طلسم؛جادو ³⁶
ادل کمی مکث کرد و سپس صدر اعظم را صدا زد:چند لحظه ای همراه من بیا
ساکو: دو ساعتی میشه که سوم رفته اما هیچ خبری ازش نیست احتمال داره که بلایی سرش اومده باشه
لیپ همانطور که به نامیرا چشم دوخته بود گفت:
اگه به کوهستانهای این اطراف رفته باشه باید منتظر جسدش باشید
ساکو: تو هنوز به ما شک داری
لیپ:بله،ولی مگه مهمه
ساکو: بله، اگه به ما شک داشته باشی از طرف تو چندان امنیت جانی نداریم
لیپ خنده ریزی کرد من که زور سه تا محافظ رو ندارم
ساکو:۳تا محافظ؟ اما بر چه اساسی داری این حرف رو میزنی
لیپ: بله، تو، نامیرا و اون نفر سومی که منتظرش هستید هر سه محافظ اون شخصی هستید که الان رفت
ساکو: جاسوسیمون رو کردی؟
لیپ: نیازی به جاسوسی نیست از نوع حرف زدنتون هم میشه فهمید اما خب، چند باری هم توی شهر دیدمتون و خب کمی مشکوک به نظر میرسیدید
ساکو: به هر حال اگه درست گفته باشی و من درست فهمیده باشم نامیرا دوست توئه و طرف توئه در اون صورت، تو با یه محافظ و دو تاجر طرفی
لیپ: به شمشیری که به خودت چسبوندی نمیخوره که تاجر باشی
مطمئناً از پایتخت اومدید قصدتون از سفر چی بوده
ساکو لبخندی زد و گفت: زیادی فضولی،دلیلی نمیبینم که توضیح بدم
لیپ لبخند ریزی زد:درسته؛این اربابتون خیلی دیر میاد؟
ساکو: نگران نباش به موقعش میاد
نامیرا کمی در خود پیچ خورد،چهرهاش در هم رفت سپس آرام پلک هایش را باز کرد
لیپ:اوه نامیرا،خوبی!
نامیرا چند بار پلک زد:این یه توهمه یا تو واقعا لیپی
لیپ لبخندی زد:نه من یه توهم نیستم من واقعا لیپم
سنگینی سینه نامیرا باعث میشد نفس کشیدن برایش سخت شود و به سختی سخن بگوید
طلسم؛جادو ³⁷
نامیرا سرفه خشکی کرد:تا به حال کجا بودی، چرا هیچ خبری از تو نبود
لیپ:داستانش طولانیه..
نامیرا:بگو میخوام بدونم وقتی نبودم چه اتفاقی افتاده
لیپ:من،آی و آکیرا با یه تاجر کار میکردیم و زیر دست اون بودیم
یک روز تاجر مست کرده میاد،حال حواس درست حسابی نداشت و اعصابش خورد بود؛ اون میاد و همه چی چیز رو بهم می ریزه
تو اون حال مدام زیر دستانش رو اذیت میکرد و بهشون زور می گفت
اون خیلی خوش باز بود و مدام سمت خدمت کار های زنش میرفت
اونجا پر شده بود از صدای جیغ
آکیرا خیلی از کارایی که تاجر میکرد بدش میومد و اعصابش خورد شده بود؛
اولش سعی کردم جلوش رو بگیرم تا کله شق بازی در نیاره، اما بعد از کنترل خارج شد و به سمت تاجر رفت
اون و تاجر درگیر شدن، و تاجر ذخمی شد
اون روز چون تاجر مست بود بعد اون اتفاق از هوش رفت و کاری با ما نداشتند
اما روز بعدش تاجر به آدماش دستور داد تا ما سه نفر رو بکشن.
