✨﴾﷽﴿✨
🔹 #شرح_نامه_۳۶
🔴دشمنی قریش با امیرالمومنین
✅نامه در یک نگاه:
ماجراى این نامه چنین است که بعد از داستان حکمین، چون معاویه شنید على(علیه السلام) بار دیگر آماده پیکار با او مى شود، در وحشت فرو رفت و براى تضعیف اراده مردم کوفه و عراق دست به برنامه هاى ایذایى زد از جمله ضحاک بن قیس را با سه هزار نفر لشکر به عراق فرستاد و گفت: هر کجا مى رسید طرفداران على را به قتل برسانید و اموالشان را غارت کنید و هرگز در یک جا نمانید; شب در یک جا و روز در جاى دیگر و از مقابله با لشکر على بپرهیزید. ضحاک که مرد مغرورى بود خود را به نزدیکى کوفه رسانید. امام(علیه السلام) سپاه بزرگى به فرماندهى حجر بن عدى فراهم کرد و او و لشکریانش را در هم کوبید. عده اى کشته شدند و بقیه از تاریکى شب استفاده کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند.
ماجراى حمله ضحاک اجمالا به عقیل که در مکّه بود رسید. سخت نگران شد و در این هنگام نامه اى به برادرش امیرمؤمنان على(علیه السلام) نوشت که خلاصه نامه اش چنین بود: خداوند تو را از هرگونه ناراحتى حفظ کند و از بلیات نگه دارد. من براى عمره به مکّه آمدم. عبدالله بن سعد (برادر رضاعى عثمان بن عفان) را در مسیر دیدم که با چهل نفر از جوانان از فرزندان طلقا آمده بود. در چهره هاى آنها آثار ناراحتى دیدم. گفتم: اى فرزندان دشمنان پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به کجا مى روید؟ مى خواهید به دشمنان اسلام ملحق شوید شما از قدیم الایام دشمن ما بوده اید آیا مى خواهید نور الهى را خاموش کنید؟ سپس هنگامى که به مکّه آمدم دیدم مردم درباره حمله ضحاک بن قیس به اطراف کوفه و غارت گرى هاى او سخن مى گویند. اف بر این دنیا که مرد پستى همچون ضحاک را در برابر تو جسور ساخته; مردى که کمترین ارزشى ندارد و من چنین پنداشتم که شیعیان و دوستانت دست از یاریت برداشته اند. برادر! دستورت را براى من بنویس ما مى خواهیم تا زنده ایم با تو باشیم و با تو بمیریم. به خدا قسم دوست ندارم لحظه اى بعد از تو زنده بمانم. به خداوند عز و جل سوگند که زندگى بعد از تو ناگوار است.
امام(علیه السلام) در پاسخ او نامه مورد بحث را نوشت و به او اطمینان داد که لشکریان ضحاک متلاشى شده اند و بعد از دادن تلفاتى فرار کردند و عقیل خوشحال شد.
جالب توجّه است نویسنده مصادر نهج البلاغه پس از ذکر این نامه (نامه عقیل) مى نویسد: با توجّه به اینکه حمله ضحاک در اواخر عمر على(علیه السلام) واقع شده و عقیل چنین نامه اى حاکى از محبّت شدید و تسلیم فرمان على(علیه السلام) به برادرش نوشته، پس آنچه بعضى مى گویند که عقیل سرانجام برادرش امیر مؤمنان(علیه السلام) را رها کرد و به معاویه پیوست، دروغى بیش نیست.
این نامه به چند نکته اشاره دارد:
1. حمله جمعى از طرفداران معاویه به اطراف کوفه و برخورد شدید سپاهیان امام(علیه السلام) با او که منجر به شکست سخت آنها شد.
2. شکایت امام(علیه السلام) از قریش و اینکه آنها همان گونه که بر ضد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با یکدیگر متحد شدند، بر ضد امام(علیه السلام) نیز متّفق گشتند.
3. نظر امام(علیه السلام) در مورد کسانى که بیعت با آن حضرت را شکستند و به دشمن پیوستند و اینکه پیکار با آنها لازم است تا به سوى حق بازگردند.
4. یادآورى این نکته که اقبال و ادبار افراد در روح او اثر نمى گذارد و همچنان محکم و استوار در مقابل دشمن ایستاده و خم به ابرو نمى آورد.
داستان ضحاک بن قيس:
همان گونه که قبلاً گفته شد، اين نامه پاسخى است از امام(عليه السلام) به برادرش عقيل درباره داستان حمله ضحاک بن قيس به اطراف کوفه و شکست سخت و عقب نشينى او، بنابراين ضمير در «اليه» به ضحاک باز مى گردد، هرچند بعضى از شارحان، اين داستان را مربوط به «بُسر بن ارطاة» و حمله او به يمن دانسته اند و عجيب تر اينکه بعضى ضمير را به معاويه باز گردانده اند در حالى که هيچ يک از اين دو صحيح نيست.
به هر حال امام(عليه السلام) در آغاز نامه که سيّد رضى آن را براى اختصار حذف کرده (مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده و مصادر نهج البلاغه نيز نقل کرده است) پس از حمد و ثناى الهى و دعاى خير براى عقيل اعلام مى کند که نامه او به وسيله عبدالله بن عبيد ازدى به او رسيده و نگرانى او را از ماجراى حمله ضحاک به اطراف کوفه درک نموده است.
