eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
مَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
ختم صلوات امروز بہ نیت: شهدای نیرو دریایی |ارسال صلوات‌ها بھ نشونےِ: ♡ @zeinabi82 ♡ |جمع صلـوات تلاوت شده: 313
سلام رفقای عزیز دوست داریم عکسای قشنگتون از پیاده روی اربعین ببینیم برامون ارسال کنید تا در کانال قرار بدیم منتظریم🙂 دلنوشته هم با موضوع امام حسین و اربعین برامون بفرستید @zeinabi82 حال و هواتون این روزا با ما در میون بزارید https://harfeto.timefriend.net/721968360 جایزه این چالش مجازی و معنوی جایزه های خوشگلی داریم منتظر شرکت کردنتون هستیم
- شغلت‌چیہ.. ؟🙄 + بسیجی - اَمنیتی.. ♥️! - یعنی چیکار میکنی .🤔.؟ + روزای عادی فوش میخوریم💔 ؛ روزای شلوغ گلولہ ..:)🌱 @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 . یڪ هفته اے رو درگیر ڪارای عروسی بودیم و همه چیزم حاضر شده بود . امیر لباس خودش و من رو گرفته بود . _خب حالا بلندشو خودتو ببین ؛ آرام از روی صندلی بلند شدم و روبه روے آیینه ایستادم ... موهایم را مدل خاصی بافته و روی شانه ام انداخته بود . _ممنونم هلیا جان خیلی قشنگه . اسما به سمتم آمد : خیلی تغییر ڪرده هاااا . لبخندی زدم و به سمت اتاقی رفتم تا لباسم رو بپوشم . بعد از پوشیدن لباس از اتاق بیرون آمدم و لبخندے زدم : چطوره ؟ خاله لیلا به سمتم آمد : وااای هزار الله اڪبر چشم نخورے مادر . _ممنونم مامان . هانا دورم چرخید : آجی منم عروس میشم ؟ قصد ڪردم جوابش را بدهم ڪه اسما گفت : اووو ڪو تا تو عروس بشی فسقل . _عههه نخیرم مامانم همیشه بعدداز نماز میگه ان شاءالله بچه هام خوشبخت بشن یعنی یه روزیم یڪی مثل عمو امیر میاد منو میگیره با خودش میبره اون دنیا . بلافاصله بعد از حرف هانا ڪل سالن زد زیر خنده .... صدای زنگ بلند شد بعدشم صدای دخترڪ جوانی ڪه شاگرد آرایشگر بود : عروس خانوم تشریف بیارن آقا داماد منتظرشونن . سرم را پایین انداختم استرس داشتم با دیدن من عڪس العمل امیر چیه ؟ اسما دستش را پشت ڪمرم گذاشت : برو . به سمت پله ها رفتم لباس عروسم را بلند ڪردم تا زمین نخورم . یڪی یڪی پله هارو پایین می آمدم با دیدن امیر ڪه مشغول ور رفتن با دسته گل بود دلم برایش رفت ڪت و شلوار مشڪی رنگ به تنش نشسته بود و چهرشو مردانه تر ڪرده بود . نزدیڪ شدم سرش را بلند ڪرد چشمانش برق زد و چند دقیقه ای بهم زل زد یڪ قدم عقب میرفت و یڪ قدم جلو می آمد لبخندی زدم ڪه دستم را گرفت : وااااای ... چشمانش پر اشڪ شد : ڪلمه ای پیدا نمیڪنم ڪه وصف حالم باشه . دستم را محڪم گرفت و با لبخند به من خیره شد : به چرخ .. یڪ دور چرخیدم . _یه بار دیگه ؟ دوبار چرخیدم و با خنده گفتم : امیر سر گیجه گرفتم ... نزدیڪ شد و پیشانی ام را بوسید . خجالت زده سرم را پایین انداختم ڪه دستش را روی قلبش گذاشت : جانم بسوختے و به دل دوست دارمـت لبم را به دندان گرفتم ... دستم را فشار داد .. شب به یاد ماندنی بود ڪنار تو براے من از آن شب هاے فراموش نشدنے ... بمان تا ابد براے من . به نام من ... تا گویم از عشق تو لبریزم ... ••• روبه روے آیینه می ایستم و موهای بلندم را از بالا می بندم . رژلب رو برمیدارم و ڪمی به لبانم میزنم . نگاهی به خود در آیینه می اندازم : اگر امیر منو نداشت یه چیزی تو زندگیش ڪم داشت . از حرفم خنده ام میگیرد با صدای باز شدن در خانه به سمت پذیرایی میروم و پر انرژے میگویم : سلام خسته نباشی آقا . برمیگردد با دیدن من لبخندے مهمان لبانش میشود به سمتش می روم نگاهم میڪند دو قدم جلو می آید و پیشانی ام را میبوسد : الان ڪه بانومو میبینم دیگه خسته نیستم . میخندم : برو لباساتو عوض ڪن بیا شام حاضره . وارد آشپزخانه میشوم و میز شام رو میچینم . _به به چه ڪردی بانو . _امیدوارم طعمش مثل بوش خوشمزه شده باشه . پشت میز نشست و قاشق را برداشت و داخل خورشت ڪرد و خورد : عالیه عزیزم . پشت میز نشستم و قاشقم را برداشتم و داخل خورشت ڪردم و خوردم : ڪجای این عالیه امیر این ڪه همش آبهههه ... _نخیر آقاتون میگه عالیه بگو چشم . _امیر نخور بزار برم نون پنیر بیارم . قصد ڪردم از جام بلند بشم ڪه دستم رو گرفت بشین . نشستم از پشت میز بلند شد و در خانه را باز ڪرد ڪنجڪاو نگاهش ڪردم بعد از چند دقیقه با چند تا ظرف غذا برگشت . به سمتم آمد و غذا هارو روی میز گذاشت : من ڪه غذای تورو میخورم اما شنیدم ڪه اولین غذا رو خود خانما نمیخورن برای همین برای شما غذای بیرون گرفتم خودمم غذای خانوممو میخورم . خندیدم : الحق ڪه دیوانهههه ای. _دیوونم؛ دیوانه‌ے‌زلف نگاهت دیگر بانو . _امیر جان همتا اون غذارو نخور . اخمی ڪرد : جانتو قسم نخور بعدشم میخورم . شانه ای بالا انداختم : هر چی شد پای خودت . خندید : میترسی بگن روز اولی دامادو فرستاد اون دنیا . _نخیرم اصلا بخور . تا آخر غذارو خورد من مونده بودم چجوری اون برنج سفت و با این خورشت آبڪی خورده . _همتا خانوم دستت درد نڪنه ... _خوبی؟ لبخندی زد : میشود با تو بود خوب نبود . خندیدم . _همتا جان من یه زره خستم برم بخوابم ؟ سری تڪان دادم : حتما عزیزم . شب بخیرے گفت و به اتاق مشترڪمان رفت بعد از شستن ظرف ها به سمت اتاق رفتم نگاهی به امیر انداختم پتو رو روش ڪشیدم و خوابیدم . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . دو قدم نزدیکم میشود نفس در سینه ام حبس میشود سرش را بلند میکند به چشمانم زل میزد ؛طاقت نمی آورم و سرم را پایین می اندازم که با دستش چانه ام را میگیرد : به چشمام نگاه کن بانو. بغض بر گلویم چنگ میزند سرم را بلند میکنم و به چشمانش خیره میشوم . دستم را میگیرد و جلو می آید و پیشانی ام را میبوسد خجول سرم را پایین می اندازم و با خجالت میگویم :عه. قهقهه ای میزند بعد از چند دقیقه صدایش رنگ غم میگیرد : همتا میمونی برام؟ سرم را بلند میکنم وقتش رسیده که مطمئنش کنم جلو می آیم آنقدر جلو که صدای ضربان قلبش را حس میکنم . نفس عمیقی میکشم : دوست دارم اونم یدونههه چون تو یدونه ای ... کجا برم وقتی کل زندگیم اینجاست کجا برم وقت هم نفسم و همسفرم اینجاستتت . دوست ندارم عاشقتم نیستم نفسم بسته به نفساتتتتت . دستش را روی قلبش میگذارد لبش را به دندان میگیرد : بانوووو به فکر قلب منم باش ..... _هستم آقا. دستم را بوسید : دِ نیستی دیگه بانو یعنی نباید باشی این قلب به عشق تو میتپههه. سرم را پایین انداختم ڪه زمزمه ڪرد : هنوز بهش فڪر میڪنی؟ اخمی ڪردم و سرم را را بلند ڪردم : معلوم هست چی میگی امیر به ڪی جز تو فڪر ڪنم هاااااا؟؟؟ _سر شام تا بابا بزرگ اون حرفو گفت تو به سرفه افتادی .. مشتی به سینه اش زدم : امیر من الڪی عاشق نشدم ... من به هیچ چیز و هیچ ڪس بعد تو فکر نمیڪنم فقط به تو فکر میڪنم به تووو سخته فهمیدنش سختهههه یا برات آسونش ڪنم هااا یادت باشه مجنون همیشه پی لیلیشه . نفس عمیقی ڪشید و ڪلافه دستش را داخل موهایش برد : همتا ببخشید یه لحظه نفهمیدم چی شد . دلخور از ڪنارش رد شدم و به اتاق رفتم . موهایم را باز ڪردم و روی شانه هایم انداختم وارو اتاق شد و پشتم ایستاد . _همتا ؟ جوابش را ندادم ڪه لب زد : قهری ڪه قهری صحبت ڪه میڪنیم. ابرومو بالا دادم : چجوریه؟ دستش را بالا اورد و بلند گفت : اینطوری ؛ شروع به قلقلڪ ڪردنم ڪرد جیغ خفیفی ڪشیدم ڪه امیر دست ڪشید مشتی حواله‌ے‌بازویش ڪردم : دل درد گرفتم امیر . خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد به سمتش رفتم : امیر . نگاهم ڪرد : جان دل امیر ؟! _منو دوسم داری ؟ نیم خیز شد : یه‌دونه . اخم ڪردم : یه دونه ؟ موهایم را نوازش ڪرد : یه دونه چون خدا یکیه خانواده یکیه بانوی قلب منم یکیه . پشت چشمی نازڪ ڪردم ڪه لپم را ڪشید : ببینم میتونی ڪاری ڪنی من از دانشگاه اخراج بشم . به نشانه ے سرم را برگرداندم ڪه دستی به موهایم ڪشید : بهترین ڪارم همینه باید دست از همه جا بڪشم تا هر روز بانومو ببینم همتا با دل و قلبم بد بازے ڪردی. هر روز صبح ڪه میرم دانشگاه تمام حواسم جای تو ... با شوق دیدن تو ڪلاسو تموم میڪنم ... برگشتم و عمیق نگاهش ڪردم : امیر ؟ _جونم ؟ _من خیلی دوستت دارم . لب زد : من بیشتر . شب بخیری گفت و چشمانش را بست عمیق نگاهش ڪردم نمیدونم چجوری عاشقش شدم اما وقتی به خودم اومدم دیدم با همه فرق داره . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . همانطور ڪه ذڪر میگفتم از جا بلند شدم و به سمت گاز رفتم در قابلمه را باز ڪردم بوے قرمه سبزے بلند شد . درش را گذاشتم و نگاهی به ساعت انداختم تا چند دقیقه دیگه خانواده مادریم میان خونمون ... از صبح ڪه بلند شده بودم خیلی استرس داشتم امیر رو راهی ڪردم و خودمم پی ڪارا افتادم . به سمت اتاق مشترڪمان رفتم و پیراهن بلند قهوه اے رنگ را روے تخت گذاشتم روسری بلندے ڪه زمینه قهوه تیره اے داشت با گلهای سفید رو هم ڪنار گذاشتم به سمت آینه رفتم و بلوز را جلوے تنم گرفتم لبخندی از سر رضایت زدم . و لباس رو تنم ڪردم روسری ام مدل خاصی بستم . لبخندے زدم و با صدای زنگ خانه به سمت در رفتم و در را باز ڪردم . چشمانم برق زد دست گـل بزرگی سمتم گرفته شد : وای چقدر قشنگه . امیر لبخندی زد ‌: علیڪ سلام گل رو دیدی صاحب گل رو یادن نره . از جلوی در ڪنار رفتم امیر داخل شد و در را بست . _به به همتا خانم چه خوشگل شدی . گلها رو بو ڪردم : بودم . به سمتم آمد و پیشانی ام را بوسید : حالا شدی ماه پیشانی و خوشگلترم شدی . لپانم گل انداخت و سرم از شرم پایین افتاد . _ببین چه خجالتیم میڪشه . خندیدم و مشتی حوالہ‌ے‌ بازویش ڪردم : خیلی پرویی . همانطور ڪه به سمت اتاق میرفت گفت :میدونم من برم لباسامو عوض ڪنم ڪه الان مهمونا میرسن. به سمت آشپزخانه رفتم و گلها را داخل گلدان شیشه اے گذاشتم . امیر ست قهوه اے اسپرتش رو پوشیده بود . قصد ڪرد وارد آشپزخانه بشه ڪه صداے زنگ بلند شد به طرف در رفت چادرم را از روی میز برداشتم و روی سرم انداختم . در را باز ڪرد . بابابزرگ و خان جون اول وارد شدند . بعدشم عمو علی و بابا و عمه زهره . به سمت مبل ها رفتند و نشستند قصد ڪردم در را ببندم ڪه با صدای احسان تمام بدنم سرد شد : سلام مبارڪ باشه . امیر به سمتمان آمد و با لبخند جواب داد : سلام داداش احسان خیلی خوش اومدی بفرما ڪه دلتنگت بودیم . نگاهی گذرا به من انداخت : خوشبخت بشید . _ممنونم . وارد آشپزخانه شدم و نفسم را با صدا بیرون دادم . سینی چای رو بلند ڪردم و وارد پذیرایی شدم امیر با دیدن من با عجله به سمتم آمد و با اصرار سینی را از من گرفت لبخندی زدم و ڪنار خان جون نشستم . _مبارڪ باشه . _ممنونم عمو جون . عمه نگاهی به امیر انداخت : میگم امیر آقا حالتون ڪه روزای اول خوب بود ؟ متوجه منظورم عمه نشدم ڪه احسان لبخندی زد : بله اتفاقا غذاهای همتا جان فوق العادست مارو شرمنده میڪنه . خان جون دستش را پشت ڪمرم گذاشت و نوازش ڪرد : همتا برای خودش ڪدبانو ... هر زنی برای خودش یه هنری داره یڪی تو خیاطی خوبه یڪی تو آشپزے یڪی هم مثل من تو باغدارے خوبه . فقط تو اون جمع نگاه های زن عمو اذیتم میڪرد و آه میڪشید ... برای چیدن میز شام به آشپزخانه رفتم . فاطمه هم به ڪمڪم اومد . امیر تعارف ڪرد . امیر ڪنار من نشست و زیر گوشم زمزمه ڪرد : شرمندم بابا بزرگ داشت حرف میزد بی احترامی بود اگر بلند میشدم . لبخندے زدم : فداے یه تارموت آقا . _تعارف نڪنید بفرمایید . مشغول خوردن شدیم . نگاهم ڪشیده شد به احسان ڪه گوشه ے لبش را می جوید و عرق پیشانی اش را پاڪ میڪرد . بعد از خوردن شام بابا بزرگ به شونه ے احسان زد : ڪم ڪم باید براے احسانم آستین بالا بزنیم. دوغ تو گلویم پرید و با شدت به سرفه افتادم دلیل اینڪه چرا من نگرانمو نمیفهمیدم . امیر بلند شد و سریع لیوان آب را پر آب ڪرد و به سمتم گرفت . ڪمی خوردم بهتر شدم . امیر نگاهی به من بعد احسان انداخت و لب زد : خوبی ؟ سری تڪان دادم ڪه عمو علی جواب بابا بزرگ رو داد : ان شاءالله سر وقتش . خان جون خندید : هیچ وقت یادم نمیره من دبیرستان بودم ڪه اوردن منو گذاشتن پای سفره عقد یادش بخیر.. _اره یادش بخیر بعدشم ڪه جنگ شد. با اشتیاق پرسیدم : عروسی هم گرفتید!؟؟ بابا بزرگ لبخندی زد : نه قیزیم(دخترم) فاطمه یڪ تا از ابروهایش را بالا داد : چیڪار ڪردید ؟ _من ڪه همش جبهه بودم خان جون گفت پول رو بدیم دست یڪی از دوستانش ڪه پول جهیزیه ندارن ماهم دست به چشم گذاشتیم . لبخندی زدم : چقدر خوب . میز شام رو جمع ڪردیم اجازه ندادم ڪسی ڪمڪ ڪنه و گفتم بعدا میشورم. بعد از خوردن شام مهمان ها رفتند . با ڪمڪ امیر ظرفارو شستم و خونه رو تمیز ڪردم .. _امیرم شما خسته شدی برو استراحت ڪن . به سمتم آمد :_همتا؟ به سمتش برمیگردم :جان همتا؟! . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
سلام رفقای عزیز دوست داریم عکسای قشنگتون از پیاده روی اربعین ببینیم برامون ارسال کنید تا در کانال قر
یڪ ڪرب وبلا بده بہ این وامانده خیلے بہ دلم حسرتش آقا مانده نگذار بگویند همہ با طعنہ: امسال هم آیا تو شدے جامانده؟ 😭 آقا محسن وفایی
حاج حسین کاجی می گفت:👇 رفتم سر مزار رفقای شهيدم فاتحه خوندم ،اومدم خونه، شب تو خواب رفقای شهيدم رو ديدم...😴 رفقام بهم گفتند :🙄 فلانی ، خيلے دلمون برات سوخت گفتم : چرا؟ گفتن: وقتی اومدی سر مزار ما فاتحه خوندی🙂 ما شهدا آماده بوديم هر چی از خدا می خوای برات واسطه بشيم.. ولی تو هيچی طلب نکردی و رفتی خيلی دلمون برات سوخت..😞 سر مزار شهدا حاجتهاتون رو بخواهید برآورده میشه 🙃💔 •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈• @montazer_shahadat313
🛑 سلام رفقا☺️🌺 خادم شدن ، بہ پیراهن خادمـی و چسباندن پلاڪ خادمی بر روی سینہ نیست ! خادم الشهدا بودن یڪ تفڪر است ... تفڪر و سبڪ زندگـی ! بیایید تمرین ڪنیم خادمـی شهدا را ... هرکسی میتونه و دوست داره خادم شهدا باشه الان وقتشه 😍ما به لبیک یک خادم شهدایی فعال( جهت پست گذاری) نیازمندیم👇👇 @zeinabi82 منتظر لبیک هستیماااا🙏☺️