آی و آکیرا به پایتخت رفتن اما من، من ترجیح دادم بصورت مخفیانه توی شهر بمونم و به همه گفتم که اگه کسی سراغی از من گرفت بگن نمیدونن
خوب حالا تو بگو چرا آمدی اینجا و اصلا چرا با این آدم ها آمدی
نامیرا یک هو به سرفه های خونین افتاد
در همان حین ادل و صدر اعظم اسبق وارد شدند
صدر اعظم به سمت نامیرا رفت و نبضش را چک کرد
-ایا اون تیر هایی که بهش خورده رو هنوز داریم
ساکو: یکیشون رو سوم برد ولی این یکی هست بفرمایید
صدراعظم ظرفا بیاورد و در آن پودری ریخت
سپس سر تیر را در آن شست
بعد چاقویی برداشت و کف دستش را برید
دستش را مشت کرد و بالای ظرف آب گرفت
چند قطره خون آرام در ظرف آب افتاد
و قرمزی خون در یک آن به سبزی چرکین تبدیل شد
صدر اعظم ظرف را بویید:خوبه،پاد زهر داره؛ این سم با یک گیاه ساخته شده و همون گیاه هم پاد زهرشه
ساکو: صبح رفته پیش قبیلشون احتمال داره که با پاد زهر برگرده برای اون صبر میکنید یا برم دنبال گیاهش بگردم؟!
صدراعظم: از کجا مطمئنی که اون زنده برمیگرده،حتی اگه نخوایم منتظرشون بمونیم باز هم باید صبر کنیم این گیاه همه جا یافت نمیشه؛ این گیاه دو نوع داره
یک نوع کوهی و یک نوع وحشی
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فور نده!! | ح֞باب ابؽ🫧
تقدیمی اینجوری که شما آهنگ بی کلام مورد علاقتون رو برام میفرستید و منم بر اساس وایبی که ازش میگیرم
تو اینجا گذاشتمشون
اونجا باشید اینجا نه من میدونم با شوما ها😊🔪
طلسم؛جادو ³⁸
با نوع کوهی سم ساخته می شود و با نوع وحشی زهر ساخته می شود نوع کویش بسیار فراوان و قابل دسترس نوه و وحشیش بسیار کمیاب، به شدت تعدادشون کم است
؛همان تعداد کم را هم قبیله جمع آوری کرده تا نشود راحت این سم رو از بین ببر برد
نامیرا در لباسش چنگی زد و در جایش نشست
همانطور که رنگش پریده بود گفت
:من مشکلی ندارم حالم خوبه
صدراعظم:درسته الان حالت خوبه اما کم کم داره داره سم توی بدنت اثر می کنه و چندی دیگه حتی نمی تونی انگشت هات رو تکون بدی و کامل فلج می شی؛ باید وایسیم تا سوم بیاد شاید اون بتونه رئیس قبیله رو راضی کنه تا بهمون پادزهر بده
-عاـعالیجناب
صدایی از بیرون استراحت گاه می آمد
ادل بیرون رفت سوم به همراه شخصی که لباس محلی بر تن داشت آمده بود
-عالیجناب لطفا اهانت من را ببخشید!
ادل: تو کیستی؟
-بنده رامئو هستم رئیس قبیله هیکارا
لیپ زیر چشمی رامئو و طرز ایستادنش در جلوی ادل نگاه کرد و بعد به داخل استراحتگاه بازگشت ادل نگاهی به دور و برش انداخت: بهتره حرفمون رو جای دیگه ای ادامه بدیم
----
سوم:اولش وقتی که به قبیله شان رسیدم چندان استقبال خوشی از من نشد؛
همه اهالی بر سرم ریختند و من را دستگیر کردند؛ اما وقتی که رئیس قبیله من را دید سریع من را شناخت،
او بابت برخوردش معذرت خواست.
رامئو سوک توضیح داد
که دقیقا چه اتفاقی افتاده است؛ اما سرورم ما خبر نداشتیم که هدف اون افراد چه شخصیه، فقط قرار بود که چند تا تیره بهتون بزنیم و در ازاش اقلام باارزشی رو دریافت کنیم
ادل: اون فردی که این رو ازتون خواست رو میشناسی؟!
رامئو: خیر سرورم
ادل پادزهر چطور آیا برای این سم مرهمی دارید آیا مرهمی ساخته اید؟!
رامئو: بله و آن را با خودم آورده ام> بفرمایید ادل مرهم را گرفت و به سمت استراحتگاه بازگشت؛
به سمت نامیرایی رفت که همچون جنازه ای بر روی زمین خوابیده بود