فکر میکنم برای اثبات اینکه دوستت داشتم، تمام اجزای بدنم میتونستن شهادت بدن. موقعی که دستمو میگرفتی و قلبم از شادی بیشتر از قبل میتپید، موقعی که توی آفتاب به چشمهات نگاه میکردم و چشمهام نمیتونستن دست از خیره شدن بهشون بردارن، وقتی موهاتو نوازش میکردم و حس میکردم که دستهام بالاخره توی پناهگاهشون آروم گرفتن، وقتی اشکهات از گونههات سر میخوردن و با دیدن اشکهات بغض توی گلوی من هم لونه میکرد، وقت ازت دور میشدم و چشمهام انقدر تاب و تحملشون رو از دست میدادن که مثل ابر بهار شروع به باریدن میکردن، همه میتونستن ثابت کنن، که هنوزم تکستاره آسمونم بودی، که همه قلبم متعلق به تو بود، که آرامشی که بهم میدادی رو با دنیا عوض نمیکردم. تکتک لحظههایی که ذرهای به احساسی که بهت داشتم شک کردی، تمام اجزای بدنم میتونستن اثباتش کنن. فقط کافی بود واسه یه لحظه دستامو توی دستت بگیری، اسممو صدا کنی و توی چشمهام نگاه کنی تا تمام احساسی که بهت داشتم رو از فریاد سکوتم بشنوی.
هدایت شده از خودم!
نیم قدم به سمتم برنداشتی که تمام جادههای بیسروته دنیا رو بهخاطرت پابرهنه بدوم.
And all I ever wanted was to hear you say "I care about you" and feel it with every single cell in my body.
هدایت شده از Tara
چجوری همزمان هم میتونی خوشگلترین و هم ناز ترین و هم بامزهترین و هم مهربونترین فرفری دنیا باشی