#دوخط_کتاب
از کتاب #اینک_شوکران
منوچهر مُدِق به روایت همسر
نویسنده: مریم برادران
#زندگینامه_شهدا
#همسران_شهدا
@bookishow
📖 #یک_قاچ_کتاب
شب که آمد دیروقت بود. صادق خواب بود. علی اصغر و جعفر هم لش و پش افتادند روی قالی. بالش گذاشتم زیر سرشان. تکان نخوردند بس که خسته بودند. خودش هم خسته بود. چشم هایش باز نمی شد. لباس سبزش را برداشتم و رفتم توی حیاط و شستم.
اولین باری که ابوالفضل با لباس سبز* امد، خوش قد و بالاترین مرد دنیا شده بود. خانم بزرگ برایش سپنج دود کرد. روی لباس، آیه قرآن داشت؛ به همین خاطر، قاطی لباس های دیگر نمی شستم. آب تشت را هم توی چاه یا راه رفت و آمد خالی نمی کردم؛ می ریختم پای درخت.
می دانستم تا صبح خشک نمی شود؛ ابوالفضل پنج صبح می رفت تا نزدیک ساعتهای ده. بعد می آمد صبحانه می خورد و دوباره می رفت. ساعت حدود یک نصف شب بود. نشستم و با اتویی که تازه خریده بودیم، ذره ذره از روی دستمال سفید، اتو زدم تا لباسش برق نیفتد و نسوزد. یک ساعتی کارم طول کشید. لباس را به جالباسی زدم و به میخ آویزان کردم. ایستادم به تماشای لباس.
*: لباس سپاه
🔻🔻🔻
از کتاب#دریادل
روایت زندگی فاطمه دهقانی همسر شهید ابوالفضل رفیعی
نویسنده: مریم قربان زاده
#زن_مسلمان_انقلابی
#همسران_شهدا
#زندگینامه_شهدا
بوکی شو👈معرفی کتابهای خوب
https://eitaa.com/joinchat/1600258274Cfec16885eb