eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
101 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
45 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ممنونم ممنونم شما هم عزیز هستی ب ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
18 سال بی خبری از اسماعیل اسماعیل یک دستش قطع شده بود و پایش زیر تانک مانده بود. با آنکه 2 دختر معلول داشت اما من تصمیمی نداشتم که مانع ادامه راه او شوم. «عبدالمحمد رئوفی» فرمانده وقت اسماعیل به او گفته بود که در عملیات کربلای 4 شرکت نکند. قرار نبود اسماعیل در این عملیات حاضر شود اما بر خلاف عرف، اسماعیل در میانه سخنرانی آقای رئوفی از او خواهش می‌کند که اجازه حضور در عملیات کربلای 4 را به او بدهد.
اما کسی تاکنون لحظه شهادت ابراهیم را برای مادرش تعریف نکرده و از این لحظه فقط این را می‌داند که بعد از جدا شدن سر از پیکر، ابراهیم تا چند ده متر دویده است. این را فاضل مروج به مادر شهید گفته بود، ولی فاضل هم چند روزی در این دنیا دوام نیاورد و به ابراهیم پیوست. مادر شهدای فرجوانی می‌گوید من و اسماعیل 12 سال و من و ابراهیم 15 سال تفاوت سنی داشتیم برای همین هر جا رفتم، گفته‌ام که آنها مرا تربیت کردند و ما با هم بزرگ شدیم. این دو پسرم بهترین راهنما و مشوق من برای انقلابی گری و دین‌داری بودند.
خیلی‌ها سؤال می‌کنند که اسماعیل با آن حال و احوال چگونه می‌توانست به آب بزند و غواص شود؟ فقط باید بگویم یک حدیث قدسی وجود دارد که خداوند در آن می‌فرمایدفرماید «هر کس مرا طلب کند، مرا می‌یابد و هر که مرا بیابد، مرا می‌شناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست بدارد، عاشقم می‌شود و هر که عاشقم بشود، عاشقش می‌شوم و هر کس را که عاشقش به شم، او را می‌کشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیه او هستم» یا شما شهدای مدافع حرم را ببینید که چگونه خود را برای دفاع از حرم عازم سوریه می‌شوند در حالی که آدم یک سفر معمولی به یک استان دیگر بخواهد برود، نمی‌تواند خود را جمع و جور کند. انسان‌هایی که دلشان با خدا است، برای رسیدن به او از یکدیگر سبقت می‌گیرند. خداوند هیچ خواهر و برادری مانند حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) خلق نکرده است اما وقتی از حضرت زینب (س) پرسیدند در کربلا چه گذشت، فرمود: هر آنچه من در کربلا دیدم زیبایی بود و این حرف‌ها را فقط کسانی درک می‌کنند که عاشق خدا باشند
8 بار جانبازی بزرگ‌ترین پسر خانواده، مفقود شدن پیکر او به مدت 18 سال و شهادت فرزند دوم، از سختی‌های زندگی خانواده فرجوانی و به ویژه خانم احمدیان است اما حاج اسماعیل قبل از شهادتش به مادر یک رازی می‌گوید تا همه این دل‌تنگی‌ها رفع شود، مادر شهدای فرجوانی تاکنون این راز را بیش از 30 سال در دل خود نگه داشته است، اما این بار این راز را برای ما می‌گوید تا کمی از دل‌تنگی‌ها را به زبانی ساده برای همه بگوید. خانم احمدیان می‌گوید: حاج اسماعیل قبل از شهادت من را بیرون برد و به من گفت: هر وقت دلت تنگ شد این را به یاد بیاور که نه شاه می‌ماند و نه گدا و آنچه ابدی است، خداوند متعال است. وقتی این را به من گفت فهمیدم در این دنیای فانی فقط خداوند ابدی است و یاد گرفتم وقتی بخواهم برای پسرم گریه کنم به یاد خدا باشم
خداشناسی جوان 25 ساله اسماعیل فرجوانی در آخرین روزهای زندگی خود در این دنیای مادی خطاب به مادرش می‌گوید اگر دیدی دست مادر و پسری در دست هم است، اشک چشمت جاری نشود و نگویی من دو پسر داشتم و برای خودم نگه نداشتم. مادر شهدای فرجوانی درباره این وصیت حاج اسماعیل می‌گوید: آن موقع من ادعای جوانی می‌کردم و حالا که سنی از من گذشته می‌بینم مریضم و به سختی راه می‌روم، تعجب می‌کنم وقتی می‌بینم که با سن کمش چگونه امروز ما را دیده بود. برای من هنوز مبهم است که چگونه نمی‌دانستیم این‌چنین آینده‌ای در انتظار ما است.