آن گاه براى رفع نگرانى برادر ماجراى لشکرکشى معاويه را به وسيله ضحاک چنين شرح مى دهد و مى فرمايد: «من سپاهى انبوه از مسلمانان را به سوى او (ضحاک فرمانده لشکر معاويه) گسيل داشتم. هنگامى که اين خبر به او رسيد دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشيمانى عقب نشينى کرد; ولى سپاه من در بعضى از جاده ها به او رسيد و اين هنگامى بود که خورشيد نزديک به غروب بود»
#ادامه_دارد...
#شرح_نامه_۴۰
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح نامه(۴۰)🔹
✉️از نامه هاى امام(عليه السلام) به يکى از فرماندارانش.(1)
✅نامه در یک نگاه:
در اینکه مخاطب در این نامه چه شخصى بوده است بعضى از شارحان زحمت تعیین او را از دوش خود برداشته و به صورت اجمال از آن گذشته اند; ولى آن گونه که از بلاذرى در انساب الاشراف و ابن دمشقى در جواهرالمطالب استفاده مى شود، مخاطب این نامه عبدالله بن عباس است که در آن زمان فرماندار بصره بوده است.توضیح اینکه طبق نقل این دو مورخ، ابوالاسود نامه اى به این مضمون به امیرمؤمنان على(علیه السلام) نوشت که خداوند تو را والى امین ما و سرپرستى وظیفه شناس قرار داده و ما تو را آزموده ایم و کاملا امین و خیرخواه امت یافته ایم که حق آنها را ازبیت المال ادا مى کنى و از دنیاى آنها چشم مى پوشى. تو هرگز چیزى از اموال امت را مصرف نمى کنى و هیچ گاه رشوه اى را نپذیرفته اى; ولى عمو زاده ات بدون اطلاع تو در اموال بیت المال تصرّف و آن را حیف و میل مى کند و من صحیح ندانستم که این امر را از تو کتمان کنم (و این نامه را به خاطر آن به تو نوشتم).
امام(علیه السلام) در نامه اى در پاسخ به ابوالاسود از خیرخواهى او تشکر کرد و سپس نامه مورد بحث را به ابن عباس نوشت.(1) و در ضمن آن او را سرزنش کرد ولى نه به طور قطع، بلکه به این عبارت که اگر خبرى که به من رسیده صحیح باشد تو از فرمان من سرپیچى کرده اى و حق امانت را ادا ننموده اى، همچنین دستور مى دهد فوراً حساب بیت المال را ارسال کند و در پایان نامه نیز به او هشدار مى دهد که مراقب باشد که حساب رسى خداوند از حساب رسى خلق برتر است.ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه در اینکه نامه خطاب به ابن عباس باشد تردید کرده و مقام او را به شهادت تاریخ از این والاتر شمرده اند که مرتکب چنین اعمالى شده باشد.قابل توجّه اینکه بلاذرى بعد از ذکر نامه ابوالاسود و نامه امام به ابن عباس مى نویسد: ابن عباس نامه اى خدمت امام نوشت و در آن تصریح کرد که خبر مزبور نادرست است (و آنها که چنین خبرى داده اند یا اشتباه کرده اند و یا غرضى داشته اند). متن نامه ابن عباس چنین بود: «أمّا بَعْدُ فَإنّ الّذی بَلَغَکَ عَنّی باطِلٌ وَأنَا لِما تَحْتَ یَدَیّ أحْوطُ وَأضْبَطُ فَلا تُصَدِّقْ عَلَیّ الأظِنّاءَ رَحِمَکَ اللهُ وَالسّلامُ». توضیحات بیشترى در این زمینه در ذیل نامه آینده خواهد آمد.
خشم خدا و عصيان امام:
امام(عليه السلام) در آغاز اين نامه کوتاه و تکان دهنده مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، کارى از تو به من گزارش داده شده که اگر انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده اى و پيشوايت را عصيان کرده اى و امانت خود را به رسوايى کشيده اى (و خود را به سبب خيانت رسوا و ننگين ساخته اى)»; (أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْکَ أَمْرٌ، إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّکَ، وَعَصَيْتَ إِمَامَکَ، وَ أَخْزَيْتَ(2) أَمَانَتَکَ).امام(عليه السلام) در اين عبارت، محتاطانه با مخاطب خود (ابن عباس يا ديگرى) برخورد مى کند و به طور قطع نمى فرمايد تو اين کارهاى خلاف را انجام داده اى بلکه هشدار مى دهد که اگر خبرى که به من رسيده راست باشد، تو هم در پيشگاه خدا مسئولى و هم در پيشگاه امام خود و هم در برابر مردم به رسوايى کشيده شده اى.چه تعبير گويايى که انسان بر اثر انجام کارى خود را در برابر خدا و امام و خلق بى اعتبار کرده باشد.جمله «أَخْزَيْتَ أَمَانَتَکَ; امانت خود را رسوا کرده اى» ممکن است اشاره به امانت مقام; يعنى فرماندارى باشد; يعنى کار تو مايه رسوايى فرماندارى توست و يا اشاره به امانت و اعتبارى است که او نزد مردم داشته; يعنى خود را در نظر خلق بى اعتبار ساخته اى.آن گاه امام(عليه السلام) توضيح بيشترى در اين زمينه مى دهد که در واقع، تفصيل بعد از اجمال و تبيين پس از ابهام است مى فرمايد: «به من خبر داده اند که تو زمين هاى آباد را ويران کرده اى و آنچه از بيت المال در زير دست تو بوده است را به خيانت برگرفته و خورده اى»; (بَلَغَنِي أَنَّکَ جَرَّدْتَ الاَْرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْکَ، وَأَکَلْتَ مَا تَحْتَ يَدَيْکَ).
جمله «جَرَّدْتَ الاَْرْضَ; زمين را برهنه ساخته اى» ممکن است اشاره به اين باشد که محصولات اراضى خراجيه را بر گرفته و براى خود برداشته اى و نيز ممکن است اشاره به اين باشد که بر اثر سوء تدبيرت زمين هاى زراعى را ويران ساخته اى و بعضى احتمال داده اند که «ارض» در اينجا به معناى زمين بيت المال است; يعنى موجودى بيت المال را برگرفته و آن را خالى کرده اى; ولى احتمال اوّل و دوم قوى تر به نظر مى رسد.
پی نوشت:
1 . سند نامه: اين نامه را نويسنده عقد الفريد (ابن عبد ربه متوفاى 328) در کتاب خود آورده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 355) و شگفت آور اينکه شارح معروف، ابن ميثم اين نامه را در شرح نهج البلاغه خود نیاورده.
#شرح_نامه_۴۱_بخش_اول_پارت_دوم
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح نامه(۴۱)بخش اول🔹
🔺توبیخ خیانتکاران در ببت المال🔺
امام(عليه السلام) سپس در ادامه سرزنش ها و اعتراضات شديد، به مخاطب خود مى فرمايد: «اى کسى که در گذشته نزد ما از خردمندان به شمار مى آمدى چگونه آب و غذايى را گوارا مى نوشى و مى خورى در حالى که مى دانى حرام مى خورى و حرام مى نوشى و چگونه با اموال يتيمان و مساکين و مؤمنان و مجاهدانى که خداوند اين اموال را به آنها اختصاص داده و بوسيله آنان بلاد اسلام را حفظ کرده، کنيزانى را مى خرى و زنانى را به همسرى در مى آورى (نمى دانى آميزش با آن کنيزان حرام و نکاح با آن زنان نارواست)»; (أَيُّهَا الْمَعْدُودُ ـ کَانَ ـ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الاَْلْبَابِ، کَيْفَ تُسِيغُ(23) شَرَاباً وَ طَعَاماً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً، وَ تَشْرَبُ حَرَاماً، وَتَبْتَاعُ الاِْمَاءَ وَتَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَالْمَسَاکِينِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُجَاهِدِينَ الَّذِينَ أَفَاءَ(24) اللهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الاَْمْوَالَ، وَأَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلاَدَ!).
تعبير به «کانَ» که ناظر به زمان گذشته است اشاره به اين است که ما تو را قبلاً جزء خردمندان مى دانستيم ولى با اين اعمالت که از خود نشان داده اى اکنون در زمره آنان نيستى.
جمله «کَيْفَ تُسِيغُ...» اشاره به اين است که تمام زندگى تو آميخته با حرام شده و آب و غذايى که از اموال غصب شده بيت المال به دست مى آورى، نوشيدن و خوردنش بر تو حرام است و همسرانى که از کنيزان با پول حرام خريدارى مى کنى و مهريّه حرامى که براى زنان آزاد قايل مى شوى سبب مى شود زندگى خانوادگى تو نيز آلوده به حرام گردد.
جمله «مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَالْمَسَاکِينِ...» اشاره به اين است که اگر اين اموال مال افراد ثروتمندى بود غصب آنها کمتر قبح و زشتى داشت; ولى غصب اموالى که متعلّق به دو گروه يتيمان و محرومان و مجاهدان و مدافعان اسلام است بسيار قبيح تر و زشت تر است.
#ادامه_دارد
#جلسه_شصتم_چهارشنبه_۲۹شهریور_۱۴۰۲
#نهج_البلاغه_نسخه_سعادت_بشریت
#شرح_نامه_۴۶
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح نامه (۴۶)🔹
✅با مردم مدارا کن!
همان گونه که در ذکر سند نامه اشاره شد، مخاطب در اين نامه ظاهرا مالک اشتر است و تعبيرات امام(عليه السلام) در مقام ستودن او نيز تناسب با شخصيتى همچون مالک دارد، هرچند بسيارى از شارحان نهج البلاغه ذکرى از مخاطب اين نامه نکرده و به اجمال از آن گذشته اند.
امام(عليه السلام) در بخش اوّل اين نامه اوصاف برجسته اى براى اين کارگزار ذکر مى کند تا او را به اعتماد به نفس و قوت و قدرت در برابر مشکلات تشويق نمايد. مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به يقين تو از کسانى هستى که من براى برپا داشتن دين از آنها کمک مى گيرم و سرکشى و تکبر گنهکاران را به وسيله آنان درهم مى شکنم و گلوگاه هاى خطرناک را به کمک آنها حفظ مى کنم»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى إِقَامَةِ الدِّينِ، وَأَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الاَْثِيمِ، وَأَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ الثَّغْرِ الْمَخُوفِ).
اين تعبيرات نشان مى دهد که امام(عليه السلام) گروهى از افراد شجاع و دلير و صاحب معرفت را انتخاب کرده بود که در اين امور سه گانه يعنى اقامه ارکان دين، درهم کوبيدن سرکشان تبه کار و حفظ مرزهاى خطرناک از آنان کمک مى گرفته و مخاطب اين نامه يعنى مالک اشتر يکى از آنها بوده است.
گويا امام(عليه السلام) مى خواهد بفرمايد: اگر مأموريتى را که به تو براى تدبير امور مصر و اقامه احکام دينى در آنجا و جلوگيرى از ظالمان و سرکشان و حفظ ثغور آنجا در برابر تهديدهاى لشکر شام و طرفداران معاويه سپرده ام به موجب شايستگى هايى است که در اين امور از تو سراغ دارم و به راستى مالک اشتر همين گونه بود که امام(عليه السلام) او را در اين جمله هاى کوتاه و پرمعنا ستوده است.
حوادثى که در زندگى مالک اشتر واقع شد و در تواريخ آمده است گواه زنده اين معناست. از جمله زمانى که على(عليه السلام) مى خواست با شورشيان جمل بجنگد عمار ياسر را به کوفه فرستاد تا مردم را براى پيوستن به لشکر على(عليه السلام) بسيج کند. راوى مى گويد: من در مسجد کوفه بودم. عمار مردم را بسيج مى کرد و مى گفت برويد ولى ابوموسى اشعرى روى منبر ايستاده بود و مى گفت نرويد (و مردم سرگردان بودند). ناگهان غلامان ابو موسى دوان دوان به سراغ او آمدند و گفتند: مالک اشتر وارد قصر شد و ما را زد و بيرون کرد. ابو موسى که نام اشتر را شنيد از منبر فرود آمد و به سرعت به سوى قصر دارالاماره رفت و وارد قصر شد. اشتر به سراغ او آمد و گفت: بيرون آى خدا جانت را بيرون آورد. تو از کسانى هستى که از قديم جزو منافقان بودى. ابوموسى تقاضا کرد و گفت: امشب را به من مهلت بده. مالک گفت: تا اوّل شب مهلت دارى; ولى شب در آنجا نمان. مردم ريختند و مى خواستند اموال ابوموسى را غارت کنند اشتر آنها را نهى کرد.
نيز در تاريخ آمده است: هنگامى که على(عليه السلام) در مسير خود به سوى ميدان صفين به سرزمين رقّه رسيد و مى بايست آن حضرت و اصحابش از روى نهر عبور کنند. مردم آنجا (که گويا علاقه خاصّى به معاويه داشتند) حاضر نشدند که پلى براى حضرت و لشکريانش بسازند. حضرت تصميم گرفت از روى پل مَنبِج (که نسبتاً دوردست بود) عبور کند. اشتر به مردم آنجا گفت: به خدا سوگند اگر اميرمؤمنان از روى اين پل بگذرد و شما پل خوبى در اينجا براى او نسازيد شمشير را در ميان شما مى کشم مردانتان را مى کشم و زمينتان را ويران مى سازم و اموالتان را مى گيرم. آنها به يکديگر نگاه کردند و گفتند: اين اشتر است به اين قسم وفا خواهد کرد. برخيزيد و پلى بسازيد. پل ساخته شد. تمام لشکر عبور کردند و اشتر آخرين کسى بود که از آنجا عبور کرد.
به هر حال امام(عليه السلام) به دنبال اين سخن، دستورات مهمى را به مالک در زمينه رفتار با مردم مى دهد نخست مى فرمايد: «بنابراين از خداوند در امورى که براى تو مهم است يارى بجوى»; (فَاسْتَعِنْ بِاللهِ عَلَى مَا أَهَمَّکَ).
اشاره به اينکه خميرمايه همه موفقيّت ها تکيه بر ذات پاک خدا و يارى جستن از اوست.
در دستور دوم مى فرمايد: «سخت گيرى و شدت عمل را با نرمش در آميز»; (وَاخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْث مِنَ اللِّينِ).
اشاره به اينکه کشوردارى و اصولا هيچ برنامه اجتماعى و شخصى را نمى توان با شدت عمل و عُنف به سامان رسانيد، بلکه بايد نرمش و شدت با هم آميخته شود که اگر تنها برنامه هاى شديد و سخت گيرانه باشد موجب تنفر و گاه کينه و عداوت مى گردد و کار به جايى نمى رسد و اگر تمام، نرمش و ملايمت باشد بسيارى از افراد کار خود را جدّى نمى گيرند و موجب سستى و فشَل مى شود. اين همان چيزى است که در برنامه انبيا تحت عنوان «مُبَشِّراً وَ نَذيراً» آمده است و خداوند عالم در عين اينکه در جاى عفو و رحمت ارحم الراحمين است، به هنگام مجازات اشد المعاقبين است.
#نهج_البلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
#شرح_نامه_۴۶_بخش_دوم
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح نامه (۴۶)🔹
↩️در دستور سوم براى اينکه معلوم شود اصل، رِفق است يا شدّت مى فرمايد: «مادام که مدارا کردن بهتر است مدارا کن; اما در آنجا که جز شدت عمل تو را بى نياز نمى کند تصميم به شدّت بگير»; (وَارْفُقْ مَا کَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ، وَاعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِينَ لاَ تُغْنِي عَنْکَ إِلاَّ الشِّدَّةُ).
