📖 #یک_قاچ_کتاب 🔻
... دوتا گردان دیگر راه به جایی نبردند. یکیشان بخاطر شناسایی محدود، راه را گم کرده بود. یکی هم پای فرماندهاش رفته بود روی مین. هردو گردان را بی سیم زدند که بکشند عقب.
حالا چشم امید همه به گردان ما بود و چشم امید ما به لطف و عنایت اهل بیت (ع). شاید اغراق نباشد اگر بگویم بیشتر از همه خودِ فرمانده(عبدالحسین برونسی) حال توسل پیدا کرده بود.
وقت راه افتادن، چند دقیقهای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد. یعنی پیشانیبند زیاد بود او ولی نمیدانم دنبال چه میگشت. با عجله رفتم پهلویش. گفتم: چی کار میکنی حاجی؟ یکی بردار بریم دیگه.
حتی یکی را برداشتم و دادم دستش. نگرفت. گفت دنبال یکی میگردم که اسم مقدس بیبی توش باشه!
حال و هوای خاصی داشت. خواستم توی پرَش نزده باشم خودم هم کمکش کردم. بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز زیبایی نوشته بود: یا فاطمه الزهرا ادرکنی.
🌱🌱🌱
از کتاب #خاکهای_نرم_کوشک
زندگی فرمانده شهید اوستا عبدالحسین برونسی
مولف: سعید عاکف
#زندگینامه_شهدا
#یازهرا سلام الله
#به_وقت_شهادت
#به_وقت_حاج_قاسم
@bookishow