eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 بعضی‌ها می‌گویند: حس زیبایی‌طلبی انسان را می‌میراند! ✔️ اما در حدیثی از : 💠 امام صادق"علیه السلام" آمده که؛ "خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد ولی این زیبایی باید از راه باشد" 💠 علی"علیه السلام" می‌فرماید: " حجاب زیبایی زن را پایدار می‌سازد " زیبایی انسان فقط به زیبایی‌های ظاهری او محدود نمی‌شود. "زن" تن نیست !! چه بسیار زنانی که در طول تاریخ ظاهر زیبایی نداشتند یا کسی از زیبایی‌های ظاهری آن‌ها آگاه نشد ولی خود، زیبایی‌ها و ارزش‌های والای انسانی را در جهان آفریدند. ✅ اسلام با ابراز زیبایی‌ها مخالف نیست، فقط می‌خواهد این زیبایی‌ها هر جایی نباشد و محدود به همسر باشد ، تا عواطف لطیف زن صدمه ندیده و امنیت او نیز تأمین گردد. 🖇 ۱. مکارم الاخلاق: ۱۸۱ ۲. غررالحکم و دررالکلم: ۱۲۶
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم مردمان پایین تقریباً همه دست خالی اند و با سنگ حریف شهربانی و کلانتری نمی شوند ،ولی دم به دم تعدادشان بیشتر می شود.یک ماشین ارتشی بینشان می ایستد و یک درجه دار و چهار سرباز سریع از آن پیاده می شوند و ماشین به سرعت دور می‌شود. می دوند هر ۵ تا شان پشت قفسه آهنی کنار دیواره بانک ملی . همه مسلح هستند یک جوان کوکتل مولوتوف در دست پشت قفسه سنگر گرفته و با دیدن آنها می خواهد با وحشت فرار کند که درجه دار دستش را می گیرد و می گوید: «ما برای کمک آمدیم مال نیرو هوایی هستیم» تیری که به سینه دیوار سنگی بانک می‌خورد کمان می کند و از روی سرشان رد می‌شود و و می نشاندشان پشت قفسه روی زمین. درجه دار می گوید:«چطور میشه رفت اون بالا؟» جوان در کوچک پشتی راه پله دار بانک ملی را نشان میدهد . از پله های باریک مجروحی را پایین می‌آورند و سرباز های نیروی هوایی از پله ها بالا می دوند. تیراندازی از روی پشت بام به کلانتری و شهربانی شدت می‌گیرد .از توی حیاط کلانتری دود آتش کوکتل مولوتوف ها بلند شده و همه جای حیاط را پوشانده .مردم تمام خیابان را پر کرده‌اند و دیگر دارند پای دیوارهای ساختمان می‌رسند تا هجوم ببرند به طرف در آهنی بزرگ شهربانی. از روی برج های زندان و پشت بام کلانتری و شهربانی دیگر صدای شلیک به گوش نمی رسد انگار هیچ کس دیگر تو ایشان نیست چند نفر از درها بالا می‌روند در کلانتری که باز میشود،سیل جمعیت هجوم میبرد به داخل. فرهاد همراه چند نفر دیگر سوار ماشین می شوند تا بروند سمت میدان ستاد سمت ساختمان ساواک. خبر سقوط شهربانی زودتر به آنجا رسیده اما هنوز صدای تیراندازی می آید. مردم تمام بلوار روبروی ساواک تا پشت در را پر کردند فرهاد حال می خورد میان جمعیت. بسیاری از مردم تازه رسیده اند اما از آنها که می جنگیدند، دیگر انگار خبری نیست یا شهید شده‌اند و یا مجروح و یا رفته‌اند جاهای دیگر درگیری. یکی از اتاق های کلانتری آتش گرفته و مردم از سر و کول هم بالا می روند که بریزند توی اتاق ها هر دو ساختمان کاملاً تخلیه شده می گویند همه از در های مخفی فرار کرده اند .افسر ها و سربازها در آخرین لحظات لباس شخصی پوشیده بودند و قاطی مردم شده بودند توی لحظه هجوم به داخل ساختمان ها. این را می شد از لباس‌های نظامی که کف اتاقها افتاده بود فهمید ملت بی توجه از روی لباس ها رد می شد ند. عکس های شاه از روی دیوارها به ضرب سنگ و چوب شکسته می شدند و فرو افتادن یک نفر داشت با دیلم در چوبی یکی از اتاق ها را از جا در می آورد توی شلوغی و هیاهو و سر و صدای مردم یکی روی پشت بام ای بین کلانتری و شهربانی مرکزی رفته بود و داشت داد میزد.