زینب(س) غمت غم است💔
و قلم از غمت غمین:)
غمگینترین غزل ز غمت می خورد زمین...🖤🍂
مگر یک زینب چند دست دارد؟ چند چشم؟ چند زبان؟ و چند دل؟ برای سوختن و خاکستر شدن؟
#یاعقیلةالعرب
هم دختر شهید بود هم مادر شهید ولی دلش میخواست صداش کنن:خواهرِشهید((:
#یازینب(س)
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
السلام عݪیڪ یا زینب کبرۍ✋🏻🖤
و سلام بر بانویی که
قلبش از جای کنده شد
برایِ حُسِین!💔
+سَلآمٌ عَلْیٰ قَلبِ زِیْنَبِ صَبور...
•○●بوے پلاڪ●○•
#رفیق..
ظہورنزدیکترازاونچیزیہ
کہذهنوعقلومنطقما؛درکشکنہ!
کوچیکترینکارما..
دقتکن کوچیکترینکارما
توظہورآقااثرداره🌿♡|
•○●بوی پلاک●○•
#تلنگر🖇
- گفت:مگه امام زمان(عج) امامجمعه است؟!
+ نه! امامِزمانه! (:
- پس چرا فقط جمعه ها به یادش میاُفتید ؟!..
+ سکوت💔:(
⋮❥[🌤]
@BOYE_PELAK
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_ویکم: مأموریت
ـ اون ایام هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود اما اتوبوس ها تعدادشون فوق
العاده کم تر بود تهویه هم نداشتن ...
هوا که یه ذره گرم می شد پنجره ها رو باز
می کردیم با این وجود توی فشار جمعیت بازم هوا کم می اومد ...
مردم کتابی می
چسبیدن بهم سوزن می انداختی زمین نمی اومد
می شد فشار قبر رو رسما حس
کرد ...
ظهر بود ، مدرسه ها تعطیل کرده بودن که با ما تماس گرفتن ...
وقتی رسیدیم به
محل...
اشک، امانش رو برید
ـ یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ...
همه شون ایستاده حتی نتونسته
بودن در رو باز کنن ...
توی اون فشار جمعیت بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن زنده زنده سوخته بودن ...
جزغاله شده بودن ...
جنازه هاشون چسبیده بود بهم ...
بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ...
خیلی طول کشید تا آروم تر شد منم پا به پاشون گریه می کردم ...
ـ بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود جنازه ها رو در می آوردیم ...
دیگه
شماره شون از دست مون در رفته بود دو تا رو میاوردیم بیرون محشر به پا می شد. علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون یکی از
بچه ها حالش خراب شده بود با مشت می زد توی سر خودش ...
فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ...
نفس آقا مهدی که هیچ دیگه نفس منم در نمی اومد ...
ـ پیداش کردید؟
#ادامه_دارد..
#صبحتبخیرمولایمن
میرسد آن که به دستش
گرهها واشدنی است...
آن که با آمدنش نور،
هویدا شدنی است...
غم مخور ای دل سرگشته،
سحر نزدیک است...
شب ظلمانی این بادیه،
فردا شدنی است...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
✾✾✾══♥️══✾✾✾
°●□بوے پلاڪ□●°
#سردار_مَـن🕊🥀
بۍهࢪاسم زِ اجل زانڪه گماݩم نبُـوَد
کھ گلوگیࢪٺر از هجرِ تؤ باشد اجݪے . . .🍃
≡°•بوےپلاڪ•°≡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدانه❤️
『 شهادتت مبارک رفیق آسمانی
شهید احمد محمد مشلب』
•○●بوی پلاک●○•
#حرفحساب
بی ارزش ترین نوعِ افتخار،
افتخار به داشتن ویژگیهایی است
که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد:
مثلِ : «چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و...»
«از چیزایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید...
مثل: انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت و...»
آدمی را ادميت لازم است:
عود را گر بو نباشد هيزمی بیش نیست...🌱|
○●بوے پلاڪ●○
♥️خــدای خـوب مـن♥️
زندگـﮯ بــه سـخــتــﮯ اش مــﮯ ارزد
اگــر تــو در انتـهـای هــر قــصــه
ایــسـتــاده بــاشـی
✅ عـــ🙏ــهد میبندم که امروز :
❤️نمـــــازم اول وقت باشه
بعد از نماز تسبیحات حضرت زهرا (س) ، و خلوت با خالقم فراموشم نشه📿
📖یک صفحه از کلام الله رو با معنے و تفکر بخونم
امروز لبخــــ😊ـــند رو فراموش نکنم ،
یادم باشه من علاوه بر مسئولیتے ک در قبال نشون دادن شخصیت خودم و خانواده م دارم ، مسئولیت بزرگتـــ⇧ــری در قبال دینم داره
خوش خلقے ِمن نشان از ایمان قلبیه منه .