راز تربیت 2 فرزند شهید من یک دختر روستایی بودم و از همان 11 سالگی که ازدواج کردم از خدا فقط یک آدم متدین می‌خواستم، وقتی بچه دار شدم همه چیز را قلبی به فرزندانم منتقل کردم. من از خدا خانه و ماشین نخواستم و وقتی همه چیز را به خدا واگذار کنید، نتیجه‌اش خدایی می‌شود و زندگی‌تان راحت است.
این، حاج اسماعیل است! مادر شهدای فرجوانی درباره بی خبری 18 ساله از فرزند شهیدش عنوان می‌کند: یک بار از نیم رخ جوانی را دیدم که خیلی شبیه اسماعیل است و فکر کردم حاج اسماعیل بعد از چند سال برگشته و خانه‌مان را بلد نیست. این‌قدر رفتم دنبال این پسر جوان و وقتی رسیدم و دیدم اسماعیل نیست فقط روی زمین نشستم. 18 سال دوری اسماعیل طوری بود که هرکس در را می‌زد منتظر خبری از اسماعیل بودم.
لاله را به حرمت تو نچیدم اسماعیل؛ مادر جان، من 18 سال دنبال تو گشتم و به امید پیدا کردند پا به قصر بلورینی در زمینی که روزی تو به خاطر آن می‌جنگیدی، گذاشتم. در آنجا چیزی جز یک قمقمه آب که درون آن لاله‌ای روئیده بود، پیدا نکردم. خواستم «لاله» را بچینم و ببویم اما گفتم که این را اسماعیل کاشته است و یک روز دیگر می‌آیم و اسماعیل را می‌بینم اما هرچه گشتم تو را ندیدم. پسرم تو چرا دلت هوایم را نمی‌کند و به دیدنم نمی‌آیی؟ از خانم احمدیان می‌خواهم که از روز بازگشت حاج اسماعیل برای ما بگوید. وی بیان می‌کند: وقتی پیکرهای مطهر را از در ام‌الرصاص عراق تفحص کردند، آنها را به باغ بهادران اصفهان بردند. خودم در باغ بهادران به دنیا آمدم و خواهرهایم هنوز آنجا زندگی می‌کنند. روزی که پیکر را برای تشییع به باغ بهادران برده بودند خواهرم به من زنگ زد و گفت: پیکر یکی از این شهدا انگار پیکر حاج اسماعیل است و من خیلی دور تابوت او گشتم. 2 روز بعد از تلفن خواهرم به من زنگ زدند و خبر پیدا شدن اسماعیل را دادند.
حاج اسماعیل به من گفته بود که جفت پلاکی که به تو دادم را بر روی گردن خودم انداختم و از این پلاک پیکر مرا شناسایی کنید.
حرف آخر... حرف آخرم درباره ازدواج‌های امروزی است، دختر و پسرهای جوان زندگی را به چیزهای زودگذر و مادیات نفروشند و کسانی که به دنبال مادیات در زندگی هستند خیلی زود نتیجه کارشان را با زجری که می‌کشند، می‌بینند. ازدواج را ساده بگیرید و به فکر خداوند باشید تا به هرچه بخواهید برسید
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید #مدافع_حرم #شهید_اسماعیل_وابراهیم_فرجوانی #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
سردار شهید اسماعیل فرجوانی و صادق آهنگران #دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید #مدافع_حرم #شهید_اسماعیل_وابراهیم_فرجوانی #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم