eitaa logo
💥 قرارگاه بصیرتی شهید مهدی کوچک زاده
348 دنبال‌کننده
50.6هزار عکس
33هزار ویدیو
211 فایل
از ۹ آذر ۱۳۹۴ در فضای مجازی هستیم.. #ایتا #سروش_پلاس #هورسا #تلگرام #اینستاگرام #روبیکا جهت تبادل بین کانال ها : @Yacin7 کانال دوم ما در #ایتا ( قرارگاه ورزشی ) @Vshmk33 کانال سوم ما در #ایتا ( قرارگاه جوانه ها ) @Jshmk33
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾🕊 سلام بر تو ای مولایی که سینه مبارکت گنجینه علم اولین و آخرین است. 🕊🌾 سلام بر تو و بر روزی که به تمام جهانیان جرعه های حکمت خواهی نوشاند. 🤲 ✋ سلام حاضرترین غایب زمین ☀️ ➯@Bshmk33
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ ➯@bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕رمان 🔻قسمت نوزدهم ▫️کلامم به آخر نرسیده دیدم تمام وجودش در هم شکست؛چند لحظه فقط نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که تا آن روز شبیهش را ندیده بودم و انگار باور کرد چیزی برای از دست دادن ندارد که شبیه ماری زخم خورده، زهرش را پاشید: «عاشق اون پسره شدی که منو پس می‌زنی؟» ▪دیگر مجازاتش از یک کشیده گذشته و نمی‌دانستم جواب اینهمه بی‌حیایی و بی‌رحمی‌اش را چطور بدهم که خیره به چشمانش، دنبال کلمه‌ای برای کوبیدن بر دهانش می‌گشتم و سرانجام با صدایی شکسته حرف دلم را زدم: «یادته روزهایی که تو فلوجه گیر افتاده بودم؟پدرم التماست می‌کرد بیای فلوجه و من و مادرم رو با خودت از شهر ببری ولی تو از ترس جونت منو تنها گذاشتی و رفتی آمریکا! ادعا می‌کردی عاشق منی ولی حاضر نشدی حتی روزهایی که تردد تو فلوجه آزاد بود، من رو نجات بدی!» ▫با چشم خودم دیده بودم آن جوان برای نجات یک دختر غریبه بر لبۀ تیغ مرگ راه می‌رفت؛ می‌دانست ممکن است اسیر شود و اگر می‌فهمیدند از نیروهای ایرانی است، به مرگش راضی نشده و با وحشتناک‌ترین روش‌ها زجرکشش می‌کردند اما مردانه به میدان خطر زده بود که صادقانه شهادت دادم: «تو به خاطر من حاضر نشدی تا فلوجه بیای ولی اون برای نجات من...» ▪و پیش از آنکه شرحم به آخر برسد ابوزینب رسید. نیاز به هیچ توضیحی نبود که عامر روبرویم ایستاده و چشمان من غرق بغض و نفرت بود و همین صحنه، کافی بود تا ابوزینب رو به عامر صدایش را بلند کند: «چرا دست از سر این دختر برنمی‌داری؟ چی از جونش میخوای؟ برو دنبال زندگی خودت!» ▫اما همان حرف‌های آخرم عامر را دیوانه کرده بود که با صدای بلند خندید و در پاسخ ابوزینب حرفی زد که از خجالت دنیا روی سرم خراب شد:«من میرم دنبال زندگی خودم ولی تو به فکر این دختر باش که عاشق رفیق ایرانی‌ات شده!» ▪نمی‌دانستم نقشی از خطوط به‌هم ریختۀ چشمانم خوانده یا فقط می‌خواهد آزارم دهد و هر چه بود،دردناک‌ترین روش را برای شکنجه معشوقه قدیمی‌اش انتخاب کرده بود. ▫️ابوزینب هم فهمیده بود کار جنون عامر از یک کشیده گذشته که با هر دو دست، یقۀ لباسش را چنگ زد و حکمش را صادر کرد:«والله اگه یک کلمه دیگه حرف بزنی...» ▪️دیگر نمی‌فهمیدم ابوزینب چه می‌گوید که عامر با همین چند کلمه قلبم را متلاشی کرده و نفسم را گرفته بود. دلم می‌خواست یکبار دیگر او را ببینم و حالا حرف عامر طوری دلم را زیر و رو کرده بود که حالم از همه چیز حتی احساس خودم به هم می‌خورد. ▪ابوزینب با فشار دست، عامر را به سمت انتهای کوچه هُل می‌داد و نمی‌خواست صدایش بیش از این بلند شود که در گلو فریاد می‌کشید تا عامر حرفی نزند و به‌خدا من دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید تا بلاخره از میدان دیدم ناپدید شد، ابوزینب برگشت و من در خلوت ماشینش در خودم فرو رفتم. ▫خجالت می‌کشیدم سرم را بالا بگیرم یا کلمه‌ای بگویم و او حال دلم را خوب می‌فهمید که پس از دقایقی سکوت و همین که وارد جاده فلوجه شدیم، شروع کرد:«مهدی اونروز رفته بود برای شناسایی، قرار بود قبل از غروب برگرده اما تا آخر شب ازش خبری نشد.