نکنه خدای نکرده با بدخلقی دینم رو هم زیر سوال ببرم😥
🎥عالم محضر خداونده ، سعی کنم در محضرش پــــــــــاک و با وضو باشم
@BOYE_PELAK
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_ویکم: مأموریت
ـ اون ایام هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود اما اتوبوس ها تعدادشون فوق
العاده کم تر بود تهویه هم نداشتن ...
هوا که یه ذره گرم می شد پنجره ها رو باز
می کردیم با این وجود توی فشار جمعیت بازم هوا کم می اومد ...
مردم کتابی می
چسبیدن بهم سوزن می انداختی زمین نمی اومد
می شد فشار قبر رو رسما حس
کرد ...
ظهر بود ، مدرسه ها تعطیل کرده بودن که با ما تماس گرفتن ...
وقتی رسیدیم به
محل...
اشک، امانش رو برید
ـ یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ...
همه شون ایستاده حتی نتونسته
بودن در رو باز کنن ...
توی اون فشار جمعیت بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن زنده زنده سوخته بودن ...
جزغاله شده بودن ...
جنازه هاشون چسبیده بود بهم ...
بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ...
خیلی طول کشید تا آروم تر شد منم پا به پاشون گریه می کردم ...
ـ بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود جنازه ها رو در می آوردیم ...
دیگه
شماره شون از دست مون در رفته بود دو تا رو میاوردیم بیرون محشر به پا می شد. علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون یکی از
بچه ها حالش خراب شده بود با مشت می زد توی سر خودش ...
فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ...
نفس آقا مهدی که هیچ دیگه نفس منم در نمی اومد ...
ـ پیداش کردید؟
#ادامه_دارد...
'شما زنان باید دائماً زینب را
در پیش چشم داشته باشید.
آنکه به شما میگوید اسلام
گوشهگیری وفرار است،حرف نادرست میزند.
اسلام راستین در زینب مجسم میشود:
زینب را در دارالاماره ببینید،
در برابر یزید ببینید، در جنگ ببینید.
این است زن مؤمن، این است زن مسلمان.
موسی صدر؛سفرشهادت🌱•°
•○●بوی پلاک●○•
-راستی جبهه چطور بود؟|😜|
~تا منظورت چه باشه؟|😏|
-مثل حالا رقابت بود؟|😉|
~آری...|😊|
-در چی؟|😳|
~در خواندن نماز شب...|🤲🏻|
-حسادت هم بود؟|🧐|
~آری|😌|
-در چی؟|😳|
~در توفیق شهادت...|😇|
-جِرزنی هم بود؟|🤔|
~آری...|😬|
-برا چی؟|😵|
~برای شرکت در عملیات|🤩|
-بخور بخور بود؟|😋|
~آری|🙂|
-چی میخوردید؟|🙄|
~تیر و ترکش|🤕|
-پنهان کاری بود؟|🤭|
~آری|😶|
-در چی؟|🤐|
~نصف شب واکس زدن کفش بچه ها
|😴|
-دعوا سر پست هم بود؟!|😛|
~آری|😀|
-چه پستی؟|🤥|
~ پست نگهبانی سنگر کمین|🥀|
-آوازم می خوندید؟|😲|
~آری|🤗|
-چه آوازی؟|😑|
~شبهای جمعه دعای کمیل|🗣|
-استخر هم می رفتید؟|😂|
~آری|😒|
-کجا؟|🤓|
~اروند،کانال ماهی،مجنون|🌊|
-سونا خشک هم داشتید؟|😄|
~آری|😙|
-کجا؟|😨|
~تابستون سنگرهای کمین،طلائیه|🌅|
-ببخشید زیر ابرو هم بر میداشتید؟
|😥|
~آری|🤫|
-کی براتون بر میداشت؟|😧|
~تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه|💇🏻♂|
-پس بفرمائید رژ لبم میزدید؟|😐|
~آری|😮|
-با چی؟|🤯|
~هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان||
سکوت کرد و چیزی نگفت...
@BOYE_PELAK