🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 648) قسمت ۱۴
🌼 فریادرس 🌼
🌿 ... دوباره آقا میفرمایند:
- سلام کن!
این بار زبانت به خوبی حرکت میکند و به راحتی میگویی:
- سلام علیکم!
- علیکم السلام و رحمة اللَّه!
می خواهی باز دهان باز کنی و با آقا صحبت کنی. چیزی بگویی و چیزی بشنوی. ندای گوش نواز و دل آرام آقا را با تمام وجود حس کنی. ولی قلب هیجان زده ات یاری نمی کند و جلوی سخن گفتنت را میگیرد.
در این هنگام همه چیز به حالت اوّل برمی گردد. دیگر آن آقای نورانی را نمی بینی. فقط خودت را در سجده و در حال فرستادن صلوات میبینی. امّا این بار ذکر تو با دفعات قبل تفاوت میکند. به خوبی صدای خودت را میشنوی که از حلق تو خارج میشود.
نفسهای تو از شدت هیجان به شمارش افتاده اند. با تمام شدن ذکر صلوات، سر از سجده برمی داری. چشم به مسجد و محراب میدوزی. نفس عمیقی میکشی و اشک هایت سرازیر میشود. تا مدّتی با دُردانه فاطمه علیها السلام راز و نیاز میکنی. به حیاط مسجد میآیی. آب دهانت را قورت میدهی و گونههای خیس شده از اشک را با دستمال خشک میکنی.
باران ریز و شبنم مانندی باریدن گرفته و فضا را از عطر خاک معطر کرده است. نمازگزاران دسته دسته برای نماز و دعا به طرف مسجد میآیند. هر چند هنوز اذان صبح نشده است، ولی انگار صبح چهارشنبه از نیمه شب شروع میشود.
تو هم تجدید وضو کرده و آماده نماز صبح میشوی. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان اول - فریادرس - صفحه ۲۰ و ۲۱.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فریادرس #فریاد_رس
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 648) قسمت ۱۵
🌼 فریادرس 🌼
🌿 ... تو هم تجدید وضو کرده و آماده نماز صبح میشوی. بعد از نماز به داخل حیاط آمده و شروع به قدم زدن میکنی. باران بند آمده است و هوای مطبوعی در حیاط جریان دارد. پرتو نوری از مشرق نمایان میشود و آهسته آهسته تمام آسمان را روشن میکند. اشعههایی از نور به منارهها و گنبد مسجد میتابد و به راحتی تاریکی را کنار میزند و جای ظلمت را میگیرد. این اشعههای طلایی خورشید است که نوید صبح چهارشنبه را میدهد.
هم چنان به قدم زدن مشغول هستی. به آفاق و انفس تفکّر و تأمّل میکنی. هر چند که از گریههای دیشب صدایت خفه و گرفته است، امّا با تمام لطافت و احساس پیش خود زمزمه میکنی:
🍃چه خوش باشد که بعد از انتظاری
🍃 به امیدی رسد امیدواری
هر بار که آن را میخوانی به تو یک آرامش و طمأنینه خاصی دست میدهد. دیگر به خود شکّ و دودلی راه نمی دهی، چون به گوهر یقین رسیده ای، گوهری که در سینه ات حکومت میکند. اکسیری است جادویی که تمام کفر و باطل را ذوب میکند، اثری از ناحقّ برجا نمی گذارد. تو هم به حقایقی از عالم رسیده ای که وصف شدنی نیست،
بلکه درک کردنی است. آنها که اعتقاد به فریادرسی ندارند در گمراهی هستند و در مسیر ضلالت قدم میگذارند و به کج راهه میروند. عدّه ای هم به غلط و اشتباه از مسیر امامت منحرف شده اند، واقعاً که باید به حالشان گریست:
🍃 بر آن انجمن، زار باید گریست
🍃 که فریادرس را ندانند کیست
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان اول - فریادرس - صفحه ۲۱ و ۲۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فریادرس #فریاد_رس
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 649) قسمت ۱
🌷 فرق خونین 🌷
☘ در منطقه عملیاتی حاج عمران هستی. لحظه ای از آتش دشمن بعثی در امان نیستید. هوا که روشن میشود هواپیماهای عراقی آسمان را قُرق میکنند. پشت سر هم مانور داده و منطقه را بمباران میکنند. الآن هم همان صدا هست و همان هواپیماها. امّا این بار به تو خیلی نزدیک شده اند. به راحتی صدایشان را میشنوی و آنها را میبینی. به دنبال صدای هواپیماها، صدای بمباران و رگبار ضدّ هوایی نیز به گوش میرسد.
