14-javadi-h.zeynab(www.rasekhoon.net)2.mp3
553.9K
🔖منبر کوتاه 🔖
#حضرت_زینب سلام الله علیها
#آیت_الله_جوادی_آملی
💠عفت و حیای حضرت زینب کبری سلام الله علیها 💠
🔻حجاب و عفاف زینبی
#حضرت_زینب_کبری سلام الله علیها ┄┅═══••☘️🌹☘️••═══┅┄
•○●بوی پلاک●○•
#کلام_شهدا
ایـن را هرگـز فرامـوش نڪنید تـا خـود را #نسازیـم و #تغـییر ندهیـم ، جامـعہ ساخـتہ نمے شـود .
#شهید_ابراهیم_هادی
#شبتون_شهدایی
ــــــــــــــــــــــ🌱🇮🇷 _____
❤️❤️بوی پلاک❤️❤️
زینب(س) غمت غم است💔
و قلم از غمت غمین:)
غمگینترین غزل ز غمت می خورد زمین...🖤🍂
مگر یک زینب چند دست دارد؟ چند چشم؟ چند زبان؟ و چند دل؟ برای سوختن و خاکستر شدن؟
#یاعقیلةالعرب
هم دختر شهید بود هم مادر شهید ولی دلش میخواست صداش کنن:خواهرِشهید((:
#یازینب(س)
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
السلام عݪیڪ یا زینب کبرۍ✋🏻🖤
و سلام بر بانویی که
قلبش از جای کنده شد
برایِ حُسِین!💔
+سَلآمٌ عَلْیٰ قَلبِ زِیْنَبِ صَبور...
•○●بوے پلاڪ●○•
#رفیق..
ظہورنزدیکترازاونچیزیہ
کہذهنوعقلومنطقما؛درکشکنہ!
کوچیکترینکارما..
دقتکن کوچیکترینکارما
توظہورآقااثرداره🌿♡|
•○●بوی پلاک●○•
#تلنگر🖇
- گفت:مگه امام زمان(عج) امامجمعه است؟!
+ نه! امامِزمانه! (:
- پس چرا فقط جمعه ها به یادش میاُفتید ؟!..
+ سکوت💔:(
⋮❥[🌤]
@BOYE_PELAK
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_ویکم: مأموریت
ـ اون ایام هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود اما اتوبوس ها تعدادشون فوق
العاده کم تر بود تهویه هم نداشتن ...
هوا که یه ذره گرم می شد پنجره ها رو باز
می کردیم با این وجود توی فشار جمعیت بازم هوا کم می اومد ...
مردم کتابی می
چسبیدن بهم سوزن می انداختی زمین نمی اومد
می شد فشار قبر رو رسما حس
کرد ...
ظهر بود ، مدرسه ها تعطیل کرده بودن که با ما تماس گرفتن ...
وقتی رسیدیم به
محل...
اشک، امانش رو برید
ـ یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ...
همه شون ایستاده حتی نتونسته
بودن در رو باز کنن ...
توی اون فشار جمعیت بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن زنده زنده سوخته بودن ...
جزغاله شده بودن ...
جنازه هاشون چسبیده بود بهم ...
بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ...
خیلی طول کشید تا آروم تر شد منم پا به پاشون گریه می کردم ...
ـ بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود جنازه ها رو در می آوردیم ...
دیگه
شماره شون از دست مون در رفته بود دو تا رو میاوردیم بیرون محشر به پا می شد. علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون یکی از
بچه ها حالش خراب شده بود با مشت می زد توی سر خودش ...
فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ...
نفس آقا مهدی که هیچ دیگه نفس منم در نمی اومد ...
ـ پیداش کردید؟
#ادامه_دارد..
#صبحتبخیرمولایمن
میرسد آن که به دستش
گرهها واشدنی است...
آن که با آمدنش نور،
هویدا شدنی است...
غم مخور ای دل سرگشته،
سحر نزدیک است...
شب ظلمانی این بادیه،
فردا شدنی است...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
✾✾✾══♥️══✾✾✾
°●□بوے پلاڪ□●°