به اين ترتيب اصل و اساس در مناسبات ميان حاکميّت و مردم، بلکه در تمام مديريت ها رفق و مداراست; ولى اگر کسانى از مدارا کردن مدير خواستند سوء استفاده کنند، جز برخورد شديد چيز ديگرى کارساز نيست.
در روايتى معتبر مى خوانيم که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إِنَّ الرِّفْقَ لَمْ يُوضَعْ عَلَى شَيْء إِلاَّ زَانَهُ وَلاَ نُزِعَ مِنْ شَيْء إِلاَّ شَانَهُ; رفق و مدارا بر هيچ چيز گذارده نمى شود مگر اينکه آن را زينت مى بخشد و از چيزى برگرفته نمى شود مگر اينکه آن را زشت و بدنما مى کند».
چو پرخاش بينى تحمل بيار * که سهلى ببندد در کارزار
به شيرين زبانى و لطف و خوشى * توانى که پيلى به مويى کَشى
امروز هم مشاهده مى کنيم که بهترين راه براى مبارزه با مفاسد اجتماعى و امر به معروف و نهى از منکر استفاده از برخوردهاى محبّت آميز و منطق توأم با ادب و مداراست که اکثريت افراد از اين طريق رام مى شوند; ولى گروه اندکى هستند که جز با شدت عمل دست از اعمال خلاف برنمى دارند.
در چهارمين، پنجمين و ششمين دستور مى فرمايد: «پر و بالت را براى مردم بگستران (و تواضع کن) و با چهره گشاده با آنان روبه رو شو و در برابر آنان نرم خو و ملايم باش»; (وَاخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَنَاحَکَ، وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ، وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ).
اين تعبيرات در واقع برگرفته از آيات شريفه قرآن است; در يک جا خطاب به پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «(وَاخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنينَ); و پر و بال (عطوفت) خود را براى مؤمنين فرود آر».
و در جاى ديگر مى فرمايد: «(فَبِما رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُم); به سبب رحمت الهى، در برابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى».
در هفتمين و آخرين توصيه مى فرمايد: «و مساوات را در ميان آنها حتى در مشاهده و نگاه کردن با گوشه چشم و اشاره کردن و تحيّت و تعارفات رعايت کن تا زورمندان در نقض عدالت به نفع خودشان طمع نورزند و ضعيفان از عدالت تو مأيوس نشوند. والسّلام»; (وَآسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ وَالاِْشَارَةِ وَالتَّحِيَّةِ، حَتَّى لاَ يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِکَ، وَلاَ يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ، وَالسَّلاَمُ).
اين دستور که هم در مورد زمامداران و مديران جامعه آمده و هم در کتاب القضاء در وظايف قضات ديده مى شود دستورى است شايد منحصراً در اسلام که قاضى يا فرماندار و زمامدار به هنگامى که ارباب رجوع نزد او مى آيند، همه را با يک چشم بنگرد; اگر احترام مى کند و برمى خيزد، براى همه برخيزد اگر تحيّت مى گويد و پاسخ سلام را به نحو اکمل ادا مى کند، با همه چنين باشد و حتى نبايد به بعضى با تمام چشم نگاه کند و بعضى ديگر با گوشه چشم. اين امر سبب مى شود که همه حساب خود را بکنند و بدانند جايى که در اين امور ساده مساوات و عدالت رعايت مى گردد نبايد انتظار داشت در امور مهم تبعيض واقع شود.»
🍃🍃🍃
#جلسه_هفتاد_و_سوم_چهارشنبه۱۹مهرماه۱۴۰۲
#نهج_البلاغه_نسخه_سعادت_بشریت
🍃🍃🍃
#شرح_نامه_۴۷
🔹ترجمه و شرح نامه (۴۷)بخش اول🔹
✅يار مظلوم و دشمن ظالم باشيد:
اين دومين وصيّتِ امام(عليه السلام) است که در بستر شهادت خود بيان فرموده (وصيّتِ پرمعناى ديگرى هم از آن حضرت در نامه 23 گذشت).
همان گونه که اشاره شد امام(عليه السلام) اين سخنان را در بستر شهادت به عنوان وصيت بيان فرمود و مى دانيم انسان در چنين حالتى سعى دارد خواسته هاى مهم خود را در عباراتى کوتاه بيان کند. وصيت امام(عليه السلام) به چگونگى تقسيم اموال و ثروت او نيست، چون مال و ثروتى از خود به يادگار نگذاشت. و اگر مقدارى مال داشت آنها را به صورت موقوفه در آورده بود. وصيت او درباره ارزش هاى اسلامى و فضايل انسانى و برنامه هاى واجب دينى است.
گرچه مخاطب در اين بخش از وصيت تنها دو فرزندش حسن و حسين(عليهما السلام) هستند; ولى به قرينه بخش دوم اين وصيت نامه، ديگران نيز به اين خطاب مهم مخاطب اند.
به هر حال امام(عليه السلام) در بخش اوّل اين وصيت فرزندانش را به هفت موضوع مهم سفارش مى کند:
نخست مى فرمايد: «من شما را به تقوا و پرهيزکارى (و ترس از مخالفت پروردگار) توصيه مى کنم»; (أُوصِيکُمَا بِتَقْوَى اللهِ).