«خاموش کنید آتیش را ،وگرنه همچون میریم رو هوا» امار مهمات شهربانی را پیدا کرده بودند چند نفر باقی مانده شعله ها را با پتو خاموش می‌کردند و بقیه از در و دیوار می خوردند انبار زیرزمین شهربانی کل بود به اندازه تمام محوطه جلوی زندان کریم خان وسعت داشت، بزرگ بود که هرچه مردم از پله ها پایین می‌رفتند پر نمی کشد لحظه‌ای از هیبت صندوق های چوبی بزرگ پروم شده مهمات سکوت و سکون ای آمیخته با وحشت همه را در بر گرفته بود تا آنکه دو نفر یکی از صندوق‌ها را روی چند صندوق دیگر به زور هل دادند و با ضربه افتاد روی موزاییک و در شکست و تفنگ‌های نو با پوشالهای بینشان پخش شدند که کف انبار.همه «ام یک» بعد همین طور صندوق ها پشت سر هم باز می شدند و اسلحه ها فشنگ ها و کلت های کمری تمام زمین را پوشاندند. صندوق ها آنقدر سنگین بودند که نمی شد همینطور آن را بیرون برد . هر کس هر چقدر می توانست بر می داشت میرفت .دوتا ام یک در دست و دو تا زیر بغل و جیب ها پر از فشنگ و پشت کمربندها ۴یا ۵ تا کلت .بلند که می شدند که اغلب زمین می خوردند روی پله ها یا کف حیاط از دستشان نمی‌افتاد و دیگر برنمی گشتند که آنها را بردارند. اولین صندوق نارنجک که باز شدن نصف جمعیت از ترس فرار کردند بیرون .خیابان‌های اطراف هنوز جمعیت به سمت ساختمان های تسخیر شده سرازیر بود ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀مهرت به کائنات برابر نمی شود 🥀داغی ز ماتم تو فزونتر نمی شود 🥀از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود 🥀سنگ است هر دلی که مکدر نمی شود ▪️شهادت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد🏴 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
❌🎥 نکته مهم رهبر انقلاب در مورد شهید باقری در سال ۹۲ شهیدی که راه ۲۵ ساله را در ۲ سال طی کرده است ۹۲/۹/۲۵ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙«کُجایید اِی شَهیدانِ خُدایی»، قطعه‌ای که نوحه شد یک سال بعد از پیروزی انقلاب، قطعه موسیقی «کُجایید اِی شَهیدانِ خُدایی» براساس غزلی از مولانا و با خوانندگی بیژن کامکار ساخته شد؛ پس‌ از دوران دفاع مقدس و در یادواره‌های شهدا و مجالس مختلف، مداحان بسیاری آن را به‌صورت نوحه خواندند. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴آنکه تو را آفرید 📍الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَكَّبَكَ (سوره انفطار آیات ۷و۸) 📍ﻫﻤﺎﻥ کسی ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﻣﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﻧﻴﻜﻮ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﻣﺘﻌﺎﺩﻝ ﻭ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﻘﺶ ﻭ ﺻﻮﺭتی ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺮﻛﻴﺐ ﻛﺮﺩ .✳✳✳ 📍 شیرازی در کتابش، با سند خود نقل کرده است که حسن بن علی بن ابی طالب(ع) درباره آیه شریفه مذکور فرمود: خدای سبحان، علیّ بن ابی طالب(ع) را در صلب ابوطالب، به صورت محمّد(ص) آفرید.  از این رو، شبیه‌ترین مردم به رسول خدا(ص) علی(ع) بود، و حسین بن علی(ع) شبیه‌ترین مردم به فاطمه(س) است و من شبیه‌ترین مردم به خدیجه کبری(س) هستم.✴✴✴