صدای فِرفِر ترکشها را به خوبی میشنوی. ناگهان تمام بدنت گرم میشود. چشم هایت سیاهی میرود و روی زمین میافتی. آسمان دور سر تو میچرخد. هرچه سعی میکنی تا به سقف آسمان چشم بدوزی نمی توانی. پلک هایت زور میزنند و بر عدسی چشمانت غالب میشوند و آنها را میپوشانند.
چشمها را که باز میکنی همه جا را سفید میبینی. آنها هم که در رفت و آمدند سفید پوشند. از شخصی که از جلوی تو رد میشود میپرسی:
- اینجا کجاست؟
- بیمارستان است.
- بیمارستان!
به زور سرت را بلند میکنی و نگاهی به دست و پای خودت میاندازی. به یک دستت سرم وصل کرده اند. چند جای بدنت هم باندپیچی شده است. به زور میتوانی آنها را تکان بدهی. عضوی را سالم نمی بینی. حسابی، آش و لاش شده ای. تشنگی امانت را بریده و از درد به خود میپیچی. خانم پرستار به سراغت میآید و میگوید:
- چه میخواهی آقای....!
- آب میخواهم.
- نمی توانیم به تو آب بدهیم.
- چرا؟ ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرق خونین - صفحه ۲۳ و ۲۴.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فرق_خونین
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 649) قسمت ۲
🌷 فرق خونین 🌷
☘ ... خانم پرستار به سراغت میآید و میگوید:
- چه میخواهی آقای....!
- آب میخواهم.
- نمی توانیم به تو آب بدهیم.
- چرا؟
- چون تازه از اتاق عمل بیرون آمده ای و آب برایت ضرر دارد.
- دارم از تشنگی میمیرم.
- باید تحمل کنی.
- درد هم دارد مرا میکشد.
- کجایت درد میکند؟
- کجای من سالم است که درد نکند.
- الآن دردهایت را ساکت میکنم.
او بلافاصله از اتاق بیرون میرود. چند لحظه نمی گذرد و در حالی که سرنگی در دست دارد وارد میشود. آن را به داخل سرم تزریق میکند. لب هایت خشکیده و تشنگی جگرت را سوزانده. میخواهی با داد و فریاد آب طلب کنی امّا لب هایت هم در اختیارت نیست. کم کم مژه هایت به هم میآیند. هر چه تلاش میکنی تا باز پرستار را ببینی امّا سنگینی پلک ها، نمی گذارند که مژههای به هم چسبیده از یکدیگر جدا شوند. کم کم فشار دردی که تمام وجودت را گرفته، عقب نشینی میکند. خواب و رؤیا زور میزند و جای دردها را میگیرد.
چند ماهی است که از بیمارستان مرخص شده ای. جای بخیهها خارش میگیرد. تک تک عضله هایت با درد مأنوس شده اند. بی اختیار آنها را میمالی و نوازش میکنی. امّا امروز چشم هایت سیاهی میرود و روی زمین میافتی:
- آ... ه... ه!! ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرق خونین - صفحه ۲۴ و ۲۵.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فرق_خونین
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 649) قسمت ۳
🌷 فرق خونین 🌷
☘ ... چند ماهی است که از بیمارستان مرخص شده ای. جای بخیهها خارش میگیرد. تک تک عضله هایت با درد مأنوس شده اند. بی اختیار آنها را میمالی و نوازش میکنی. امّا امروز چشم هایت سیاهی میرود و روی زمین میافتی:
- آ... ه... ه!!