آرى همان گونه که بارها گفته ايم تقوا يعنى احساس مسئوليت درونى در برابر فرمان هاى الهى که خميرمايه تمام برنامه هاى انبيا و اولياست و بدون آن، کسى از وسوسه هاى شيطان و هواى نفس رهايى نمى يابد. کليد در بهشت تقواست و مرکب راهوار براى قرب الى الله پرهيزکارى است.
حضرت در دومين و سومين توصيه مى فرمايد: «و سفارش مى کنم در پى زرق و برق دنيا نباشيد، هرچند دنيا به سراغ شما بيايد و بر آنچه از دنيا از دست مى دهيد تأسف نخوريد»; (وَأَلاَّ تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَإِنْ بَغَتْکُمَا، وَلاَ تَأْسَفَا عَلَى شَيْء مِنْهَا زُوِيَ عَنْکُمَا).
البته دنيا بخش هايى دارد: بخشى براى زندگى انسان ضرورى است. بخش ديگرى رفاه معقولانه است; ولى بخشى بالاتر از اينها براى هواپرستى و تفاخر و مانند آن است. به يقين امام(عليه السلام) از بخش اوّل و دوم نهى نمى کند. منظور امام(عليه السلام) بخش سوم است. همان گونه که قرآن مجيد مى گويد: «(وَمَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ); و زندگى دنيا جز متاع و سرمايه فريب نيست» به يقين دنبال اين بخش از دنيا رفتن انسان را از خدا و آخرت دور مى سازد و آلوده انواع گناهان مى کند.
اينکه مى فرمايد: به آنچه از دست رفت تأسف نخوريد، دليل روشنى دارد، زيرا تأسف بر از دست رفته ها چيزى را به انسان باز نمى گرداند و انسان را از فعاليّت هاى مثبت براى حفظ آنچه در دست دارد باز مى دارد.
اين سخن در واقع برگرفته از قرآن مجيد است که مى فرمايد: «(لِکَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ); (بدانيد آنچه از سوى خداوند مقدّر شده است به شما مى رسد) اين براى آن است که جهت آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد».
در حديث پرمعنايى مى خوانيم مردى با پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نماز خواند هنگامى که نماز تمام شد و آن مرد برگشت پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) به او اشاره کرد و فرمود: اين مرد از اهل بهشت است. عبد الله بن عمرو که از اصحاب حاضر در جلسه بود گفت: من به دنبال آن مرد رفتم و به او گفتم: عموجان ميهمان مى خواهى؟ گفت: آرى. ديدم خيمه اى و گوسفندى و نخلى براى امرار معاش دارد. هنگام عصر از خيمه اش بيرون آمد گوسفند را دوشيد و مقدارى رطب از نخل چيد و پيش روى من گذاشت. با يکديگر غذا خورديم او خوابيد و من بيدار ماندم. او صبح افطار کرد و من روزه (مستحبى) گرفتم و اين کار سه شبانه روز ادامه يافت. (من چيز مهمى در زندگى او نديدم) به او گفتم: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره تو فرمود: تو اهل بهشت هستى! بگو ببينم کار مهم تو چيست؟ گفت: نزد همان کسى که اين خبر را به تو داده است برو تا راز اين مطلب را براى تو بگشايد. من خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمدم و جريان را از آن حضرت سؤال کردم، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: نزد خودش بازگرد و به او بگو تا خودش سرّ اين مطلب را بگويد. نزد او آمدم و گفتم: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دستور داده است خودت به من خبر دهى. گفت: اکنون مانعى ندارد مى گويم. (بدان) اگر تمام دنيا مال من باشد و از من بگيرند غمگين نمى شوم و اگر تمام دنيا را به من بدهند شادى نمى کنم و شب هنگام که مى خوابم در دل من کينه و حسدى نسبت به هيچ کس نيست. عبد الله گفت: ولى به خدا سوگند من چنين نيستم همه شب عبادت مى کنم و روزها غالباً روزه دارم; اما اگر از مال دنيا گوسفندى به من داده شود شاد مى شوم و اگر از من گرفته شود غمگين مى گردم و خداوند تو را برترى آشکارى بر ما داده است.(6)
آرى طبيعت دنيا چنين است که روزى به دست مى آيد و روزى از دست مى رود نه اقبال آن قابل اطمينان است و نه ادبار آن«
#شرح_نامه_۴۸
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح نامه(۴۸)🔹
✅نصيحت جامع به معاويه:
امام(عليه السلام) در اين نامه کوتاه و پر معنا چند نکته مهم را به معاويه يادآور مى شود که اگر پند امام(عليه السلام) را به گوش جان شنيده بود و به کار بسته بود آن همه فساد در جهان اسلام پيدا نمى شد و شجره شوم بنى اميّه در سرزمين مقدّس اسلام رشد و نمو نمى کرد.
نخست به صورت اندرزى کلّى مى فرمايد: «(بدانيد) به يقين ظلم و ستم و سخنان باطل و بر خلاف حق انسان را در دين و دنيايش به هلاکت مى افکند و عيوب او را نزد عيب جويان آشکار مى سازد»; (وَإِنَّ الْبَغْيَ وَ الزُّورَ يُوتِغَانِ الْمَرْءَ فِي دِينِهِ وَدُنْيَاهُ، وَيُبْدِيَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ يَعِيبُهُ).