••• تلنگــر ⚠️🍃 ←دخـترخانـم‌خوشگل! ←اقاپسـرخوشتیپ! ✨لطفاڪنارآینہ‌اتاقت‌بنویس:↓ طورےآرایش‌ڪن؛ لباس‌بپوش‌وتیپ‌بزن‌ڪه... « "امـام‌زمان"🦋 نـگاهت‌ڪنه‌نه‌ مــردم »👌🏻 الهم_عجل_الولیک_الفرج @montazer_shahadat313
🔍 تمام اربعین یعنی همین یک معادله؛ رها شدن قطره‌ها، از مَن هایِ مبتذل + پیوستن به دریای وجودِ امام (ع) = زندگیِ آرام و امن، درست به رنگ خدا ! اربعین بهانه است! به باید رسید .... اگر مقصد، حسین"ع" باشد؛ مصائب راه نیز، دلکشند ... اربعین بهانه است! به باید رسیـد... اگر امام باشد؛ دنیا آرام می‌گیرد؛ درست شبیه اربعین! ...♡ 🏴 @montazer_shahadat313
اربعین میراث شهیدان.mp3
3.32M
📻🎙 ✅زیارت با‌معرفت اربعین میراث شهیدان 🌷 تقدیم میشود به شهدای غریب کربلای ۴ @montazer_shahadat313
🍂 ــــــــــــــــــــــــــــ چادری بودن عشق میخواد❤️👉🏻 اگه‌عاشق‌لبخند‌مهدی‌فاطمه‌ای‌بسم‌الله اگه‌عاشق‌خوشنودی‌معبودی‌بسم‌الله اگه‌عاشق‌آرامشی‌بسم‌الله اگه‌عاشق‌حفظ‌شدن‌خون‌شهدایی‌بسم‌الله اگه‌عاشق‌چادری‌بسم‌الله ولی ...☝️🏻 اگه‌عاشق‌نیستی!لطفاوخواهشابایادگار مادرم‌زهرا(س)بازی‌نکن🙅🏻‍♀ @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متن زیارت عاشورا: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَ
مَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
💔 •|دختر‌خانم‌گُل|• •|آقا‌پسر‌ِ‌ عَزیز |• نَزار‌توی‌.. آب‌گِل‌آلود بشے..! و....↜نامَحرَمَم، نامَحرمه هرجا که‌ِ ‌میخواد‌ باشهِ..... ارزش‌ِتو‌بِیشتَر‌ازاین‌حَرف‌هاست‌. ... @montazer_shahadat313
سلام بر ابراهیم دلها❤️ @montazer_shahadat313
. امسال دیگه ڪسے نیست رو پروفایلش بزنه: [عازمم حلالم ڪنید.. ✋🏻] یه تعداد [من به جا ماندن ازین قافله عادت دارم] دور هم جمع شدیم! :) @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 . دو قدم نزدیکم میشود نفس در سینه ام حبس میشود سرش را بلند میکند به چشمانم زل میزد ؛طاقت نمی آورم و سرم را پایین می اندازم که با دستش چانه ام را میگیرد : به چشمام نگاه کن بانو. بغض بر گلویم چنگ میزند سرم را بلند میکنم و به چشمانش خیره میشوم . دستم را میگیرد و جلو می آید و پیشانی ام را میبوسد خجول سرم را پایین می اندازم و با خجالت میگویم :عه. قهقهه ای میزند بعد از چند دقیقه صدایش رنگ غم میگیرد : همتا میمونی برام؟ سرم را بلند میکنم وقتش رسیده که مطمئنش کنم جلو می آیم آنقدر جلو که صدای ضربان قلبش را حس میکنم . نفس عمیقی میکشم : دوست دارم اونم یدونههه چون تو یدونه ای ... کجا برم وقتی کل زندگیم اینجاست کجا برم وقت هم نفسم و همسفرم اینجاستتت . دوست ندارم عاشقتم نیستم نفسم بسته به نفساتتتتت . دستش را روی قلبش میگذارد لبش را به دندان میگیرد : بانوووو به فکر قلب منم باش ..... _هستم آقا. دستم را بوسید : دِ نیستی دیگه بانو یعنی نباید باشی این قلب به عشق تو میتپههه. سرم را پایین انداختم ڪه زمزمه ڪرد : هنوز بهش فڪر میڪنی؟ اخمی ڪردم و سرم را را بلند ڪردم : معلوم هست چی میگی امیر به ڪی جز تو فڪر ڪنم هاااااا؟؟؟ _سر شام تا بابا بزرگ اون حرفو گفت تو به سرفه افتادی .. مشتی به سینه اش زدم : امیر من الڪی عاشق نشدم ... من به هیچ چیز و هیچ ڪس بعد تو فکر نمیڪنم فقط به تو فکر میڪنم به تووو سخته فهمیدنش سختهههه یا برات آسونش ڪنم هااا یادت باشه مجنون همیشه پی لیلیشه . نفس عمیقی ڪشید و ڪلافه دستش را داخل موهایش برد : همتا ببخشید یه لحظه نفهمیدم چی شد . دلخور از ڪنارش رد شدم و به اتاق رفتم . موهایم را باز ڪردم و روی شانه هایم انداختم وارو اتاق شد و پشتم ایستاد . _همتا ؟ جوابش را ندادم ڪه لب زد : قهری ڪه قهری صحبت ڪه میڪنیم. ابرومو بالا دادم : چجوریه؟ دستش را بالا اورد و بلند گفت : اینطوری ؛ شروع به قلقلڪ ڪردنم ڪرد جیغ خفیفی ڪشیدم ڪه امیر دست ڪشید مشتی حواله‌ے‌بازویش ڪردم : دل درد گرفتم امیر . خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد به سمتش رفتم : امیر . نگاهم ڪرد : جان دل امیر ؟! _منو دوسم داری ؟ نیم خیز شد : یه‌دونه . اخم ڪردم : یه دونه ؟ موهایم را نوازش ڪرد : یه دونه چون خدا یکیه خانواده یکیه بانوی قلب منم یکیه . پشت چشمی نازڪ ڪردم ڪه لپم را ڪشید : ببینم میتونی ڪاری ڪنی من از دانشگاه اخراج بشم . به نشانه ے سرم را برگرداندم ڪه دستی به موهایم ڪشید : بهترین ڪارم همینه باید دست از همه جا بڪشم تا هر روز بانومو ببینم همتا با دل و قلبم بد بازے ڪردی. هر روز صبح ڪه میرم دانشگاه تمام حواسم جای تو ... با شوق دیدن تو ڪلاسو تموم میڪنم ... برگشتم و عمیق نگاهش ڪردم : امیر ؟ _جونم ؟ _من خیلی دوستت دارم . لب زد : من بیشتر . شب بخیری گفت و چشمانش را بست عمیق نگاهش ڪردم نمیدونم چجوری عاشقش شدم اما وقتی به خودم اومدم دیدم با همه فرق داره . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . روز‌ها‌ و ماه ها پشت سر هم میگذشت امیر شده بود تموم دارو ندارم ... امیر از آن باید های اجباریست ڪه باید باشد ... همانطور ڪه گوشه لبم را می جویدم ڪوله ام را روے شانه ام انداختم و دفترم را در دست گرفتم . اخمانم در هم بود و اعصابم خیلی خورد بود . از ڪلاس خارج شدم نگاهم ڪشیده شد به امیر ڪه با دانشجوش صحبت میڪرد . نگاهش به من افتاد و لبخندی زد و سری تڪان داد . سرم را برگرداندم و به طرف خروجی رفتم . پا تند ڪردم تا بهم نرسه ... بعد از چند دقیقه صدایش بلند شد : خانم فرهمند ! چند تا دانشجویی ڪه ایستاده بودند ڪنجڪاو نگاهمان ڪردند . دستم را از پشت گرفت و به سمت پارڪینگ برد . دستم را فشار میداد و اخم ڪرده بود . در ماشین رو باز ڪرد سوار شدم . پشت بند من سوار ماشین شد . برگشت طرفم با صدایی ڪه سعی می ڪرد ڪنترل ڪنه گفت : چرا وقتی صدات میڪنم نمی ایستی . سڪوت ڪردم ڪه ادامه داد : چیشده عزیزم؟؟ برگه را نشانش دادم : امیر تو میدونستی ڪه من درگیر ڪارای خونه بودم نتونستم درس رو اون جور ڪه قبل میخوندم بخونم پس چرا این درسو مشروطم ڪردے؟؟؟ میتونستی نمره بِدی و ندادی ؟ لبخندی زد : بخاطر این الان ناراحتی ؟ ڪلافه گفتم : بلههه. دستم را گرفت : همتا جان عزیزدلم من نمیتونم چون تو زنمی بیام بهت نمره بدم تو همه ڪس منی اما تو دانشگاه هیچ فرقی با دانشجوهای دیگه نداری ... اونام درس میخونن توام باید میخوندی میدونم سخته ڪه هم آشپزی ڪنی و همم جمع و جور ڪنی خونه رو ولی میتونستیم برنامه ریزی ڪنی عزیزم .. _چی میگی امیر !! دستم را بوسید : خودم ڪمڪت میڪنم عزیزم ولی از من نخواه ڪه بهت همینطورے نمره بدم اونم چون همسرمی . باهاش موافق بودم دلیل نمیشد چون ما باهم ازدواج ڪردیم اینکارو بڪنه .. به طرفش برگشتم : ببخشید حق با توعه اعصابم خورد شد یه لحظه .. ماشین را روشن ڪرد : نمیبخشم . نگاهش ڪردم : یعنی چی؟ _ببین اصلا راه نداره ببخشم اگرم ببخشم یه شرط داره . ڪنجڪاو نگاهش ڪردم ڪه گفت : مهمونم ڪنی . ‌_چیییییی؟ _انتظار نداری ڪه گرسنه بخوابیم؟ اخمی ڪردم : خیلی پروییی خیلی خب باشه . ماشین را گوشه ای پارڪ ڪرد : پیاده شو . _امیر دیوونه شدی چرا ؟؟؟ خندید از آن هایی ڪه به شیرینی باقلوا قزوین است ... همانطور ڪه غر میزدم از ماشین پیاده شدم : خب؟ نگاهم ڪرد : بشین پشت فرمون ببر منو کوه ... حیرت زده نگاهش ڪردم ڪه خندید : چیه گفتی میخوام بهت شام بدم دیگه شام نمیخوام ببر ڪوه منو . به طرفم آمد و در جلو رو باز ڪرد و سوار شد . خدایا من دیوونه شدم یا این ... پشت فرمون نشستم و استارت زدم و راه افتادم . ‌آدرسی ڪه امیر داد رو رفتم . ماشین را پارڪ ڪردم و پیاده شدیم . امیر دستم را محڪم گرفت و باهم به بالای ڪوه رفتیم تقریبا پایین شلوغ بود . یادم اومد اینجا همونجاییه ڪه قبلا با اسما و بچه ها اومده بودیم . _دیگه نا ندارم . دستم را ول ڪرد و به طرف بلندے رفت . عرق پیشانی ام را پاڪ ڪردم : میوفتیااا . خندید : ببین . نگران بودم . ڪه بلند فریاد زد : خداااااایااااا ایننن خانووووم تماااااام زندگیمهههه دنیاااا دنیاااا جمع بشن براے گرفتنش یهههههه تارموشممممم به یه دنیا نمیدم . بعضیا میخندیدن و بعضی ها هم با تعجب نگاه میڪردند و پچ پچ میڪردن . به طرف امیر رفتم و لباسش را ڪشیدم : امیر تروخدا زشته . نگاهم ڪرد با عشق چشمانش با من حرف میزد . دور و اطرافشو نگاه ڪرد : ڪسی اینجا نیست اومدم بالاترین نقطه تا به آسمون خدا نزدیڪتر باشم تا از خدا تشڪر ڪنم بابت بودنت ... نگاهش ڪردم ‌که بلندتر گفت: خدااایاااا شڪرتتتت . روے سنگی نشستیم سرم را روی شانه ے امیر گذاشتم : چرا ؟ دستم را فشار داد : چی چرا بانو؟ _دوسم داری؟ خندید : عاشقی را به دلیل و مدرڪ نیست بانو عاشق عاشق است ... دلیل و مدرڪ نمیشناسد ... به قول فاضل نظرے نشد از یاد برم خاطره ی دوری را گرچه امروز رسیدیم به هم ، دلتنگم. لبخندے زدم : به شعر علاقه دارے؟ سوتی ڪشید : چجورم . _دوست دارم . نگاهم ڪرد : رسمش نبوداااا ... _چی؟ دستم را گرفت : دل ببرے و فڪر صاحب دل نباشی . خندیدم : دل میبرم تا صاحب دل دلش با من نرم شود . بلند شدم : صاحب دل خیلی وقته دلش نرم و رام توو شده .. . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . یڪ ماهی از ازدواجمون میگذشت و روابطم با امیر خیلی خوب شده بود ... مردے ڪه شاید یڪی از اون اتفاقاے خوب زندگیه ڪه ڪمتر پیش میاد . امروز ۱۲مرداد تولدشه ... صبح با هزار قربان صدقه راهی اش ڪردم و بعد از رفتنش حاضر شدم و به بیرون رفتم . اول از همه سفارش ڪیڪ دادم و بعدشم ڪه بادڪنڪ و وسایل دیگه اے گرفتم . ڪلید را در قفل چرخاندم و وارد ساختمان شدم . با دست آزادم چادرم را از سرم آزاد ڪردم و به سمت آشپزخانه رفتم . خرید ها رو روی میز گذاشتم و پوفی ڪشیدم : وای چقدر گرمه ... بعد از عوض ڪردن لباسم به سمت آشپزخانه رفتم و و مشغول درست ڪردن غذاے مورد علاقه امیر شدم . بعد از اینکه مطمئن شدم ڪار دیگه ای ندارم روی مبل دراز ڪشیدم و فڪر ڪردم چه جورے باید سوپرایزش ڪنم . فڪری به سرم زد و دنبال ڪاراش افتادم . روبه روی آیینه ایستادم و شومیز گلبهی رنگم را به تن ڪردم رژلب را برداشتم و ڪمی زدم . به سمت تخت رفتم و جورے درستش ڪردم تا متوجه بشه من اونجا خوابیدم . به سمت پذیرایی رفتم و ڪیڪ و دوتا بادڪنک هلیومی را در دستم گرفتم با صدای باز شدن در خانه به سمت اتاق مطالعه امیر رفتم و پشت میزش نشستم . صدای قشنگش در کل خونه پیچید : همتا خان خانم خانما بیا ڪه آقای خونتون اومده . ریز خندیدم . صدای قدم هاش نزدیڪ شو و دلهره‌ے منم بیشتر . در اتاق رو باز ڪرد و نگاهی انداخت . به سمت اتاق مشترڪمان رفت : همتا ڪجایی؟؟ صدای در اتاق ڪه آمد بلند شدم و با قدم هاے آهسته به سمت اتاق مشترڪمان رفتم روے تخت نشسته بود و دست می ڪشید ریز خندیدم . پتو را ڪنار زد و شوڪه بلند شد از فرصت استفاده ڪردم و بادڪنڪ رو ترڪوندم و بلند گفتم : تولدت مبارکککککک ... نگران و ترسیده برگشت دستش را روی قلبش گذاشت : ووااایی همتاااا زهرم ترڪید نمیگی ایست قلبی ڪنم . آخ بلندے گفت و روی تخت افتاد .. هینی ڪشیدم و به سمتش رفتم . محڪم به صورتش زدم و اما جکابی نشنیدم ڪیڪ را روی تخت گذاشتم و بابغض صدایش زدم :‌ امیر چیشدهه من طاقت ندارم اگر داری شوخی میکنی !! همزمان با باز شدن چشمش انگشتش را بالا اورد و تیڪه ای از ڪیڪ رو به لپم مالید خندید : حالا خوشگل شدی. ایشی گفتم ڪه بلند شد نگاهی بهم انداخت و لبخندی زد : همتا مرسی خیلی غافلگیر شدم . ڪیڪ را بلند ڪردم : اره منم تا دم سڪته بردی . قهقهه ای زد : ای جوونم . خندیدم : دیووونه . چشمڪی زد : از دهن نیوفته . _لباستو عوض ڪن دستاتم بشور تا بهت ڪیڪ بدمااا . _اویی مگه ڪیڪ تولد من نیست اونوقت میگی نمیدم . خندیدم : حالا تو بیا شاید دلم برات سوخت .. چشمی گفت ؛ ڪه از اتاق خارج شدم . ڪیڪ را روی میز گذاشتم امیر لبخندی زد : راضی به زحمت نبودیم . شمع هارو روشن ڪردم : تا باشه از این زحمتا . خندید : ای شیطون هنوز قلبم داره تند میزنه ... پشت میز نشست : خب خب حالا یه آرزو ڪن شمع هارو فوت ڪن . چشماشو بست دلم برایش غش رفت . لبخندی ڪنج لبش نشست ڪه نیشگون ریزی از بازویش گرفتم : امیر گفتم آرزو ڪن نگفتم با فرشته هات بخند . خندید : د فرشته ے من توییی بانو . قصد ڪرد شمع هارو فوت ڪنه ڪه صداے زنگ بلند شد . نگاهی بهش انداختم ڪه لبخندی زد : بشین الان من برمیگردم . به سمت در رفت بعد از چند ثانیه صداے اسما و بعدشم صدای عمو و خاله بلند شد . ڪنار امیر ایستادم : سلام خوش اومدید . اسما نگاهی بهم انداخت : علیڪ سلام خب دیگه زیادی خلوت ڪردید باهم اومدیم یه زره پسرمونو ازت بگیریم . خندیدم و گونه ‌ے اسما را بوسیدم : اگر بهت دادمش . خاله به سمتم آمد : سلام عزیزدلم چطورید . لبخندی زدم : مرسی ممنونم مامان جان . باباے امیر پیشانی ام را بوسید . ڪیڪ رو بلند ڪردم و به پذیرایی بردم . اسما مشغول اذیت ڪردم امیر بود . ڪنار خاله نشستم : خیلی خوش اومدید . لبخندی زد : ممنونم گلم . _می بینم ڪه قبل از ما ڪسی اینو دستمالی ڪرده .. بگید ڪار کدومتون بوده . امیر لپ اسما رو ڪشید : فضولی موقوف . _امیر فوت ڪن دیگه . امیر خندید با یک،دو،سه ما امیر شمع رو فوت ڪرد . نگاهش ڪردم دوست داشتم ساعت ها بشینم و نگاهش ڪنم آنقدر ڪه بودنش را شڪر ڪنم ... منی ڪه بچگی سرم تو ڪتاب و نقاشی بود حالا عاشق شدم عاشق مردے ڪه شده تمام وجودم ... ڪسی ڪه وقتی ڪنارشم لبخندش به من آرامش میده ... تزریق میڪنه عشق رو به قلب ضعیف من ... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
🕊🥀 . :) . اما‌میتوان‌نفس‌راوُسعت‌بخشید بھ‌طوری‌کھ‌آسِمان‌وزمین‌را‌دربرگیرد ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ 🖤 @montazer_shahadat313