🔻رهبر معظم انقلاب :
تهاجم فرهنگی یک حقیقتی است که وجود دارد، می خواهند بر روی ذهن ملت ها و بر روی رفتار ملت ها ,جوان, نوجوان و کودک اثر گذاری کنند. بازی های اینترنتی از جمله همین موارد است. این اسباببازیهایی که وارد کشور میشود از جمله همین موارد است که من چقدر در قضیه ی اسباببازی داخلی معنی دار و جذاب حرص خوردم.
⛔️نفوذ فرهنگی
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_بیست_و_نهم
●نویسنده :مجیدخادم
گروه دیگر آن طرفتر به شدت میخندیدند. یکی داشت میگفت:« آقا ما تازه دیشب فهمیدیم خمپاره چیه!! و اینکه میگن ترکش میاد یعنی چی؟
یکی دیگرشان وسط قهقهه ها میگفت:« دیشب ما هی دیدیم صدای سوت که میاد، فرماندمون شیرجه میزنه روی زمین، گفتیم بنده خدا ترسیده خل شده، تازه صبح فهمیدیم قضیه ترکش و اینا چیه...»
خاطرات عملیات ( عملیات ثامن )را برای هم می گفتند، که یک نفر بلند شد روی سنگری به اذان گفتن. وسط نماز که بودند ماشین سیمرغ تدارکات به خط نزدیک شد و برای بچه ها غذا آورد بعد از نماز ناصر غذا گرفت و آمد کنار خاکریز نشست هنوز شروع به خوردن نکرده بود، محمد کیومرثی همراه دو اسیر عراقی از خاکریز پایین آمد و رسید به ناصر.
_«نگاه آقای عدومی، من این دوتا رو گرفتم .این تیربار و تیرا هم دستشون بود. و نوار تیرها را ضربدری بسته بود روی سینهاش و تربار ژ۳ هم توی دستش بود «غنیمته»
_آفرین پسر بارکلا! پس تو تا آخر ماموریت با همین تیربار بشو تیربارچی گروهان ما .
_رو چشم آقا ناصر.
ناصر نشاندشان و غذا گرفت و برایشان آورد .داشتن غذا میخوردند که انفجاری مهیب وسط جمع شان سینه خاکریز را لرزاند . یک لحظه که گرد و خاک کمی فرونشست ،هرکسی پرت شده بود یک طرف. ناصر به هوش آمد. ولی موج گرفته بودش، و نمی دانست دارد چه کار می کند. تمام بدنش پر شده بود از خون و تکههای گوشت .انگار سطلی از خون رویش خالی کرده باشند. این طرف و آن طرف می دوید و دست می کشید روی بدن و سر و صورتش تازه پشت لباس سبز شده بود و ریشه تنُُکی در آورده بود که از توی سرخی خون پاشیده و مالیده شده روی صورتش نخ بیرون زده بودند.
فرهاد از آن طرف دوید و گرفتش محکم توی بغل تا آنکه آرام شد. ایستاده سرش تا شانه های فرهاد بود .هنوز هم دست لرزان را می کشید روی بدن خودش کمی آرام شد به کندی از آغوش فرهاد جدا شد.
پیراهن خاکی رنگ فرهاد هم از خون های روی پیراهن ناصر لکه لکه سرخ شده بود
_جاییم خورده آقا فرهاد؟!
_هیچ جات .سالم سالمی .مورد گرفته بودت.
ناصر ناگهان دوید سمت جایی که نشسته بود .چیزی نبود روی خاکریز رفت. دید آن طرف خاکریز بدنی نصف شده فقط به خون که از شکم به پایین ندارد افتاده گفت :«آقا فرهاد اسیر ها»
آن وقت دوید بالای سر پیکر ،نوار تیر ضربدری روی سینه خونین را شناخت. انگار گلوله تانک مستقیم به شکمش خورده بود یا چیزی توی همین مایه ها.
فرهاد بچه ها را صدا زد تا بیایند جسد را ببرند و همراه ناصر برگشت این طرف خاکریز .
ناصر که از دور تانکی را دیده بود با انگشت اشاره کرد و گفت:« ببین ببین دارن میزنن!!!
_«ها تازه ندیدی اون سمت چه خبره ؟!اینجا که هنوز خبری نیست»
صدای انفجار گلوله تانک دیگری کمی آن طرفتر. فرهاد و ناصر دراز کشیده بودند روی زمین. تانکهای عراقی پاتک کرده بودند و بچهها تا به خودشان بیایند و آزادی جی زنها شروع کنند،غافلگیر شده و نصف گردان مجروح و شهید شده بودند. کم کم سر و کله هواپیماهای عراقی هم پیدا شد و کمی بعد هلیکوپترهای ارتش به کمک آرپی جی زن ها آمدند.آتش دوباره شدت پیدا کرده و درگیری اصلی انگار تازه شروع شده بود. دم عصر.
فرهاد بای بیسیم پشت خاکریز بود و ناصر بچهها را از این طرف و آن طرف جمع می کرد و می فرستاد توی سنگر ها.
«فعلاً باید بمونیم خاکریزها را حفظ کنیم تا نیروی جایگزین برسد»
فردا صبحش رسیدند. گردانی تازهنفس از بچه های بسیج و ارتش که خط را تحویل گرفتند. گردان عملاً متلاشی شده از درگیریهای شدید تمام روز و شب گذشته برای استراحت و بازسازی به عقب فرستاده شد.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
اسیر زمان شده ایم!
مرکب شهادت از افق می آید تا سوار خویش رابه سفر ابدی کربلا ببرد
اما واماندگان وادی حیرانی
هنوز بین عقل و عشق جامانده اند
اگر اسیر زمان نشوی
زمان شهادتت فرا خواهد رسید.