آرى هيچ چيز بدتر از ظلم و گفتار باطل نيست، زيرا انسان را فريب داده و به وادى هاى خطرناکى مى کشاند که هيچ گونه راه بازگشتى از آن ندارد و دين و دنيايش را بر باد مى دهد و در افکار عموم مردم فردى فاسد و مفسد معرفى خواهد شد.
در دومين نکته مى فرمايد: «من مى دانم که آنچه (از سوى خداوند) فوت آن مقدّر شده به دست نخواهى آورد»; (وَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَيْرُ مُدْرِک مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ).
بسيارى از شارحان نهج البلاغه، اين جمله را اشاره به خونخواهى دروغين عثمان از سوى معاويه مى دانند، زيرا آنها که دستشان به خون عثمان آغشته بود و يا با سکوت و ترک يارى او شريک در قتل او بودند، براى پيشرفت کار خود و تحميق عوام، مطالبه خون عثمان را عنوان کردند و از امام خواستند که قاتلان عثمان را به آنها بسپارد تا قصاص کنند; ولى امام(عليه السلام) مى فرمايد: با اين کار هرگز به مقصود خود نخواهى رسيد و تو و همدستانت که شريک قتل عثمان بوده ايد هرگز نمى توانيد خون او را مطالبه کنيد و قاتلان را به قصاص برسانيد.
اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از جمله «مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ» حکومت شام باشد که معاويه آن را از امام(عليه السلام) درخواست کرده بود. امام(عليه السلام) مى فرمايد: من هرگز تو را به چنين حکومتى منصوب نخواهم کرد. گواه بر اين احتمال مطلبى است که در نامه 17 گذشت.
احتمال ديگرى نيز از سوى بعضى از شارحان در اينجا داده شده و آن اينکه امام(عليه السلام) مى فرمايد: تو هرگز به دنيايى که مى خواهى نخواهى رسيد و چند روز حکومت با تمام حوادث و مشکلاتش امرى است زود گذر و بيهوده و مرگ بار. شاهد اين تفسير جمله اى است که در بعضى از نقل هاى اين نامه پيش از اين جمله آمده است که مى فرمايد: «فَاحْذَرِ الدُّنْيَا فَإِنَّهُ لاَ فَرَحَ فِي شَيْء وَصَلْتَ إِلَيْهِ مِنْهَا وَلَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَيْرُ مُدْرِک مَا قُضِيَ فَوَاتُه; از دنيا بپرهيز، زيرا آنچه از زرق و برق دنيا نصيب تو مى شود شادى آفرين نيست و من مى دانم تو به آنچه فرمان الهى بر از دست رفتن آن صادر شده نخواهى رسيد».
سپس امام(عليه السلام) در سومين نکته از نامه خود به معاويه هشدار مى دهد تا از خواب غفلت بيدار گردد، مى فرمايد: «گروهى (پيش از تو) در مطالبه امر (خلافت) به ناحق برخاستند و با هم به خدا سوگند ياد کردند; ولى خداوند آنها را تکذيب کرد (چرا که هرگز به اهدافشان نرسيدند)»; (وَقَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَيْرِ الْحَقِّ فَتَأَلَّوْا عَلَى اللهِ فَأَکْذَبَهُمْ).
شارحان نهج البلاغه غالباً اين جمله را اشاره به طلحه و زبير و پيروانشان که براى رسيدن به خلافت آتش جنگ جمل را روشن کردند مى دانند. آنها هم پيمان شده بودند که از پاى ننشينند تا حکومت بصره را به دست آورند و در صورت توانايى گسترش دهند; ولى همگى ناکام و سردمداران کشته شدند و بقيه شکست سختى خوردند و عايشه که از رهبران اصلى اين جنگ بود مورد عفو امام(عليه السلام) واقع شد و شرمسار به مدينه بازگشت و به اين ترتيب جمله «فَأَکْذَبَهُمْ; خداوند آنها را تکذيب کرد و دروغشان را ظاهر ساخت» انجام گرفت.
آن گاه امام(عليه السلام) در چهارمين نکته خود به معاويه هشدار مى دهد که به ياد روز قيامت باشد و از عواقب کار خويش در آن روز نگران گردد، مى فرمايد: «از آن روزى برحذر باش که افرادى که کارهاى پسنديده انجام داده اند، شادند و کسانى که زمام خويش را به دست شيطان سپردند و آن را باز پس نگرفته اند سخت پشيمانند»; (فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ، وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْکَنَ الشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ فَلَمْ يُجَاذِبْهُ).
آرى در آن روز نيکان شاد و مسرورند و در عين حال تأسف مى خورند که چرا بيشتر و بهتر عمل نکردند و بَدان به سبب سيئات اعمال و کيفرهايى که با چشم مى بينند سخت نادم مى شوند
#شرح_نامه_۵۰
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح نامه(۵۰)🔹
✅نامه ای به فرماندهان
🔺مقام شما را از مردم دور نکند!
امام(عليه السلام) در بخش اوّل اين نامه از سران لشکر به عنوان «أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ; محافظان مرزها» ياد کرده مى فرمايد: «(اين نامه) از سوى بنده خدا على بن ابى طالب اميرمؤمنان به پاسداران مرزها (ى کشور اسلام) نگاشته شده است»; (مِنْ عَبْدِ اللهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ).
