علی باشی، یکه تاز عرب، فاتح خیبر، اسدالله، میداندار جنگ ها و غزوه ها
اما حتی نتوانی دست به شمشیر ببری!…
این خودش یک درد کشنده است!
خب
بانو هم #حاضر میشود در این سمت میدان.
میدان؟
میدان!
خاک بر سر دنیا
خدایا!
چه شد که خانه دختر پیغمبر که ملائک برای ورود به آن اجازه میگرفتند شد میدان جنگ؟! 😭
با آن وضعیت،
همه قوا را جمع میکند در جسم، و در را نگه میدارد که باز نشود،
که شیاطین پایشان به حریم ولایت نرسد، که به امام جسارت نشود.
بعد چه میشود؟
هی مینویسم هی پاک میکنم
حتی فکر میکنم آن در، آن میخ (مسمار) هم دلشان میخواهد خیلی چیزها گفته نشود.
فکر میکنم «در» دلش میخواسته هزار بار، اصلا تا ابد، بسوزد اما خودش را نگه دارد تا روی ریحانه خدا نیفتد
خب
ملعون لگد میزند
با هرآنچه توان دارد
آخر همسر علی، مادر حسنین، در حالی که علی دیگری در بطن میپروراند،
پشت در است!
پس محکم میزند!
فاطمه در را نگه میدارد،
فشار می آورند.
شما بگویید
تاب یک زن
یک زن باردار
داغدار
مگر چقدر است
در برابر لشکری از جنس مذکر؟ (نمیتوانم واژه مرد را به کار ببرم. اصلاً «نَر» مینوشتم بهتر بود، شبیه تر به حیوانات)
👇👇
هدایت شده از هجرت | مامان دکتر |موحد
دری که در آتش میسوزد، به روی مادر میفتد؛
مادر میفتد😭
ناله «یا ابتاه»ِ صدیقه کبری به آسمان میرود
قلب رسول خدا در عرش آتش میگیرد
ملائک بر سر میزنند
کائنات بر مصیبت ناموس خلقت مویه میکنند
راه باز میشود
لشکری قوی هیکل وارد میشوند
فشارِ در مضاعف میشود
مضاعف میشود
شما بگویید
اتفاقی که برای یک زن باردار
در فشار در و دیوار
میفتد
چیست؟
چیست؟
آاااه روضه من همین است😭
مردها بروند بیرون😭
فشار، کار خودش را کرد،
خطاب ناله مادر ما را عوض کرد😭
از یا ابتاه، از گلایه امت به رسول،
ناله شد «یا فضةُ خُذیني» 😭😭😭😭
فضه خادمه حضرت بود.
نه،
فضه نماد همه خادمههاست!
مادرمان ما را صدا زد 😭
بروید کنار
تاریخ را در هم بپیچید
راهی از میان اعصار و روزگار باز کنید
مادرمان ما را صدا زده 😭😭😭
بگذارید ما زن ها
بر سر زنان
گیسو پریشان
دسته دسته دور مادرمان را بگیریم
آی مردم
فرزند مادرمان را کشتند 😭
یک زن سالم
در بستری از آرامش و مراقبت
وقتی بار شیشه اش در بطنش میشکند
چه بر سرش میآید؟
چه دردی؟
چه شرایطی؟
حالا تو فکر کن که یک زن
سوخته
پهلو شکسته
سینه سوراخ شده
بازو از تازیانه ورم کرده
بین در و دیوار
زیر دری نیم سوخته
فرزند از دست دهد😭😭😭
آااه
ای مردها
شما، دورتر، حلقه غیرت تشکیل دهید
مردانه و سوخته از این جسارت، سینه بزنید
بگذارید ما برویم کنار مادرمان 😭
یکی در را بردارد
یکی آتش چادر را خاموش کند
یکی راه خون زخم را ببندد
یکی…
فضه جان
حتماً دویدی
شاید گوشه خانه دست های زینب را گرفته بودی
سرش را به دامن فشرده بودی که نبیند
اما صدای بانو که بلند شد
خوب فهمیدی اتفاقی که نباید، افتاد!
جنایت قوم، کامل شد!
دست های زینب را رها کردی و بر سر زدی و خودت را به مادر رساندی
حالا
ناله سوم زهرا را شنیدی
این بار پسرش را صدا میزد:
«مهدی»
فضه جان
چه کردی؟
نمیدانم
چه میتوانستی بکنی؟
نمیدانم
ولی به گمانم زهرای اطهر اصلا به شما فرصت نداد!
آتش و در را که کنار زدی،
چشمش به امام افتاد
و نگاهش بر دستان امام خیره شد؛
دستان بسته
سوخته؟
پهلویش شکسته؟
بازویش کبود شده؟
با هر نفس، خون از سینه اش میزند بیرون؟
فرزندش سقط شده؟
همه اینها را به #هیچ می انگارد!
عظمتِ جسارت به امام، تعرض به ولایت، هتک حرمت جانشین پیغمبر
توان را برایش جمع میکند از انتهای همه رگ ها، عصب ها، سلول ها
و تمام جسم مضروبش را یکسره نیرو میکند.
بلند میشود
و دنبال امام
امامی که با دست بسته و ریسمان میبرند
#حرکت میکند
حرکت آن قدر به موقع است که میرسد.
جانباز
زخمی
غرق در خون
اما در همان ابتدای راه به #امام خود میرسد
دست می اندازد به دامن امام، مولا، ولی خدا
تا نگذارد این تجاوز و تعرض به حق، بیش از این شود، ادامه پیدا کند.
میخواهد حمایتش را در میدان تمام کند
اما
ناتمامش میگذارند
با غلاف شمشیر
با تازیانه
با ضربه های مکرر😭
کجا؟
پیش چشم امام، پیش چشم امیر، پیش چشم حیدر 😭
علی
علی
علی
بر شما چه گذشت قهرمان عرب، غیرت خدا 😭
علی را میبرند
و بانویی شکسته و رنجور
فرزند از دست داده و غرق درد
ملیکه ارض و سماء
کوثر اولیاء
ریحانه رسول خدا
حبیبه خدا
بر زمین میفتد...
.
.
لَعنَ اللهُ قَاتلِیکِ و ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ و غَاصِبی حقِّکِ یا مولاتِی یا فاطمةُ الزهراء
.
✍هـجرٺــــ
بله و ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشربامنبع
#روضه #روضه_خوان #مادر #حضرت_زهرا
#روضه_زنانه
داستان کتاب امروز داستان زیتون است.
دختری که بیش از ده سال سن نداشت.
دختری که پدرش بنا بر رسم جاهلیت، قرار بوده او را زندهبهگور کند؛ اما دست تقدیر او را از این مرگ ظالمانه زودهنگام نجات میدهد و در کوچهپسکوچههای شهر #مکه پر و بال میدهد تا گذرش میافتد به پدر و دختری که با تمام پدران و دخترانی که زیتون تا به آن روز دیده (نه، اصلاً با تمام پدران و دختران جهان) فرق دارند.