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم در ساختمان ساواک هم انقلابیون کار را یکسره کرده بودند. در دالانی که به سمت در اصلی می رفت، ملت یک نفر کت و شلواری را با ضرب پرت کردند بیرون. مرد کت و شلواری ژست شق و رق اداری اش را از دست داده بود. دست هایش را بالا آورده و داد میزد :"من ساواکی نیستم" و مشتی که خورد توی دهاتش. کراواتش را گرفته و او را می کشیدند به سمت میدان ستاد. توی راه هرکسی می رسید مشت و لگدی نثارش می کرد. فرهاد دوید به سمتشان :"نزنیدش.. صبر کنین" صدایش گرفته بود بس که داد زده بود. اما صدایش به صدا نرسید. به ساواکی که رسیده بود از فشار کشش کراوات خفه شده بود. وارد اتاق های ساواک که می شدی، همه لخت و سرد. از یکی از اتاق ها دسته های کاغذ و پرونده بیرون می آمد و روی دست مردم می رفت. گاهی یکی داد می زد، این عکس فلانیه.. این اسم و پرونده فلانیه" یکی از دوستان فرهاد مردم را توجیه می کرد که پرونده ها را جمع کنید و همه را ببرید مسجد ولی عصر. آقای محلاتی گفته نگذارید گم و گور بشه. مردم توی صحن شاهچراغ و بیرون حرم جمع شده اند و شعار می دهند. بعد از خطبه های نماز." پاوه جنگ است، خاموشی ننگ است" گروهک ها انگار دارند پادگان های ارتش را می گیرند. "من باید برم کردستان مامان" مادر لحظه ای سر جا خشکش زد. هنوز چندقدمی از جمع نمازگذارها دور نشده اند _برای چی چی؟ _باید برم ببینم چه خبره. _شما چکاره تی؟ درس و مدرسه نداری؟ میدونی اگه بابات بفهمه، اگه عموت بفهمه... _مامان، خودتون که شنیدین، اما گیام داده. مادر دوباره قدم هایش را تند می کند به طرف سه راه نمازی. "بابات راضی نمیشه. منم راضی نمیشم. جوون اول باید به درس و..." ذهن مادر توی مینی بوس هایی بود که جلوی شاهچراغ مردم را سوار می کردند برای کردستان. "میرم و زود میام. نمیخوام بمونم که" مادر بالای سر مادر توی اتوبوس ایستاده و پشت صندلی را با دست گرفته. مادر مخالفت می‌کند. پدر و بقیه هم. مادر که کمی شل بشود بقیه پشت رضایتش پنهان می شوند. همیشه همینطور بود همه را جوری راصی می‌کرد که حرف روی حرفش نباشد. حتی پدر :" بچه ی این سن و سال رو فرستادی رفت؟ با این دست و پای رشیدش وقتی برگشت اگه دیدی یک دست و پا نداره چی جوری میخوای نگاش کنی؟" مادر چشم تو چشم پدر نمی شود. "اونجا میگیرن آدم ها رو تکه تکه میکنن. چرا گذاشتی بره این جوون بی تجربه؟ مگه توی روزنامه ها نخوندی؟" نگاه مادر براق شده توی صورت پدر: _دادمش دست خدا. مملکتمونه. نمیشه که همه بترسن. تلفنی با مادر حرف می‌زند. می‌گوید که می‌خواهد رسمی سپاه بشود. _میخوام برم توی اطلاعات سپاه. تازه راه افتاده.شما اجازه میدین؟ اخبار حملات مسلحانه به سردشت و بانه و شهادت پاسداران به گوش می رسد. آنهایی که تیرباران شده بودند و یا آن مجروحانی که زنده زنده در آتش سوخته بودند. توی ساختمان گزینش فرهاد همه را می شناخت و همه می شناختند. برای ثبت نام نیازی به معرف نداشت. از انجمن اسلامی دبیرستان نمازی قبلا با آنها در ارتباط بود و همان جا هم بود که روزی یکیشان به او گفته بود "دوست داری پاسدار بشی؟" سن زیر هجده سالش با آن قدو هیکل قابل حل بود. هرروز خبر کشته شدن عده ای توی شهر می پیچید. هرروز خانه تیمی شناسایی می شد و خانه ای دیگر تشکیل. سر در اولین ساختمان سپاه نوشتند:"به جایگاه عاشقان شهادت خوش آمدید". ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