📎هشت پیکر می رود سوی بهشت ، مسافران کربلای خان طومان
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
🔰 تحویل لباس شهید مدافع حرم علی عابدینی به خانواده شهید
○ بعد از حدود ۵ سال پیکر شهید مدافع حرم علی عابدینی به وطن بارگشت و لباس این شهید عزیز به خانواده شان تحویل داده شد.
#ﺑﻮﻱ_ﭘﻴﺮاﻫﻦ_ﻳﻮﺳﻒ
#شهید_علی_عابدینی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 خدا همین جاست...
📍وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ
(سوره ق آیه ۱۶)
📍ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪﻳﻢ ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺎﻃﻨﺶ [ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻌﺎﺩ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺣﻘﺎﻳﻖ ] ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ، ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻴﻢ ، ﻭ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﮒ ﮔﺮﺩﻥ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺗﺮﻳﻢ .✳✳✳
📍ﭼﻪ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺟﺎﻟﺐ ﻭ ﺗﻜﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﻯ، ﺣﻴﺎﺕ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ ﻣﺎ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺭﮔﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺮﺗﺐ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺳﻮ ﻭﺍﺭﺩ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺳﻮ ﺧﺎﺭﺝ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺗﻤﺎم ﺍﻋﻀﺎ ﻣﻰ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﻳﻚ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﺁﻥ ﻭﻗﻔﻪ ﺭﺥ ﺩﻫﺪ ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺭﮒ ﻗﻠﺐ ﻣﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﻳﻜﺘﺮ ﺍﺳﺖﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﻭ ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﻭ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺩﻗﻴﻖ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻋﺪﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ، ﻭ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻴﺨﺒﺮ ﻭ ﺑﻰ ﺗﻔﺎﻭﺕ، ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭ ﻭ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻭ ﻣﺘﻌﻬﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻘﻮﺍ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﺩ.
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
👤🛑چشم چران👀
📝روایتی از پشت پرده نگاه ناپاک و چشم چرانی🔥🏹
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_سی_ام
●نویسنده :مجیدخادم
.
در آبادان توی مدرسه ای ساکن شدند. دو روز از عملیات گذشته و با جدا شدن ارتشی ها و با شهدای که داده بودند گردانشان به قدر یک گروهان شده بود و نامش به یاد شهدا ، ثارالله گذاشته بودند.شب ها به عزاداری و نوحه و گریه و دعا می گذشت و روزها به گفت و گو و تعریف و خنده و عکس یادگاری گرفتن. شادی پیروزی عملیات و غم نبودن همسنگرهای چند شب پیش با هم قاطی شده بود.
بچه ها بین خودشان قرار گذاشته بودند فرهاد را هر طور شده شکار کنند توی دوربین عکاسی و هرچه می کردند نمیشد. توی عالم خودش بود. زیاد حرف نمیزد ،نمی خندید .زیاد گریه هم می کرد و اگر می کرد کسی نمی دید ویا شب ها بود زمان خاموشی که برق شهر را قطع میکردند.
یکی دو بار که به قول خودشان خفت گیرش کرده بودند توی جمع بچه ها برای عکس یادگاری یا چنان سرش را پایین می انداخت که چهره اش توی عکس نمیافتاد و یا لحظه گرفته شدن عکس خودش را بی آنکه کسی بفهمد کشیده بود پشت سر یکی دیگر.
دعای توسل تمام شده و نوه میخواندند ناصر نصیری نوحه ساخته به اسم شهدای گردان و یکی یکی نام میبرد . حال بچهها به کلی دگرگون شده همه جا تاریک و تنها شم کوچک کنار نوخوان سوسو می زند.
صورت ها دیده نمی شود اما صدای هق هق ها توی سینه زدن ها پیچیده است
«ای شهیدان به خون غلتان آبادان درود»
تمام که شد و بچه ها یکی یکی رفتند تا بخوابند زیر صدای توپ و خمپاره ای که از لحظه شکست حصر، آبادان را میکوبید، فرهاد بازوی نصیری را آرام گرفته کشیدش کنار.
_دست مریزاد
_سر مریزاد .خوب بود آقا فرهاد؟!این نوحه آخری که خودم ساختم؟
_خیلی خوبه ،فقط اسم منم آخرش اضافه کن.
_دست وردار آقا فرهاد شمو که ...
فرهاد مثل همیشه لبخند کوچک روی لبش است سرش را تکان میدهد و میگوید:« من بهت می گم اسم منم آخر اضافه کن. نگو نه»
نصیری دیگر دهانش قفل شده همان شب یک بیت با آخرش اضافه کرد« شاهچراغی که شمع محفل ما بودی و..»
بقیه اش را خود نصیری هم الان یادش نمی آید و هر چه هم گشته توی انباری خانه کاغذی که آن را رویش نوشته بود پیدا نکرد .صبح نوحه را آورده به فرهاد نشان داد.
_والا همه این اسما الان شهید شدن من به خاطر شما اسمت رو گذاشتم آخرش ولی شبا این بیت آخری رو نمیخونه ما.
_حالا عیبی نداره بعدا میخونی !
_دور از جوم ولی خوب شده ؟!
_کارت درسته!
جدا که شدند هنوز چند قدم دور نشده نصیری برگشت بسمت فرهاد.
_فرهادی چیز دیگه هم هست راستش دیشب که این بی تو نوشتم خوابیدم یه خواب عجیبی دیدم.
_خیر باشه انشالله!
_ خواب دیدم شهید شدی !
فرهاد چهره اش شکفت.
_ برو برس به کارت ما مال این حرفا نیستیم
_ نه به خدا راست میگم !
_حالا چطوری کشته شدم؟
_ ندیدم فقط تشییع جنازه بود. یک تابوتی بود که اسمت روش نوشته بودند.