در حالی که با چشمهای باز و بی روح، روی زمین افتاده ای به زور از روی زمین بلند شده و روی زانوهایت مینشینی. صورتت را میان دست هایت میگیری و پنهان میکنی. مغزت آن قدر درد گرفته که گویا کسی آن را از جمجمه در آورده است. انگشتانت را به طرف بالا میکشی. سرت را با کف دستان محکم میمالی، جوری که انگار داری اتو میکشی. لرزش انگشتان تو هم کاملاً پیدا است. یکی تلنگری به بازوان دستت میزند و میگوید:
- حالت خوب است؟
- بله... خوبم.
او راهش را میگیرد و میرود. تو هم با دستان پر درد خودت مشغول ماساژ دادن عضلات پاهایت میشوی.
حالت روز به روز بدتر میشود، به طوری که نمی توانی حرکت کنی. دست و پایت به فرمان تو نیست. کم کم پاهایت ناتوان میشود و بیشتر در منزل میمانی. خانواده باید زحمت کارهای تو را بکشند. برای آنها هم سخت است، چون جسم و جانشان در عذاب است.
امشب عمویت به دیدن تو آمده است، تا وارد منزلتان میشود رو به تو کرده و غرولند کنان میگوید:
- تا کی میخواهی این جوری باشی؟
- عمو جان! این که دست من نیست!
- خودت خواستی.
- تو که میدانی در جبهه این طور شدم چرا این حرفها را میزنی؟
- میخواستی نروی.
- اگر نمی رفتم جواب خدا و پیغمبر را چه میدادم؟
- این قدر خدا و پیغمبر نکن! اولاً وظیفه ات بوده، دوماً حالا که رفتی این طور شدی، میتوانی که پی گیر درمانت باشی.
- اگر مصلحت باشد شفایم را از خودشان میگیرم.
- ببینیم و تعریف کنیم. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرق خونین - صفحه ۲۵ و ۲۶.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فرق_خونین
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 649) قسمت ۴
🌷 فرق خونین 🌷
☘ ... - این قدر خدا و پیغمبر نکن! اولاً وظیفه ات بوده، دوماً حالا که رفتی این طور شدی، میتوانی که پی گیر درمانت باشی.
- اگر مصلحت باشد شفایم را از خودشان میگیرم.
- ببینیم و تعریف کنیم.
حرف هایش مثل ضربه محکمی بر سر و مغزت میخورد. بی حرکت روی تخت ولو شدی و تا مدّتی هیچ کس حرف نمی زند. سکوت تلخی بین شما برقرار میشود. نگاهت را به سقف اتاق میدوزی. در افکار خودت غوطه میخوری. با صدای بسته شدن در اتاق به خود میآیی و با پشت انگشتان دست، اشکهایت را پاک میکنی.
ناخودآگاه میگویی:
- خدا چشم راست را به چشم چپ محتاج نکند!
ناامیدی به گلوی تو چنگ میاندازد. خیلی افسرده و ناراحت به نظر میرسی. دست هایت را پهلوی تخت گیر میدهی و مینشینی. پاها را روی زمین، محکم میکنی. به زور خودت را به کنار پنجره میرسانی.
احساس میکنی که پاهایت به بدنت سنگینی میکند، به فرمان تو نیستند و به سختی به پیش میروند. از دستهای آویزان دو طرف بدنت هم که کاری ساخته نیست.
دلت میشکند. به آسمان تیره و ابری نگاه میکنی. اشک در چشمانت حلقه میزند. غرش رعد و برق در فضای اتاق میپیچد. قطرات باران درشت به شدت خودشان را به زمین میکوبند. هم زمان اشکهای تو هم سرازیر میشود. آهی میکشی و به طرف تخت بر میگردی. دستمال کاغذی را برداشته و گونههای خیس خودت را خشک میکنی.
سکوت طولانی و دردآوری برقرار میشود، احساس تنهایی می کنی. گویا از همه چیز جدا شده ای. دیوار نامرئی ایجاد شده ای را میبینی که بین تو و تمام دنیا فاصله انداخته است.