ای خواهرانم! شمارانیزبه خدامیسپارم و می گویم مارفتیم وکارحسینی کردیم شماهم کارزینبی کنیدوپیامرسان خون شهداباشیدوحجابتان راحتما رعایت کنید. وصیتم به ملت ایران این است که راه شهدا را ادامه داده واز امام امت اطاعت کنید و ای مسئولین امورمملکت، خون شهدا شمارابه این مقام رسانده وای برشمادرکاراین مردم کوچکترین کوتاهی نکنیدکه در روز جزا جلوی شما راخواهند گرفت... والسلام. ✍برشی ازوصیت نامه شهید 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انتشار برای نخستین بار | در آغوش رهبری 🔰روایت جانباز از مواجهه خود با 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔 حکایت کوزه عسل ملانصرالدین و قاضی ملانصر الدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد . ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند . چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده ملا به فرستاده قاضی جواب داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزه‌ی عسل است ! 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از کلام وحی
🔴انسان کشاورز 📍مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ (سوره شوری آیه ۲۰) 📍ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺯﺭﺍﻋﺖ ﺁﺧﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ، ﺑﺮ ﺯﺭﺍﻋﺘﺶ ﻣﻰ ﺍﻓﺰﺍﻳﻴﻢ ﻭ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺯﺭﺍﻋﺖ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ، ﺍﻧﺪﻛﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﻢ ، ﻭﻟﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ﻫﻴﭻ ﺑﻬﺮﻩ ﻭ ﻧﺼﻴﺒﻲ ﻧﻴﺴﺖ .✳✳✳ 📍ﺗﺸﺒﻴﻪ ﺟﺎﻟﺐ ﻭ ﻛﻨﺎﻳﻪ ﺯﻳﺒﺎﻳﻰ ﺍﺳﺖ: ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﻤﮕﻰ ﺯﺍﺭﻋﻨﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﻣﺎﺳﺖ، ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻣﺎ ﺑﺬﺭﻫﺎﻯ ﺁﻥ، ﻭ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﺭﺍﻧﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻣﻰ ﺑﺎﺭﺩ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺬﺭﻫﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ، ﺑﻌﻀﻰ ﻣﺤﺼﻮﻟﺶ ﻧﺎﻣﺤﺪﻭﺩ، ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻰ ﻭ ﺩﺭﺧﺘﺎﻧﺶ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﺮم ﻭ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﻭ ﭘﺮ ﻣﻴﻮﻩ، ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻀﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺤﺼﻮﻟﺎﺗﺶ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻛﻢ، ﻋﻤﺮﺵ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻭ ﺯﻭﺩﮔﺬﺭ، ﻭ ﻣﻴﻮﻩ ﻫﺎﻳﻰ ﺗﻠﺦ ﻭ ﻧﺎﮔﻮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ. ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺑﻪ" ﻳﺮﻳﺪ" (ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ) ﺩﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻧﻴﺘﻬﺎﻯ ﻣﺮﺩم ﺍﺳﺖ.✴✴✴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴‏روحانی ۵مهر ۹۹: مردم اگر لعن و نفرین دارند برای گرانی اجناس، آدرسش آمریکاست، جمهوری اسلامی کاری نکرده است. روحانی ۲۲ فروردین ۹۲: شرم نمی کنید که هر روز دست در جیب مردم می کنید، نمیتوان تمام ناکارآمدیها را پای تحریم نوشت. دروغگو کم حافظه است. # کذاب سرخه‌ای 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#حکایت_یک_رنج خانم جوان و محجبه‌ای که با همون حجاب مشکی، زیبا و جذاب به نظر می‌رسید، برایم درد و دل می‌کرد که؛ هر موقع قراره با همسرم، فروشگاه، پارک و یا یه مکان عمومی برم، یه رنج و غمی رو دلم می‌شینه و اصلا دوست ندارم با همسرم اینجور جاها برم... ناباورانه دلیل غم و رنجش رو پرسیدم که گفت: با وجود اینکه، همسرم آدم مذهبیه ولی از اینکه اتفاقی هم چشمش به خانم های بزک کرده می‌افته، دلم برا چند ساعت آشوب میشه، غمگین میشم که این جور خانم‌ها با بی‌مبالاتی خودشونو به چشم و قلب آقایون عرضه می‌کنن... ما به خاطر اعتقاداتمون و به خاطر اینکه زندگی هم نوعامون از هم نپاشه، اینقدر مراعات می‌کنیم اما اون‌ها چی؟! حرفاش خیلی فکرمو درگیر کرد! ⚠️واقعا چرا⁉️ 👈چرا بعضی ها اینقد راحت به هم نوعشون خیانت می کنن؟! 👈چرا به ذهن و قلب جوانی که چند ساعت درگیرشون میشه فکر نمی کنن؟! 👈چرا به رنجی که رو دل هم نوعشون میزارن، لحظه ای توجه نمی کنن؟ 👈چرا باور نمی کنن که، با این پوشش های جذب و بدن نما، چه زلزله هایی ایجاد می کنن و چه زندگی هایی که به آشوب می کشن؟! 🔖 بیایید یه کم بیشتر حواسمون به هم نوع خودمون باشه! 🔖جوری لباس نپوشیم و آرایش نکنیم که خدایی نکرده چشم و قلب همسران مردم رو بدزدیم! 🔖حواسمون باشه، دنیا دار مکافاته و به خودمون برمی گرده. #پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم زیر تابلو جلوی در مادری منتظر پسرش ایستاده آن طرف تر از من پیراهن اینو توی کیسه پلاستیک دستش است _ننه مجتبی مگه اینجا تا خانه چقدر راهه که سه ماه نمیتونی بیای؟ _بیا به جون به جای مزه رفتن داخل این پیراهن تو عوض کنم رنگش برگشته فرهاد با خنده می پرسد _آقای نصیری سپاه حقوق میدن؟ شریف نصیری می زند زیر خنده. فرهاد آن طرف در, سرش را زیر می‌اندازد تا لبخندش را پنهان کند. _چرا جونت در رفت تا بگی؟ مگه میشه ندن تو تاحالا نگرفتی؟ _نه والله. _خوب چرا زودتر نگفتی؟ روی از من شده بود مثل روز قبل از نشده بود از پدرش پول بگیرد برای کرایه آخر به همه گفته بودند رفته سر کارتوی سپاه. آخرین ۵ تومانی اش را هم داده بود که کرایه از قصرالدشت تا چهارراه پمپ بنزین از آنجا تا میدان ستاد هم پیاده آمده بود برگشتن دیگر پولی نداشت همه راه را پیاده رو و حسابی دیر رسیده بود بعد از نماز صبح هم پیاده برگشته بود تا سر ساعت هشت توی ساختمان سپاه باشد دیرتر رسیده بود.کسی براش ساعت نمی‌زد ولی از شرم دیر رسیدن مستقیم آمده بود اتاق آقای نصیری مسئول بخش که حالا دیگر فرستاده شده اتاق حسابداری. پشت در اتاق این پا و آن پا می‌کردند تا مطمئن شود کسی نمی بیند ش و در میزند تا وارد می شود هیچ کس توی اتاق ۱۲ متری نیست فقط میز کوچکی گوشه اتاق است و عکس امام بالایش روی دیوار نصب شده صندلی هم ندارد. روی میز صندوقی شیشه ای است که داخلش پر از پول است ۱۰۰ تومانی، ۵۰ تومانی ،۱۰ تومانی، پول خرد. پیش خودش حساب می‌کند که باید چند هزار تومان باشد در اتاق را باز می کند. برمیگردد بیرون و در را می بندد. پشت در این پا و آن پا می کند دوباره در را باز می کند و می آید توی اتاق. روی میز کاغذ چسباندن که رویش نوشته شده: «برادران هر کس حق دارد که لازم دارد و به اندازه نیازش بر دارد» تعجب نکرد فقط دارد پیش خودش حساب و کتاب می‌کند بدست می کند توپولها و ده تومانی برمیدارد.مهری سیاه به صورت شاه روی پول خورده اما هنوز جاهایی از صورتش پیداست که صورتش را نمی‌شود زیرمه تشخیص داد که کیست ولی شاه بودنش کاملاً معلوم است. نوشته روی مهر جمهوری اسلامی ایران است.۲ تا ۵ تومانی هم بر می‌دارد و توی جیبش می‌گذارد و سریع به سمت در می‌رود تا می خواهد دستش را روی دستگیره بگذارد دستگیره خودش پایین می‌رود و در باز می شود.پاسدار دیگری دستگیره را فشار داده بود از بیرون تا داخل بیاید و با حال خوردن و باز شدن در نگاهش آن روی همسانی های ثابت می شود.