فرهاد همین طور که گوش می داد کمکم سرش را خم کرد و خنده از لبانش رفت.
_۵یا ۶ تا تابوت دیگه هم بود .مردم عجیب زیاد بودن. همه جا پر بود .جای سوزن انداختن نبود .بعد تابوت هاتون هم رو شونه ها نبود .همه دستاشونو بلند کرده بودند تابوتها سر دستها می رفت. انگار توی هوا بود .همین طور هم از دور و ور گل می ریختند رو شون .بایک عظمتی. مثل سیل بودن مردم فوج فوج گل می ریختند .یه حالی بود.
_ما از این سعادتها نداریم آقا ناصر.
و با حالت غمگین و دلگیر از نصیری جدا شد . همان روز رودکی گفته بود عملیاتی در غرب است که میخواهیم یگانه ازنیروهای فارس را بفرستیم. اگر از سپاه آذربایجان بفرستیم ،بحث قومیتی می شود. اولین کسی که داوطلب شده بود فرهاد بود و باقی بچه های گردان پشت سرش داوطلب شده بودند و اسم نوشتند.
شب با ایفا حرکت کردند طرف اهواز. آنجا تعدادی دیگر بسیجی و پاسدار داوطلب اضافه شد و دوباره گردان تکمیل شد.
مردم شو به تکاب می روند صبح روزی که بچه ها سوار اتوبوس ها می شدند نصیری پای اتوبوس کنار فرهاد ایستاده بود و می خواست چیزی بگوید اما انگار شک داشت.
_آقا ناصر چته؟چرا داری خودت رو میخوری؟
_راستش دیشب برای بار دوم همان خواب و دیدم!
_همون خود خودش؟!
_ها! جمعیت و گل بارون و تابوت ها که رو دست می بردند!!!
_ای داد بیداد !!آقا ناصرما کجا شهادت کجا!؟ سوار شو یاعلی .ول کن این خواب ها رو .شام کمتر بخور.
از اهواز تا کرمانشاه با اتوبوس رفتند و از کرمانشاه باز با ایفا.دو جیپ نظامی هم با تیربار جلو و پشت ماشین اسکورت شان می کرد. می گفتند منطقه دست کوموله و دموکرات هاست و جادهها امنیت ندارند . در سرما همه چیز سخت تر می شد. تا سنندج و از آنجا به سقز و بعد تکاب.
.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
دلنوشته شهید حسن رجایی فر با خدا
«خدایا نمیدانم چرا مرا از بسیاری از حوادث نجات دادی و مرا در این راه مقدس قرار دادی. خداوندا به خاطر همه موهبتها و حکمتهایت سپاسگزارم.
برخی از آن حوادث عبارت بودند از:
من در حال گردو کندن درخت بودم. از بالای درخت سر خوردم و روی یک شاخه گیر کردم و تو مرا از مرگ حتمی نجات دادی.
خدایا تو خود شاهد بودی که من یک پسربچه 12 یا 13 ساله ای بیش نبودم که از حاجی شیخ موسی به سمت روستای کتیوک راهی شدم. آن میان پر از سگ های چوپان بود و تو مرا از دید آنها پنهان کردی و بدون هیچ دردسری به کتیوک برای اولین بار رساندی.
خدایا تو خود شاهد بودی که در آموزش اصفهان، هنگامی که تمرین کمین داشتیم؛ ناگهان خود را در وسط مواد منفجره و فوگاز دیدم و همه آنها عمل کردند. دریغ از یک تکه سنگ که به من بخورد. تمام بچه ها و مربیان آموزش گفته بودند که من مردهام. وقتی مرا در آن حال دیدند،گفتند این یک معجزه بود که شما اتفاقی برایتان نیفتاد.
خدایا من در حال برق کشی خانه پدربزرگم حاج خان آقا بودم که موقع نصب شدن سیم کنتور از بالای تیر برق، مرا برق گرفت و از ارتفاع 8 متری به روی زمین انداخت. انگار یک نفر من را از بالا به زمین آورد و هیچ عیبی ندیدم.
✅ یادآوری لطفهای خدا به ما، هم باعث دلگرمی خود انسان میشه ، هم تشکر از خداست و باعث جلب رحمت الهی میشه ، توطئه شیطان را برای دور کردن انسان از خدا خنثی می کنه، همچنین برای افرادی که می شنوند باعث میشه به یاد محبتهایی که خدا بهشون کرده بیفتن و آثار مثبتش دوچندان بشه»
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 آب و باد و مه و خورشید وفلک در کارند...
📍وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا
فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا
فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا
إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ
وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ
فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا
(سوره حجرات آیه ۱تا ۶)
📍ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﺩﻫﺎﻱ ﺍﻓﺸﺎﻥ ﻛﻨﻨﺪﻩ [ ﻛﻪ ﺍﺑﺮﻫﺎﻱ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺯﺍ ﻭ ﮔﺮﺩﻩ ﻫﺎﻱ ﻧﺮﻳﻨﻪ ﻭ ﻣﺎﺩﻳﻨﻪ ﮔﻴﺎﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺍﻓﺸﺎﻧﻨﺪ . ]
ﻭ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﻛﺸﺘﻲ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﺳﺎﻧﻲ ﺭﻭﻱ ﺁﺏ ﺩﺭﻳﺎﻫﺎ ﺭﻭﺍﻧﻨﺪ .
ﻭ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻧﻲ ﻛﻪ [ ﺑﻪ ﺍﻣﺮ ﺧﺪﺍ ] ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ [ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺍﻣﻮﺭ ﻫﺴﺘﻲ ﻣﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ] ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ،
ﻛﻪ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ [ ﺍﺯ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺭﻭﺯ ﺟﺰﺍ ] ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ، ﺭﺍﺳﺖ ﻭﻳﻘﻴﻨﻲ ﺍﺳﺖ .
