eitaa logo
برگزیده اشعار مداحی
233 دنبال‌کننده
91 عکس
102 ویدیو
19 فایل
با سلام خدمت همه ی عزیزان، با نظرات وپیشنهادات سازنده ی خود، حقیر را یاری فرمایید @MA1313
مشاهده در ایتا
دانلود
اشعاروروضه شب_هفتم حضرت علی اصغر(ع) آن کودکی که در دل میدان امان نداشت تاب گلوی خشک ورا آسمان نداشت می خواست یک کلام بگوید که تشنه ام اما هزار حیف که طفلی زبان نداشت می خواست تا به اشک کند رفع تشنگی یک قطره هم به چشم خود اشک روان نداشت مادر همیشه مظهر امواج دردهاست اینجا رباب هم به جز آه و فغان نداشت دیدند با عبای رسول آمده حسین حجت تمام تر به دل کاروان نداشت موجی فرات می زد و لب روی لب علی بی رحمی عیان که نیاز بیان نداشت تحریک شد قلوب تمام سپاهیان گفتند : شیرخواره که بر ما زیان نداشت... یک تیر آمد و سه هدف را نشانه زد جز طفل و قلب مادر و بابا نشان نداشت با سرعتی که تیر به حلقوم او نشست حتی برای بستن چشمش زمان نداشت گیرم گره حسین ز قنداقه باز کرد تا دست و پا زند ، تن اصغر که جان نداشت پاشید خون او به سما و به ناله گفت : ششماهه که نیاز به تیر و کمان نداشت سکینه بنت الحسینه میگه سهیمه آب توخیمه ی ما بچه ها تمام شد غروب تاسوعا بود باخودم گفتم برم خیمه ی عمه جانم زینب جایگاه زینبوتوبچه ها ببین هرکی به گرفتاری می افته میره سراغ زینب حتی خود حسین هم همینجوره هرچی ناله زن بچه ها تو خیمه بلند میشد ابی عبدالله اول زینبوصدا میزد امان ازدل زینب میگه اومدم توخیمه عمه جانم زینب بلکه بتونم به توسط عمه جانم تشنگیمو رفع کنم دیدم عمه جانم زینب داداش شیرخوارموبغل گرفته ازمادرا میپرسم این بچه عوض اینکه بغل رباب باشه چرابغل زینبه من اینجوری میفهمم یعنی معلومه مادرشم نتونست ساکتش کنه آی گریه کناهمه برارفع گرفتاریشون میان سراغ زینب سکینه امام حسین میگه دیدم عمه جانم زینب داداشموبغل گرفته اما متوجه حضورمن توخیمه نشددیدم هی بلند میشه هی مینشینه میگه اِصبرصبراََ یابنَ اَخی صبرکن الان خودم میدم برادرم ببره سیرابت کنه ((الله اکبر)) مگه توخیمه ها چقدر قحط آب شده که حتی یه جرعه هم برای شیر خواره ی رباب وجودنداره پشیمون شدم بلافاصله ازخیمه ی عمه ام بیرون اومدم وقتی ددیگه صحبتی ازعطش نکردم فقط اومدم به عموم گفتم عموداداشم داره میمیره این بچه از غروب تاسوعا توبغل زینبه تا عصر عاشورا دیدن ابی عبدالله داره استغاثه میکنه یه نگاه کرد دید حتی یه دونه یاری هم براش باقی نمونده همه ی یارانش رو زمین افتادن برای خودش نگفت فرمود کیه که ازحرم پیغمبر دفاع کنه اینجا بود صدای ضجه ازخیمه ها بلند شدیه مرتبه حسین شنید زنها دارن ضجه میزنن ناله میکنن بلافاصله استغاثشوترک کرد اومد سمت خیمه ها چه خبره خواهرم زینب همه دارن بیقراری میکنن ابی عبدالله صدازد زینب جان علی اصغرمو بده میخوام باهاش وداع کنم بچه رو که از خواهر گرفت تعبیر لهوفه نگفت رباب بچمو بده بچه رو ازخواهر گرفت رباب کجا بودنمیدونم آی گریه کنا تا بی بی زینب علی اصغرو رو داد بغل ابی عبدالله گفت داداش سه روزه علی اصغرآب نخورده (الله اکبر یاحسین ما کجااینومیفهمیم) گفت داداش این بچه رو بگیر سیرابش کن آورد وسط لشکر دشمن صدازد حسین آی قوم ببینید ازشدت عطش داره لبهاشوبازو بسته میکنه فیض آماده ست گفتم و رفتم مرحوم سید مینویسه حرف حسین تموم نشده بود دیدند گوش تا گوش علی دریده شد ابوخلیل روایتگر دشمنه میگه دیدم حسین بدن علی روزیرعباپنهان کرد اومد پشت خیمه ها نشست داره یه بدنی رو وارد قبرمیکنه اما یه وقت حسین ببینه یه صدایی بلنده یکی میگه حسین من مادرم آرزودارم یه بار دیگه علی اصغرمو ببینم مچین خشت لحد تا من بیایم تماشای رخ اصغرنمایم اجازه ده بیایم من بسویش زنم بوسه به رگهای گلویش همه بگید حسین