تو فرماندهی همه نگرانش بودیم و تقریباً مطمئن شدیم گرفتار شده تا بلاخره برگشت.» ▪از به‌خاطر آوردن لحظه بازگشت رفیقش، لبخندی زد و به شیرینی ادامه داد:«ما فقط صورتش رو می‌بوسیدیم و می‌گفتیم خدا رو شکر سالمی اما اون گفت کار شناسایی طول کشیده و هیچی از این قصه نگفت.» ▫در سکوتی ساده چشمم به زمین‌های کشاورزی اطراف جاده بود و دوباره هوایی حضورش شده بودم که دلم بی‌هوا می‌لرزید. ▪ابوزینب نفس بلندی کشید و شاید او هم از حرفهای عامر دلش سوخته بود که آهسته نجوا کرد:«بیشتر از یک ساله مهدی رو میشناسم. از نیروهای حاج قاسم و از بهترین رفیقای منه! اهل نماز شب و دعا و قرآنه و هروقت فرصتی پیش میاد میره کربلا زیارت. شجاعتش بین بچه‌ها معروفه اما دیگه فکر نمی‌کردم همچین کاری کنه!» ▫به‌قدری بی‌ریا از رفیقش می‌گفت که دلم میخواست به او بگویم فرصتی برای دیدارمان فراهم کند و با اینهمه تهمتی که عامر به من و او زده بود، دیگر مجالی برایم نمانده و همین حسرت باعث میشد بیشتر از عامر متنفر شوم. ▪مطمئن بودم دیگر او را نخواهم دید و باید فراموشش می کردم اما هر چه می‌کردم خاطرش از خیالم نمی‌رفت و حتی نمی‌توانستم به کس دیگری فکر کنم. ▫حالا سه سال از آن روزها سپری شده و من با پای خودم به خوزستان آمده بودم و خبر نداشتم در همین سفر، دوباره او را خواهم دید. ▪صدای اذان همچنان از بلندگوی ماشین سپاه بلند بود و من در تیزی تیغ آفتاب سرِ ظهر شادگان، با چشمان پریشانم دنبال او می‌گشتم. ▫گفته بود بعد از نماز برای بردن این کودک بیمار به چادر ما بازخواهد گشت و در انتظار همین لحظه آن هم بعد از سه سال، جان من داشت به گلو می‌رسید... 📖 ادامه دارد... ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 ... شهادت آقا امام حسن عسکری (ع) و آغاز امامت و ولایت ، ، ( عج ا...تعالی فرجه الشریف ) 💥 مانده تا تولد ، ، ، حضرت ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و فرزند گرامی شان رئیس مذهب جعفری ، آقا امام ( ع ) ➯@Bshmk33@Bshmk33
وارد سامرا که میشوی، لابلای ساختمان ها و درختان، ناگاه گنبدی طلایی چشمانت را می نوازد.... 👌 اینجا نه فقط حرم معشوق است، که خانه و ملک اوست....! 🔹 کوچهٔ منتهی به این حرم و خانه، با بلوکهای بلند سیمانی و نیروهای نظامی اسلحه بر دوش، تو را به یاد غربت اهل این خانه می اندازد.... 😔 روزگاری که امام هادی (ع) به همراه خانواده اش ازجمله (ع) به این منطقه و به اجبار متوکل عباسی فراخوانده و ساکن شدند ... 😔 👈 اینجا از گذشته دور ، منطقه نظامی بوده است... و عسکریین لقب این دو امام محصور در اینجاست.... ↩️ منتهی با یک تفاوت بزرگ ❗️ آن زمان برای زندانی کردن و حصر امامین عسکریین، نیروهای نظامی و امنیتی متوکل عباسی قدم می زدند ، و اکنون برای حراست از حرم مطهرشان ، نیروهای مدافع حرم ، قدم می زنند ! 👏 درود خدا بر اینان 👏 🆔 @afzayeshetelaat@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هادی اسفیدانی _ مریم _ جلسه مصطفی حاجی‌حسنی‌کارگر (Trimmed).mp3
8.85M
🎙تلاوتی زیبا و شنیدنی از قاری ممتاز و بین‌المللی کشورمان استاد هـادی اسفیدانی 📖آیاتی از سوره مبارکه مـریـم 🗓۳۱ خـرداد ۱۴۰۲ 🕌اجراشده در شهر مشهد مقدس - جلسه کرسی‌تلاوت استاد مصطفی حاجی‌حسنی‌کارگر    ➯@Bshmk33
سوره هود آیات 61 تا 75، و 84 تا 90، ضحی، انشراح، تین، علق 1 تا 14.mp3
29.01M
🌹👈 استاد 📖 سوره های ۶۱ تا ۷۵، و ۸۴ تا ۹۰، ، ، ، ۱ تا ۱۴ مدت تلاوت: 41:22 تلاوتی قدیمی از استاد محمد رفعت 💐🌼🌷    ➯@Bshmk33