ﻭﻗﻄﻌﺎً [ ﺭﻭﺯ ] ﺟﺰﺍ ﻭﺍﻗﻊ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ .✳✳✳
📍ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﻩ" ﻭ ﺍﻟﺼﺎﻓﺎﺕ" ﺍﻳﻦ ﺩﻭﻣﻴﻦ ﺳﻮﺭﻩ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺳﻮﮔﻨﺪﻫﺎﻯ ﻣﻜﺮﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﺳﻮﮔﻨﺪﻫﺎﻳﻰ ﭘﺮ ﻣﻌﻨﻰ ﻭ ﺗﻔﻜﺮ ﺁﻓﺮﻳﻦ، ﺳﻮﮔﻨﺪﻫﺎﻳﻰ ﺑﻴﺪﺍﺭ- ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺑﺨﺶ.
ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﻩ ﻫﺎﻯ ﻗﺮﺁﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺑﺤﺜﻬﺎﻯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﻣﻰ ﺷﻮﻳﻢ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﮔﻨﺪﻫﺎ ﻏﺎﻟﺒﺎ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﻣﻌﺎﺩ، ﺟﺰ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﻣﻌﺪﻭﺩﻯ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺗﻮﺣﻴﺪ ﻭ ﻏﻴﺮ ﺁﻥ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺤﺘﻮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﮔﻨﺪﻫﺎ ﺭﺑﻂ ﺧﺎﺻﻰ ﺑﺎ ﻣﺤﺘﻮﺍﻯ ﺭﺳﺘﺎﺧﻴﺰ ﺩﺍﺭﺩ، ﻭ ﺑﺎ ﻇﺮﺍﻓﺖ ﻭ ﺯﻳﺒﺎﻳﻰ ﻣﺨﺼﻮﺻﻰ ﺍﻳﻦ ﺑﺤﺚ ﻣﻬﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﺐ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﺗﻌﻘﻴﺐ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ.✴✴✴
#کلام_وحی
🔴#برنامه_استکبار_علیه_ایران
بنیامین نتانیاهو خطاب به کمیته اصلاح دولتی آمریکا:
" آمریکا می تواند با پخش سریال های فاکس که افراد زیبا روی جوان را در وضعیت های متنوعی از برهنگی نشان می دهند و زندگی های فریبنده و مادی گرایانه دارند و رابطه های بی قید جنسی برقرار می کنند یک انقلاب را علیه حکومت ایران به راه اندازد. این[سریال ها] واقعا براندازانه هستند. جوانان ایرانی دلشان از لباس های دلپسندی که دراین سریال ها می بینند خواهد خواست. آن ها استخرها و زندگی های پرزرق و برق را خواهند خواست.
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_سی_و_یکم
●نویسنده :مجیدخادم
بین راه فرهاد برای ناصر عدومی و عالی کار که معاون گردان شده بود، توضیح میداد که نزدیک تکاب سدی است به نام صائین دژ ،که آب شرب چند شهر اطراف را تأمین میکند و به دست دموکراتها افتاده و عملیات آزادسازی آنجاست.
صبح روز اول در تکاب بچه ها همه مسلح و مرتب به خط شدند.
_آقا ناصر بیا اینجا ببینم.
_آقا فرهاد در خدمتیم
_دیگه خوابی برامون ندیدی؟
برنامه هر روز این بود که حدود ۱۰۰ نفر نیروی گردان به بهانه ورزش صبحگاهی توی شهر بچرخند و مانور بدهند و برگردند مقر.عصر هم همینطور .
بعد از یک هفته برای شناسایی حرکت کردند به سمت سد. وقتی رسیدند نقشه شان عملی شده بود و مانورهای توی شهر نتیجه داده بود و منطقه تخلیه شده بود و همه فرار کرده بودند و هیچ درگیری آنجا آزاد شد و عملیات تمام شد.
سد و پاسگاه تخته شده را سپردن دست نیروهای ژاندارمری که عقبنشینی کرده بودند.
«بابا نترسین خبری که نیست»
قرار بود برگردند اهواز ،که پیک سپاه سنندج برای فرهاد پیغامی آورد .حرکت کردند سمت سنندج. آنجا فرهاد امکانات و مهمات و حکم رسمی را گرفت برای حرکت به بوکان.
فرمانده سپاه غرب رحیمصفوی، از فرهاد خواسته بود تا گردانش را ببرد بوکان، برای آزادسازی آنجا.
بوکان از اول انقلاب دست گروهک ها بوده. وقتی فرهاد موضوع را با بچه ها در میان گذاشته بود با روحیه گرفته بودند همه قبول کردند.
صبحی که وارد بوک نشدند اواخر مهر هیچ درگیری شده بود مثل شهر ارواح. تمام مغازه ها بسته شده و هیچ کس توی خیابانها نبود تمام شهر تخلیه شده بود. انگار خبر رسیدن گردانی از نیروهای عملیاتی شکست حصر آبادان ،از خودشان زودتر رسیده بود.
_بهتره اول یک کجا پیدا کنیم مستقر شیم ,تا ببینیم توی شهر چه خبره؟
_ساختمان سپاه نداره؟
_سپاه ؟!!مرد حسابی تا دو روز پیش اینجا توی عروسی ها جلوی عروس و داماد سر بسیجی و پاسدار میبریدند!!!
_کور خوندی میخوای بچه بترسونی؟!
_نه به مولا، در سپاه سنندج شنیدم یک همچین قضیه ای را!
نزدیک مرکز شهر ساختمان چند طبقه ای با حیاطی بزرگ تابلو «مقر حزب دموکرات بوکان» بالایش نصب شده بود را انتخاب کردند و مستقر شدند .اول از همه باید تابلو پایین میآمد.