تو یک رزمنده بوده ای. مجاهدی بودی که برای دین و ملّت قدم برداشتی. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرق خونین - صفحه ۲۶ الی ۲۸.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فرق_خونین
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 649) قسمت ۵
🌷 فرق خونین 🌷
☘ ... تو یک رزمنده بوده ای. مجاهدی بودی که برای دین و ملّت قدم برداشتی. زمانی قدوم تو جای پای شهیدان بود و خون پاکشان سجدگاه تو. دست و انگشتان تو هم آتش و خشم الهی را بر سر دشمن فرو میریخت. بازوانی داشتی که افتخار امام امّت، بوسه زدن به آن بازوان سترگ بود. امّا حالا...؟!
غم فراق عزیزان و هم رزمانت دارد تو را میکشد. داغ نبودن آنها برای تو جانکاه و جانفرسا شده است.
انسانهای شاد و خندانی را میبینی که به مال و منال زیاد رسیده اند. نه بویی از جبهه برده اند و نه میفهمند که جبهه چه بوده، امّا تو از نژاد دیگری هستی.
با آن همه تیر و ترکشی که تمام بدنت را آبکش کرده از بودن و ماندن خودت تعجّب میکنی. اصلاً برای تو سخت است که باور کنی زنده ای.
شب به نیمه رسیده است. دو رکعت نماز حاجت میخوانی و در قنوت دلت میشکند. حاجت خودت را با آقا در میان میگذاری:
- اماما! دیگر نمی توانم زخم زبان این و آن را تحمل کنم. یا مرگ مرا برسان و یا شفایم را از خداوند بخواه!
همان جا دراز میکشی و میخوابی. در خواب آقای نورانی ای را میبینی که به تو میفرماید:
مسجدی به امر من بنا کرده اند، بیا آنجا و متوسّل شو! ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرق خونین - صفحه ۲۸.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فرق_خونین
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 649) قسمت ۶
🌷 فرق خونین 🌷
☘ ... همان جا دراز میکشی و میخوابی. در خواب آقای نورانی ای را میبینی که به تو میفرماید:
مسجدی به امر من بنا کرده اند، بیا آنجا و متوسّل شو!
دم دمای صبح برای نماز از خواب بیدار میشوی. تمام آنچه را که در خواب دیدی در ذهنت مانده است. به خوبی برای تو تداعی میشود که باید به مسجد مقدّس جمکران بروی و متوسّل به آقا بشوی. برای تو ثابت شده است که پل ارتباطی شفای همه دردها این خاندان هستند.
او طبیب واقعی است. اوست که به سراغ ما میآید، آن هم زمانی که از همه جا ناامید شده و فقط به او امید بسته ایم و خود را برای او خالص کرده ایم.
صبح علی الطلوع مشغول کارهای جاری خودت میشوی. مدام با ذهن خودت کلنجار میروی و با خود میگویی:
- از مشهد تا جمکران خیلی راه است، چطور بروم؟
- حالا اصلاً نرو چه عیبی دارد.
- نه باید بروم ولی سال دیگر.
- چرا سالی دیگر؟
- خرج و مخارج رفت و برگشت را ندارم.
- خوب باشد سال دیگر با خیال راحت برو.
در مقابل هر سؤالی که برای تو پیش میآید یک جوابی میتراشی و خودت را قانع میکنی. تصمیم خودت را هم گرفته ای: سال آینده عازم مسجد مقدّس جمکران میشوی و حاجت خودت را با آقا امام زمان علیه السلام در میان میگذاری.
عصر به عیادت آن مریض آشنا میروی. در بیمارستان از او احوال پرسی کرده و تا برگردی دیر وقت میشود. بین راه هم به چند جا سر میزنی و جویای احوال دوستان و خویشان میشوی. عصر که از خانه بیرون آمده ای فرصت را غنیمت شمرده و تا حال و نفس داری به این طرف و آن طرف میروی.
تا پاسی از شب بیرون هستی. عقربههای ساعت روی عدد دوازده جفت میشوند که به طرف منزل خودت میآیی. تا به نزدیکی منزل میرسی عدّه ای را میبینی که آنجا جمع شده اند. هر کدام سطلی در دست به طرف خانه شما میدوند. دود هم تنوره کشان از اتاقها بالا میرود. خودت را به جلوی حیاط منزل میرسانی که ناخودآگاه فریاد میزنی:
- بیچاره شدم... بیچاره!...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرق خونین - صفحه ۲۸ الی ۳۰.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فرق_خونین