بعد سرش آن پایین می‌افتد و سلام و علیک دستپاچه کوتاهی و از هم دور می شوند یکی به طرف توی اتاق و دیگری بیرون صورتشان هر دو خیس عرق می شود. *سنندج حزب دموکرات کردستان در پی درگیری عصر دیروز با پاسداران مستقر در مرکز رادیو تلویزیون سنندج با آتش بس ۴۸ ساعته خواستار خروج فوری پاسداران از این شهر شد خبرگزاری پارس گفت گروهی از پیشمرگان دموکرات به سوی افراد پاسدار که در محوطه رادیو تلویزیون سنندج به نگهبانی مشغول بودند آتش گشودند و خواستار خروج پاسداران از مرکز رادیو تلویزیون این شهر شدند اطلاعات نهم اسفند ۱۳۵۸. هنوز هم هر چه اتفاق از بین میدان شهرداری و نزدیک زندان کریم خان می‌افتد تا میدان ستاد و استاد تا چهارراه پمپ بنزین.ساعت ۶ که میشود جوان ها مثل مور و ملخ میریزن توی این خیابان‌ها و پیاده‌روها را پر می‌کنند و صحبت و بحث و همه‌شان خیابان را هم پر می‌کند تا ساعت ۹ .نه کمی کمتر و نه کمی بیشتر هر روز همین است. توی پیاده روها صدها جوان دو به دو یا گروهی ایستاده‌اند و با هم بحث و جدل می کنند. با شور و شعف .گاهی داد و فریاد. هرکس از چیزی می گوید ،چیزی که بلد است. چیزی که خوانده یا شنیده است. عقیده‌ای، سیاستی ،مخالفت یا موافقتی. نزدیک میدان ستاد جمعی ۱۵ نفره که وسطشان دختری جوان دارد با شور و هیجان بحث می‌کند دو سه تا دختر و پسر دختر موهای یکدست مشکی اش را جمع کرده و پشت سرش محکم بسته. چند کتاب و جزوه و روزنامه توی دست و زیر بغلش است. نوجوانی هم کنارش ایستاده و به هرکس اضافه می شود به جمع یک جزوه می دهد.دختر فریاد نمیزند :«ما هنوز به انقلاب واقعی نرسیده‌ایم؛ یک انقلاب کارگری اصیل بهمن ۵۷ تنها یک رفرم بود رفقا. به رفرم بسنده نکنید هنوز حق مستضعفین خلق از حلقوم مستکبرین گرفته نشده» هرکس متلکی می اندازد و دختر پریشان می گوید:«شما نمی فهمید.درک شما توده مردم از یک انقلاب اصیل مارکسیستی بر پایه های...‌‌» بخشی از جمع شروع کردند به کف زدن و تشویق دختر و بعد شعار مرگ بر امپریالیسم خونخوار.. دختر داشت همفکرانش را آرام میکرد که همه گروهی دیگر بالا گرفت و یکی فریاد زد: «نفر خودتی مزدور شوروی حزب فقط حزب خدا» ادامه دارد..✒️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست در عشق تو بی جسم همی باید زیست از من اثری نماند این عشق ز چیست چون من همه معشوق شدم عاشق کیست 🌷 📎پ.ن: در آغوش برادر ۱۴ ساله خود، کریم علوی... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💠زیارت عاشــورای همیشگی عــملیات کربــلای ۴ بود. اتش دشمن سنگین بود.زیر یک پــل جمع شده بودیم.جای پنـــج نفر بود, اما ده نفر به زحمت خود را جا داده بودیم و پا ها از زیر پل بیرون زده بود.دیدم رضا چراغ قوه اش را بــیرون اورد و نورش را انداخت روی کتاب کوچک دعایش و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. گفتم رضا تو این شــرایط چه وقت زیارت خوندنه!!! خندید و گفــت مــن از اول انقلاب تا حالا یه روز هم زیارت عاشورام ترک نشده, حــتی زمانی که در سینــما کار می کــردم!.... و *شاید بــا همـین زیــارت عاشــوراها برات شهــادتش را گرفــت* 😞 🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتی از زنان رزمنده ۸ سال دفاع مقدس 🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴عاقبت ایمان به آیات خدا 📍الَّذِينَ آمَنُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا مُسْلِمِينَ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ يُطَافُ عَلَيْهِم بِصِحَافٍ مِّن ذَهَبٍ وَأَكْوَابٍ وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَأَنتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (سوره زخرف آیات ۶۹تا ۷۱) 📍ﻫﻤﺎﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻣﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ؛ ﺷﻤﺎ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺍﻧﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎلی ﻭ ﺷﺎﺩﻣﺎنی ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭﺁﻳﻴﺪ؛ ﻇﺮﻑ ﻫﺎیی ﺍﺯ ﻃﻠﺎ ﻭ ﺟﺎم ﻫﺎیی [ ﺯﺭﻳﻦ ﻛﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﻃﻬﻮﺭ ﺍﺳﺖ ] ﮔﺮﺩﺍﮔﺮﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪ ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﻝ ﻫﺎ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬّﺕ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ ، ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﻭ ﺷﻤﺎﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﻳﺪ.✳✳✳ 📍ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺶ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺯﻧﺎﻧﺸﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺩﻧﻴﺎ ﺷﺮﻳﻚ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺷﺎﺩﻯ ﺁﺧﺮﺕ ﻧﻴﺰ ﺷﺮﻳﻚ ﺑﺎﺷﻨﺪ." ﺻﺤﺎﻑ" ﺟﻤﻊ" ﺻﺤﻔﺔ" (ﺑﺮ ﻭﺯﻥ ﺻﻔﺤﻪ) ﺩﺭ ﺍﺻﻞ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﻩ" ﺻﺤﻒ" ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﮔﺴﺘﺮﺩﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﻇﺮﻓﻬﺎﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻭﺳﻴﻊ ﺍﺳﺖ. " ﺍﻛﻮﺍﺏ" ﺟﻤﻊ" ﻛﻮﺏ" ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﻇﺮﻭﻑ ﺁﺏ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﺍﻯ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ" ﺟﺎم" ﻳﺎ" ﻗﺪﺡ" ﺍﺳﺖﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺖ ﻛﻪ" ﻟﺬﺕ ﻧﻈﺮ" ﺍﻫﻤﻴﺖ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﻯ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻟﺬﺍﺕ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺮﺗﺮ ﻭ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺍﺳﺖ، ﻳﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻧﻈﺮ ﻛﻪ ﺟﻤﻠﻪ" ﻣﺎ ﺗﺸﺘﻬﻴﻪ ﺍﻟﺎﻧﻔﺲ" ﻟﺬﺍﺕ ﺫﺍﺋﻘﻪ ﻭ ﺷﺎﻣﻪ ﻭ ﺳﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻟﺎﻣﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﻭﻟﻰ ﺟﻤﻠﻪ ﺗﻠﺬ ﺍﻟﺎﻋﻴﻦ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﻟﺬﺕ ﭼﺸﻢ ﺍﺳﺖ.✴✴✴ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#رحيم_پور_ازغدي:  "بے حجابے هدف نيسٺ بلڪه وسيله مصرف اسٺ... مرد فقط زن بے حجاب را مے بيند نه شخصيٺ او را. #پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم و اکثریت جمع با او همراه شدند .دختر با حالتی که انگار منتظر شنیدن همین حرف بود بلند داد زد :«خدا.... اسلام» لحظه همه ساکت شدن دختر انگشتش را بالا گرفت و با ادای هر کلمه تکان میداد: «اسلام هم همین را می گوید .من می خواهم رسالت تاریخی زینب را...» که در همین لحظه جوانی از میان جمع جلوی دختر پرید دستش را بالا برد و با جزوه ای که نوجوان لحظه‌ای پیش از آن به دستش داده بود ،محکم کوبید به صورت دختر. دختر نقش زمین شده کتاب و جزوه های دستش پخش شدند کف پیاده رو. دو طرف جمعیت هول خوردن توی هم. میان درگیری‌ها دختر معلوم نشد از کدام طرف گریخت .