این تابلوها هرجایشهر که میگشتند می دیدند. مقر حزب کمونیست، ساختمان مرکزی چریکهای فدایی خلق اکثریت ، فدایی خلق اقلیت، سپاه روزگاری ، مقر گروه اشرف دهقان، پیکار... هرکدام ساختمانی و مقرری داشتند و همه تخلیه شده بودند.
نزدیک سه سال بود که شهر توسط همین ها اداره میشد. بخشداری و فرمانداری پاسگاه و شهرداری هم تخلیه شده بودند.
دو سه روزی گذشت تا کم کم سر و کله مردم پیدا شد و از خانه ها کمابیش بیرون آمدند. اما همه پیرمرد و پیرزن بودند. تک و توکی میانسال و هیچ جوانی اصلا توی شهر وجود نداشت.
دستور که رسید اولین کار ساماندهی وضع شهر بود فرهاد یکی یکی بچهها را به قسمتهای اداری مختلف شهر میفرستاد. ذبیح نام آور با حکم رسمی فرهاد بخشدار شد و با چند نیرو مستقر شدند توی ساختمان بخشداری.
دلایلی شد رئیس پاسگاه ،عدومی مسئول عملیات.
دو طرف شهر را هم پلیس راه زدند و قهوه خانه بین راهی توی جاده های بوکان _سقز و بوکان_ میاندوآب شدند پلیس راه و در هر کدام سه نیرو مستقر کردند.
_آبیاتی، کاکو .این نامه را بگیر چندتا نیرو ببر فرمانداری. خودت هم بشو فرماندار. تو از همان سن و سالت بالاتره.
_نه آقا فرهاد.این کارا از دست من بر نمیاد. من بسیجی ام .فقط بلدم بجنگم. تازه همین هم درست بلد نیستم.
آبیاتی ۲۷ ساله بود و در همان گردانی بود که یک ساعت زودتر حمله کرده بودند توی عملیات ثامن.این که ۱۶ تا از ۱۰۸ نفر گردان شان بیشتر زنده نمانده بودند هم همین آبیاتی تعریف کرده بود.
حدود ۳۰ نفر هم با فرهاد در ساختمان سپاه بوکان که مستقر شده بودند ماندند..
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#فرازے_از_وصیت_نامہ
●من بهخاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت(ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه مینمایم و میروم تا انتقام سیلی حضرت زهرا(س) را بگیرم.
●من از مردم ایران میخواهم تفرقهاندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگه دارید، به دوستان و آشنایان توصیه میکنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید.
● پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید، از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید، پیوند به ائمه اطهار(ع) و بهخصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و مهربان را در همه حال بهیاد داشته باشید.
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#شهدای_خان_طومان🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
29.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴دنیا خراب شود که مادر فرزندش را با دستان خودش به خاک سپارد ؛ مگر آنکه برای خدا و اهل بیت پیامبر باشد...
دشمن بداند باز هم پسر دارم !
سخنان زینبی مادر بزرگوار شهید محمود رادمهر در مراسم تدفین پسر شهیدش ...
#ام_وهب_مازندران
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#تلنگر
چند کلمه حرف حساب 👇
✍ خواهرم ...
#بی_حجابی ، فرهنگ ڪسانے است کہ در پسِ
کوره هاے #هوس غروب کرده اند .
وچه غروب غم انگیزی ...
پس تو پوشش دین را برگزین ، تا در حجاب های تاریکِ نفس ، غروب نکنی ...
#استاد_عزیزی
#پویش_حجاب_فاطمے
🖤خورشیدبه سوگ مصطفی میگرید
🥀مهتاب به حال مجتبی میگرید
🖤درمشهدِ دل چه کربلایی برپاست
🥀قومی به شهادت رضا میگرید
🏴فرا رسیدن ایام رحلت حضرت پیامبر(ص)و شهادت امام حسن(ع)وامام رضا(ع) تسلیت باد
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
❌شبهه
مگر #ولی_فقیه معصوم است که ولایت مطلقه دارد؟
✅ پاسخ
✍ حجتالاسلام دکتر قربانی مقدم
🔹 عصمت تنها در تشریع لازم است.
توضیح اینکه از نظر عقل و شرع تنها پیامبران و امامان لازم است که معصوم باشند زیرا مردم لازم است تا اطمینان داشته باشند که در مسیر تشریع یعنی دریافت دستورات الهی از پروردگار و ابلاغ آن به امت، هیچ گونه خطایی اتفاق نیفتاده است.
اما در عرصهی سیاسی عصمت ضرورتی ندارد، چون حاکم جامعه قصد تشریع ندارد، بلکه وی تنها ولی فقیه مدیر جامعه است و آنچه را توسط پیشوایان دین تشریع و ابلاغ شده را اجرا مینماید.
🔹ضرورت نظم اجتماعی
در همهی نظامهای سیاسی دنیا، اگر به بهانهی عدم عصمت حاکم یا رئیس جمهور یا ....، هر شهروند تنها یک قانون را مطابق صلاحدید خود، اجرا نکند، معلوم است که سنگ روی سنگ بند نمی شود.
(مثال برای تقریب به ذهن: پزشک جراح نیز عصمت ندارد، اما بیمار پس از آنکه تخصص وی را تایید میکند، قلب و ریه و همهی اعضای حیاتی خویش را در اختیار وی قرار میدهد تا جراحی کند)
🔹طبیعی است رهبر با مشورتهای گوناگون (چه مجلسهای مشورتی مانند مجمع تشخیص مصلحت و چه مشاورهای گوناگون) سعی در ابلاغ بهترین دستور را دارد. (با این حال مجال انتقاد به نظر رهبری نیز در ظرف مناسب وجود دارد.) اما هیچ کس با این توجیه که نظر من از نظر ولی فقیه بهتر است، نمی تواند از دستورات شرعی و قانونی وی سرپیچی کند.