مسالح جمع مسلحة به معناى مرز است و مرزها معمولاً مناطقى هستند که در اطراف کشور قرار دارند و ممکن است دشمن از آنجا نفوذ يا حمله کند و به همين دليل هميشه حکومت ها بخش مهمى از نيروهاى مسلحشان را در اين مناطق مى گمارند تا از حملات غافلگيرانه دشمنان آسوده خاطر باشند. اين تعبير نشان مى دهد که توجّه به مرزها از مهم ترين وظايف نيروهاى مسلح و ارتش اسلام است.
آن گاه امام(عليه السلام) از خودش شروع مى کند و حقوق مردم را بر والى به طور کلى بيان مى دارد و در بخش آينده انگشت روى موارد خاص گذارده به عنوان شرح اين مجمل آنها را يکى پس از ديگرى ذکر مى کند.
به هر حال امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه اش به دو نکته مهم اشاره مى فرمايد: نخست مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) حقى که بر والى و زمامدار ثابت است اين است که فضل و برترى هايى که به او رسيده و قدرتى که به او داده شده سبب تغيير حال او درباره رعيّت نگردد»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِي أَلاَّ يُغَيِّرَهُ عَلَى رَعِيَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ، وَلاَ طَوْلٌ خُصَّ بِهِ).
اشاره به اينکه والى و زمامدار بايد چنان باشد که رسيدن به قدرت، او را دگرگون نسازد، دست و پاى خود را گم نکند و گرفتار عُجب، خودبينى و خودپسندى و در نتيجه استبداد نشود همان چيزى که غالباً در زمامداران مادّى ديده مى شود که پيش از رسيدن به قدرت سخنان زيبايى در مورد مردمى بودن و مردمى زيستن دارند; اما هنگامى که بر اوضاع مسلط شدند همه را فراموش کرده و استبداد را پيشه خود مى سازند و تنها اولياى الهى و کسانى که در خط پيروى آنها هستند از اين خطر در امان مى مانند.
در دومين نکته مى افزايد: «بلکه بايد نعمت هايى را که خدا به او ارزانى داشته سبب نزديکى بيشتر به بندگان خدا و مهربانى به برادرانش گردد»; (وَأَنْ يَزِيدَهُ مَا قَسَمَ اللهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ، وَعَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ).
اشاره به اينکه نه تنها قدرت نبايد او را از مردم دور کند و به استبداد بکشاند، بلکه به عکس بايد هرچه نعمت خدا به او بيشتر مى شود به مردم نزديک تر گردد و درباره کسانى که امام از آنها به برادر تعبير کرده محبّت بيشتر داشته باشد، زيرا شکر اين نعمت جز از اين طريق نخواهد بود.
به اين ترتيب، امام(عليه السلام) نخست به مخاطبانش اجازه مى دهد که اداى حق خود را از امام مطالبه کنند. سپس در بخش آينده اين نامه به بيان حق خودش بر آنها مى پردازد.
در غررالحکم از حضرت نقل شده است که مى فرمايد: «إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَيْکُمْ نِعْمَةً مِنَ اللهِ عَلَيْکُمْ فَاغْتَنِمُوها وَلا تَمَلُّوها فَتَتَحَوَّلَ نَقِماً; نياز مردم به شما نعمتى است از سوى خدا براى شما. اين نعمت را غنيمت بشماريد و هرگز از آن ملول نشويد که به نقمت و عذاب تبديل خواهد شد».
🔹حقوق امام و حقوق فرماندهان:
امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه خود آنچه را به صورت کلى و سربسته در بخش قبل بدان اشاره فرموده به طور مشروح بيان مى کند.
نخست به حقوقى که مردم بر او دارند اشاره کرده و روى پنج حق انگشت مى گذارد. در اوّلين حق مى فرمايد: «آگاه باشيد حق شما بر من اين است که جز اسرار جنگى چيزى را از شما پنهان ندارم»; (أَلاَ وَإِنَّ لَکُمْ عِنْدِي أَلاَّ أَحْتَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إِلاَّ فِي حَرْب).
به يقين پنهان داشتن اسرار از ياران و دوستان، نوعى ابراز بى اعتمادى به آنهاست و در بسيارى از موارد سبب بدبينى يا تفسيرهاى گوناگون براى يک واقعه مى شود; اما هنگامى که رئيس جمعيّت به طور کامل خبررسانى کند، پيوندهاى عاطفى محکم تر و سوء ظن و بدبينى کمتر خواهد شد، هر چند مواردى هست که چاره اى جز کتمان اسرار آن نيست; مانند مسائل جنگى، زيرا اگر دشمن از برنامه ريزى جنگ باخبر شود خود را در مقابل آن مقاوم مى سازد و پيش از موعد آن را خنثى مى کند به همين دليل در طول تاريخ همواره فرماندهان بزرگ برنامه هاى جنگى خود را تا آخرين لحظه پنهان مى داشتند تا بتوانند ضربات قاطع بر دشمن وارد کنند.
در تاريخ جنگ هاى پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز اين اصل به خوبى مشاهده مى شود و به گفته مورخ معروف طبرى کمتر موردى بود که پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از مدينه براى جنگى حرکت کند و مقصد نهايى را براى يارانش بيان فرمايد.