روزهای قبل هم همین بود. همین ساعت ها با سر و وضع مرتب می آمدند و با سر و کله خونی برمی‌گشتند. بعد از چهارراه پمپ بنزین اول خیابان نادر، فرزاد داشت از مدرسه به طرف خانه می رفت.از دور صدای شعار را فریاد جمعیتی ۷۰یا ۸۰ نفری بلند بود.با پلاکاردهایی که روی آن نوشته بود رژیم استبدادی ،خلق مبارز،رژیم فاشیستی،حکومت آخوندیسم،حق مبارزه مسلحانه،و این جور چیزها . زودتر از خودشان به چشم می آمد. از گروه پیکار بودند خشن ترین گروه سیاسی وقت در شیراز. فرزاد سریع رفت تو یک مغازه و کنار چند نفر دیگر سنگر گرفت.کیسه های پر از جمعیت تظاهرکننده و باقی مردم مثل خیرات پخش می‌شد. جمعیت تظاهرکننده با جمعی دیگر از عابران و مغازه دارها درگیر شدند و از همه طرف سنگ و چوب و آشغال پرت میشد شیشه مغازه ها با صدای بلندی می شکست چند نفر باشماق دنبال چند نفر دیگر می گذاشتند .فرزاد از مغازه بیرون پرید و همراه بقیه سنگ‌ پرت میکرد. آمبولانسی از در خیابان به جمعیت نزدیک می‌شد و پشت سرش یک پیکان که تا کنار خیابان نگهداشت .کوکتل مولوتوف ای به شیشه ماشین خورد و ترکید و آتش پخش شد روی بدنه است و کف خیابان .۶ نفر از چهار در سراسیمه باز شده ماشین، بیرون پریدند .یکی‌شان فرهاد بود. یکی دیگر از آنها، از زیر کمربند کلتب بیرون کشید .فرهاد سریع دستش را گرفت و کلت را از توی انگشت هایش بیرون کشید و بعد همان طور که یک دستش را محکم گرفته بود برگرداند پشت کمربند دوستش. _آقا فرهاد مجازیم. _مجازیم آرومشون کنیم.نه این که بدترش کنیم. هر کدام از پاسدار ها از یک طرف به سمت جمعیت دویدند. درگیری و شلوغی بیش تر از آن بود که بشود آرامش کرد چند نفر داشتن ماشین آتش گرفته را خاموش می‌کردند که با صدای بلند شیشه‌های مغازه دیگری فرو ریخت و شعله‌های آتش از آن بیرون زد تمام خیابان را دود گرفته بود و شعار و فحش و فریاد. فرزاد تا چشمش به فرهاد افتاد دستش شل شد و سنگ از بین انگشتانش لغزید و افتاد کف خیابان فرهاد داد کشید: «برو خونه یه دقیقه دیگه هم اینجا نمیمونی ها» فرزاد شده آرام گفت :«چشم »و دوید سمت خانه .توی خانه به هیچکس چیزی نگفت . یک ساعت بعد وسط حیاط فرهاد در را باز کرد و اومد داخل و سریع رفت توی حمام و گوشه حیاط و در را بست. فرزاد سرخی روی پیراهنش را دید و دبیر پشت در حمام و در زد فرهاد در را باز کرد و یک طرف صورت و تمام جلوی پیراهنش غرق خون بود. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
تبریک به تو که در میان شعله های آتش، پیام آور ایستادن و سرخ زیستن هستی ۷ مهر روز آتشنشان ، تجلی ایمان ، ایثار، شجاعت، عشق و علاقه گرامی باد... 💐 هدیه به روح همه شهدای آتشنشان صلوات بر محمد و آل محمد 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
▪️ دست نوشته‌ تکان‌دهنده شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد 🔹 ۱۲ فروند هواپیما ساعت ۵ غروب منطقه را بمباران شیمیایی کردند که یکی در ۱۰ متری او افتاد. 🔹 نعمت الله ملیحی ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد و خودش بدون ماسک مانده بود كه درع مل دم نايژک‌های ريه تاول می‌زد و در بازدم تاولها پاره می‌شد ! به همین علت برای گفتگو کردن روی کاغذ مینوشت و کمتر صحبت می‌کرد. 🔹 در بیمارستان به دلیل حاد بودن جراحت نعمت الله، او را ممنوع از نوشیدن آب کردند. 🔹 او از شدت تشنگی و زجر کاغذی خواست و روی آن نوشت :" جگرم سوخت، آب نیست ؟! " و بعد از دقایقی به علت شدت جراحت به شهادت رسید. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