از این رو همه مراجع فتوا می دهند، حکم حکومتی بر مقلدین سایر مراجع و حتی خود مراجع لازم می گردد. چرا؟ چون حفظ نظم و جلوگیری از خودسری و هرج و مرج از ضروریترین نیازهای هرجامعه ای است.
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴از چنین پیامبری پیروی کنید
📍الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
(سوره اعراف آیه ۱۵۷)
📍ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﺳﻮﻝ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ « ﻧﺎﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺩﺭﺱ » ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭﺍﻧﺠﻴﻞ ﻧﮕﺎﺷﺘﻪ ﻣﻰ ﻳﺎﺑﻨﺪ ، ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ; ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ، ﻭ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺯﺷﺖ ﺑﺎﺯﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ ، ﻭ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺣﻠﺎﻝ ﻣﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ ، ﻭ ﻧﺎﭘﺎﻙ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺣﺮﺍم ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ، ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎﻱ ﺗﻜﺎﻟﻴﻒ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﻭ ﺯﻧﺠﻴﺮﻩ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﻋﻘﻞ ﻭﺟﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ ; ﭘﺲ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻳﺎﺭﻳﺶ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ، ﻓﻘﻂ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭﺍﻧﻨﺪ .
📍ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺩﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ، ﻣﻜﻤﻞ ﺁﻳﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺻﻔﺎﺕ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺸﻤﻮﻝ ﺭﺣﻤﺖ ﻭﺍﺳﻌﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻳﻌﻨﻰ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺫﻛﺮ ﺻﻔﺎﺕ ﺳﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﺗﻘﻮﻯ ﻭ ﺍﺩﺍء ﺯﻛﺎﺕ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺻﻔﺎﺕ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺫﻛﺮ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎم ﺹ ﺍﺳﺖ، ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺹ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﻣﻜﺘﺒﺶ ﺟﺪﺍﻳﻰ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﺍﺳﺖ، ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺗﻘﻮﺍ ﻭ ﺯﻛﺎﺕ ﻧﻴﺰ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﺭﻫﺒﺮﻯ ﺍﻭ ﺗﻜﻤﻴﻞ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ.
🌷 @byadshohada 🌷
رفیق خوشبخت ما.pdf
2.26M
🔴دانلودکتاب رفیق خوشبخت ما
▪️خاطرات شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی...
انتشار با زمزمه ذکر صلوات و اللهم عجل لولیک الفرج بلامانع می باشد.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🚩#مریم_هاشمی: با افتخار پاسدار هستم.
قهرمان تیم ووشوی ایران در شانگهای:
🔹از سال 91 در سپاه نبیاکرم (ص) کرمانشاه، معاونت تربیت بدنی بانوان فعالیتم را شروع کردم و در این سالها حمایتهای خوبی از من شده است.
🔺بانوی محجبه ملیپوش پس از دو سال دوری از دنیای قهرمانی پنجمین طلای جهان را از آن خود و پس از رسیدن به این افتخار، مدالش را به مقام معظم رهبری تقدیم کرد.
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_سی_و_دوم
●نویسنده :مجیدخادم
چند روز اول فکر میکردند گروهک ها رفتند. ولی بعد که درگیری ها شروع شد فهمیدند به تپه ها و روستاهای اطراف فرار کردهاند و به شهر نزدیک اند. توی خیابان وقتی چند نیرورد می شدند، در چشم به هم زدنی ناگهان تمام مغازه ها بسته می شدند و بی آن که بچه ها بدانند از کجا به سمتشان شلیک می شد. تک تیر و گاهی هم مسلسل .صدا که از یک طرف شهر بلند می شد فرهاد اول از همه غیبش میزد.
همیشه کلاش تاشو اش روی دوشش آماده بود .بچه ها که می رسیدند به محل درگیری قبل از آنها آنجا رسیده بود.
آبیاتی میگفت:« آقا فرهاد اینجوری که کلاش و انداختی گردنت توی این خیابونای ناامن، آدم فکر می کنه وسط چهارراه زند داری راه میری»
چند تا از بچه ها که تیر خوردن یا توی کمین افتادند در آن چند روز اول، قرار بر پاکسازی خانه به خانه شهر شد .هر روز به قسمتی از شهر را میگشتند و هر جا مشکوک می شدند خانه ها را هم جستجو می کردند.
در خانهها وحشتزده عکس های رهبران گروهک ها را از طاقچه ها جمع می کردند و عکس خمینی و منتظری جایش میگذاشتند بعد که بچهها میرفتند و نیروهای گروه ها می آمدند برای جمع آوری آذوقه از مردم، باز وحشت زده عکسها را قایم می کردند و همان عکس های قبلی را میگذاشتند.اغلب پیرمرد و پیرزن های شهر هیچکدام از آدمهای توی عکسها را نمیشناختند بعضی ها را گروه ها پخش کرده بودند و بعضی ها را کمیته و سپاه.
از هر کجا که غروب و شب صدای شلیک می آمد صبح می رفتند برای پاکسازی .کسی را پیدا نمیکردند که مسلح باشد ولی چندتا انبار آرد و نان و خوراکی هایشان را پیدا کردند.
یک چیزی را نصیری کشف کرد. از توی دیوار بعضی خانه ها تک آجری را ظریف در آوردهاند که وقت درگیری آجر را برمیدارند و لوله کلاش هایشان را از آن بیرون می گذارند و شلیک می کند و روزها که پاکسازی بود، آجر را سر جایش می گذاشتند طوری که معلوم نمیشد.
پناهگاه ها و انبارهای یکی یکی لو می رفتند و پیدا می شدند اما خودشان نه.
هر چه شهر بیشتر پاکسازی و شناسایی میشد در درگیریها جدی تر می شدند. دیگر فقط شب ها حمله می کردند.
حدود ۴ بعد از ظهر شروع میشود و تا صبح فردا ادامه داشت. اوایل هیچ کس را بچهها نمیدیدند توی تاریکی و فقط تیراندازی بیهدف میگردند که پیش نیایند.هوا که روشن میشد همهشان شهر را ترک می کردند و می گریختند به تپه ها و روستاهای اطراف.
مرد از شبی که به سمت مقر موشک آرپیجی زدند ،روی پشتبام مقر و ساختمانهای دیگر سنگر ساختن و شبها نگهبان میگذاشتند تا نزدیک نشوند. آن وقت بود که تازه بچه ها می دیدند که غروب از بین کوچه پس کوچه ها گروه جمع میشوند و از چهار طرف به سمت مقر میآیند و تیراندازی می کنند.
لباس هایشان را شناخته بودند. بعضی هاشون لباس کردی داشتند و بعضیها لباس های فرم نظامی و یکسری هم کلاه کج با آرم داس و چکش داشتند .همان تعداد که مرد بود زن هم بود .همه مسلح.
هر کدامشان را که بچه ها می زدند و بقیه به سرعت می بردند هیچ وقت بعد از درگیری ها باقی نمیماند. ده پانزده روز که گذشت مردم شهر دیگر تا حدودی خو گرفته بودند به حضور بچه های سپاه.
گاهی هنوز با ترس و لرز می آمدند تا به قول خودشان از نزدیک ببینند و بسیجی یا سپاهی چیست و وقتی می دیدند بچهها را ،باور نمی کردند. فکر می کردند بسیجی یک هیکل یا شکل به خصوصی دارد و یک جور نیروی ویژه است که مثلاً از خارج از ایران وارد کرده اند. این طور تصور میکردند یا به ایشان گفته شده بود.بچه ها را که از نزدیک می دیدند ترسشان می ریخت .گازوئیل و نفت که رسید و خودشان پخش کردن بین مردم اوضاع به کلی عوض شد.
جوانها هم یکی یکی به شهر برگشتند وقتی مردم کم کم آمدند پیش فرهاد برای گرفتن امان نامه برای بچه هایشان، تازه متوجه شدند که چرا شهر جوان نداشته.قبل از رسیدن گردان بسیاری از ترس قتل عام شدن پناه برده بودند به گروهک ها و برایشان می جنگیدند. اینطور بهشان القا شده بود و حالا یکی یکی می آمدند برای امان گرفتن .گاه با خنده و گاه گریان و زار.
صبح بچه ها به سمت حمام می روند . عبدالحمید و نصیری و ادمی آبیاتی و نیکبخت و چند نفر دیگر.به نزدیکترین حمام میروند خانه ها اغلب حمام ندارند حتی توالت ها هم گاهی بین چند خانه مشترک است یا ته یک کوچه توالتی است برای همه اهالی.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#یا_ثامن_الحجج
هزاران سر به فدای غباری از خاکم
وطن نباشداگرتن چه ارزشی دارد
به هشت سال دفاع مقدسم سوگند
هوای خاک مرا #ثامن_الحجج دارد
📎السلام علیک یا شمس الشموس امام الرئوف ، یاعلی بن موسی الرضا علیه السلام..
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ماجرای صلح امام حسن علیه السلام و معاویه
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 فرزند صالح گلی از بهشت است ..
📍وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَيْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ
(سوره طور آیه۲۱)
📍ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ [ ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ ] ﺩﺭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﺮﺩﻧﺪ ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ [ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ] ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻠﺤﻖ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﻛﺎﻫﻴﻢ; ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﺩﺭ ﮔﺮﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻮﻳﺶ است.✳✳✳
📍ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺰ ﺧﻮﺩ ﻳﻚ ﻧﻌﻤﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﻴﻨﺪ، ﻭ ﺍﺯ ﺍﻧﺲ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ، ﺑﻰ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺍﻭ ﭼﻴﺰﻯ ﻛﺎﺳﺘﻪ ﺷﻮﺩ.
ﺍﺯ ﺗﻌﺒﻴﺮﺍﺕ ﺁﻳﻪ ﺑﺮﻣﻰ ﺁﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﺎﻟﻐﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﮔﺎم ﺑﺮﻣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺩﺭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ، ﻭ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻣﻜﺘﺒﻰ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻠﺤﻖ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻋﻤﻞ ﻛﻮﺗﺎﻫﻰ ﻭ ﺗﻘﺼﻴﺮﺍﺗﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍم ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺻﺎﻟﺢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ ﻭ ﺗﺮﻓﻴﻊ ﻣﻘﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﺪ، ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻰ ﺭﺳﺎﻧﺪ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﻫﺒﺘﻰ ﺍﺳﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ .
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_سی_و_سوم
●نویسنده :مجیدخادم
منتظرند تا نمره ای خالی شود.صدای باز شدن در یکی میآید ناصر و عبدالحمید سمت در میروند. ناگهان زنی از نمره بیرون می آید. همه دست و پایشان را گم می کنند و سریع رویشان را برمیگردانند و نگاه به زمین می کنند تا زن برود.
فرهاد دستور داده که با مردم تحت هیچ شرایطی بحث و درگیری نشود. بچه ها از صاحب حمام که پرس و جو می کنند، تازه می فهمند که حمامهای نمره ای شهر نیمه مختلط اند.
وقتی ناصر برای صاحب حمام که میانسال مردی بود توضیح می داد حالا از نظر شرعی هم بگذریم مسئله ناموسی است !صاحب حمام از تعجب چشم هایش داشتند از حدقه بیرون می زدند.
همان روز حمام ها را تقسیم کردند و با ریش سفید های شهر قرار گذاشتند که یکی در میان زنانه و مردانه باشند .حمام رفتن بچه های سپاه بعد از این ماجرا خودش مصیبتی شد.
نفر باید میرفتند روی پشت بام نگهبانی و یک نفر بیرون نمره ها توی هر نمره هم یکی مثله تو رختکن می نشست و یکی خودش را می شد و چرخشی جا هایشان را عوض میکردند.همه اینها از وقتی شروع شد که یک هفته بعد از جدا کردن حمام ها و تقسیم آن ها بین زنها و مردها، جسد یکی از بسیجی ها را توی حمام پیدا کردند، بی سر!
فرهاد می گفت سر را می بُرند و می بَرند که ترس توی دلمان بیفتد.
_برامون دیگه خوابی ندیدی آقا ناصر؟
_به خود امام حسین قسم سر شبیه برای سومینبار همان خواب و دیدم
شبهای جمعه حمله ها شدیدتر بود به مقر و دیگر ساختمانها. تلویزیون ۱۴ اینچ سیاه و سفید معما را حل کرد. بعد از فیلم های جنگی و پارتیزانی که شب جمعه ها می گذاشت از روستاهای اطراف جمع می شدند. نیروها از کوره راه ها می آمدند تا شهر و یکی از بچهها را که جایی گشت می زد یا نگهبانی می داد، می زدند و سرش را می بریدند و یا با نارنجک تفنگی و آرپیجی حمله میکردند به مقر.
از ماه دوم پیشدستی کردند وقتی عدومی داد میزد« آقا فرمان آقا فرهاد فیلم جنگیه» آمادهباش میدادند و سر کوچه ها و ورودیهای شهرک میگذاشتند و قبل از رسیدن به ساختمانهای اصلی یکی دوتاش آن را میزدند و فراریشان میدادند.
همان وقت فرهاد تصمیم گرفت شروع کند به پاکسازی روستاهای اطراف تا امنیت شهر برقرار شود .روزها، گروههای بی سی نفره میرفتند و معمولاً درگیری هم نمی شد .از روی تپه ها دیده بان هاشان بچهها را میدیدند که به یک سمت میروند و قبل از رسیدن به روستا پناه میبردند به جنگل ها و دره های اطراف. شب قبل ،درگیری نداشتند و بچه ها کمی راحت خوابیدند. توی حیاط سراغ فرهاد را گرفت دیدن نیست از نگهبانهای جلوی در که پرسید ،گفتند دم صبح با ماشین رفته بیرون تنها.
عدومی وحشت زده خودش را رساند بالای سر جلیل صدق گو.جلیل تیربارچی گروه بود. هر شب با لباس و پوتین میخوابید نوار تیره را هم که ضربدری روی سینه اش باز نمیکرد. یکبار قبلا گفته بود «این شکلی چطور خوابت میبره؟ تیرها نمیشینه تو کمرت؟!!»
_ آقای عدومی من خواب و بیدارم .کافیه هر وقت کاری داشتی یه اشاره کوچکی با دست بکنید تا بلند شم.
مادامی که رسید بالای سر جلیل قبل از آنکه صدایش بزند ،خودش چشمهایش را باز کرد و بلند شد نشست.
_ جلیل بپر بریم تا اتفاقی نیفتاده.
تیربار را گذاشتن روی تویوتا و با دو نفر دیگر از نیروها رفتن دنبال فرهاد.
فرهاد توی یکی از روستاهای نزدیک شهر، در خانه نشسته بود و با چند نفر از اهالی خوش و بش می کرد و چای میخورد.یکیشان به فرهاد یک کلت کمری هدیه داد نزدیک ظهر بچهها رسیدند. از دور که میآمدند فرهاد سریع بلند شد و خداحافظی کرد و رفت سمت بچه ها.
« اینجوری نزدیک نیاید می ترسند بندگان خدا»
یکبار در مغرب بچه ها داشتند توی آسایشگاه آواز می خواندند
«تفنگ حیفه که آهو بکشی و آهو قشنگه تفنگ حیفه بکشی مرغ کوه ها رنگارنگه تفنگ دردت به جونم
تفنگ بی تو نمونم...»
فرهاد که با گذاشته آسایشگاه بچه ها لحظه ای ساکت شدند
«بخونید بخونید خبری نیست ,ولی فقط بگید امام دردت به جونم ، امام بی تو نمونم»
و خودش شروع کرد به خواندن بلند بلند . فقط همین بیت. را بچهها که همه اشک از چشمانشان جاری شد .
توی حیاط نیروها به صف ایستاده و فرمانده سپاه قبل داشت سخنرانی میکرد فرمانده نیروی انتظامی هم چند جملهای میگوید و از آنجا به مسجد شهر میرود. صبح جمعه است. ۱۲ نفر نیرو از میاندوآب آمدند تا پاسگاه شهر را تحویل بگیرند. بعضی از قسمتهای اداری شهر را قبلا نیروهای دولتی آمده اند و تحویل گرفتند.سخنرانی توی مسجد هم که تمام میشود میروند برای افتتاح پاسگاه .یک ساعت بعد فرمانده ها با هلیکوپتر برگشتند سنندج.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸اول ماه ربیع الاول است
🌼عشق امشب باز مهمان دل است
🌸ماه میلاد پیمبر می رسد
🌼مژده ده بر هر دلی که غافل است
🌸هلال ماه چون ابروی یار است
🌼چه زیباو چه خوش نقش و نگار است
❤️ حلول ماه ربیع الاول ماه میلاد نبی اکرم (ص) مبارک و فرخنـده باد💐🌺
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