eitaa logo
داستان های عبرت انگیز
3.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1هزار ویدیو
2 فایل
🔎اگر داستان عبرت انگیزی در زندگی شما اتفاق افتاده برای ما بفرستید، منتشر می کنیم شاید یه نفر نجات پیدا کرد. لینک پیام به ادمین https://harfeto.timefriend.net/17156321536646 تبلیغات 👇 https://eitaa.com/tablighat_arzan3
مشاهده در ایتا
دانلود
شبلی عارف معروف به مسجدی رفت که دو رکعت نماز بخواند. در آن مسجد کودکان درس می‌خواندند و وقت نان خوردن کودکان بود. دو کودک نزدیک شبلی نشسته بودند؛ یکی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری. در زنبیل پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشک. پسر فقیر از او حلوا می‌خواست. آن کودک می‌گفت: اگر خواهی که پاره‌ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ کن. آن بیچاره بانگ سگ کرد و پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بدو می‌داد. باز دیگر باره بانگ می‌کرد و پاره‌ای دیگر می‌گرفت. همچنین بانگ می‌کرد و حلوا می‌گرفت. شبلی در آنان می‌نگریست و می‌گریست. کسی از او پرسید: ای شیخ تو را چه رسیده است که گریان شده‌ای؟ شبلی گفت: نگاه کنید که طمع‌کاری به مردم چه رسانَد؟ اگر آن کودک بدان نان تهی قناعت می‌کرد و طمع از حلوای او برمی‌داشت، سگ همچون خویشتنی نمی‌شد. @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید. حاکم پس از دیدن آن مرد بی‌مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی‌نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران‌بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم می‌زد به مرد کشاورز گفت: می‌توانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده‌ای محکم پس گردن او نواخت. همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم از کشاورز پرسید: مرا می‌شناسی؟ کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا می‌شناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سال‌هاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزی‌ام می‌خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می‌خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می‌خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده‌ای که به من زدی. فقط می‌خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی‌نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی‌انتهاست ولی به خواسته‌ات ایمان داشته باش. @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشه‌ای انگور در دست داشت و تناول می‌کرد. ابلیس گفت: آیا می‌توانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟ فرعون گفت: نه. ابلیس به لطایف‌الحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشه‌ای مروارید تبدیل کرد. فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی. ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی می‌کنی؟ @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 ممكن بود بچه‌ها واقعاً هم چيزى نخورند و نياشامدند؛ بسيار هم قانع و پرهيزكار باشند اما براى اينكه از خودشان خاطر جمع نبودند و هميشه اين احتمال را مى‌دادند كه آن‌چه مى‌كنند مرضى حق‌تعالى نباشد، مرتب به خودشان و ديگران نهيب مى‌زدند و نسبت‌هاى خلاف واقع مثل پرخورى و حرص! به خود مى‌دادند. 🌷مثلاً وقتى مدت‌ها از چادر و سنگر دور افتاده بودند و چيزى به اصطلاح گيرشان نيامده بود و حالا فرصتى دست داده بود تا تلافى «مافات» كنند، هر كس چيزى مى‌گفت و از آن جمله به جاى آيه «كلوا و اشربوا و لا تسرفوا »، عبارت «كلوا و اشربوا » يش را مى‌گفتند و بعد خودشان اضافه مى‌كردند كه: «والّا خود خفته» «حتی بلغت الحلقوم» «ما استطعتم من قوه» و بالاخره: «حتى تنفجروا» و بعد همه با هم: مى‌گفتند و مى‌خوردند و مى‌خنديدند. 📚 كتاب "فرهنگ جبهه" (شوخى طبعى ها)، صفحه٩٩ @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمؤمنین علیه السلام: هرگاه يكى از شما وارد منزل خود شود به خانواده‏اش سلام نمايد اگر خانواده نداشته باشد چنين بگويد: «سلام بر ما از جانب پروردگارمان» و هنگام ورود به منزل خود سوره «توحيد» را بخواند كه فقر را از بين ببرد تحف العقول صفحه 115 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🤔کدام عمل صرفا برای خداست وَ قالَ رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم: اَوْحَى اللَّهُ تَعالى اِلى مُوسى عليه السلام هَلْ عَمِلْتَ لى عَمَلاً قَطُّ؟ قالَ اِلهى صَلَّيْتُ لَكَ، وَ صُمْتُ، وَ تَصَدَّقْتُ، وَذَ كَرْتُ لَكَ، فَقالَ اِنَّ الصَّلاةَ لَكَ بُرْهانٌ، وَالصَّوْمَ جُنَّةٌ، وَ الصَّدَقَةَ ظِلٌّ، وَ الذِّكْرَ نُورٌ، فَأَىُّ عَمَلٍ عَمِلْتَ لى؟ فَقالَ مُوسى عليه السلام دُلَّنى عَلى عَمَلٍ هُوَ لَكَ؟ فَقالَ يا مُوسى هَلْ والَيْتَ لى وَلِيّاً، وَهَلْ عادَيْتَ لى عَدُوّاً قَطُّ؟ فَعَلِمَ مُوسى عليه السلام اَنَّ اَحَبَّ الْأَعْمالِ، اَ لْحُبُّ فِى اللَّهِ وَالْبُغْضُ فِى اللَّهِ خداوند متعال به حضرت موسى عليه السلام وحى كرد، آيا هرگز براى من كارى كرده اى؟ موسى عليه السلام گفت خدايا برايت نماز خوانده ام، روزه گرفته ام، صدقه داده ام، و برايت ذكر گفته ام، خداوند فرمود: نماز دليل، )و راهنمايى براى عبور از پل صراط( است، و روزه )براى تو( سپر )در مقابل آتش(است و صدقه )در روز قيامت براى تو( سايه است، و ذكر نور است )كه بوسيله آن هدايت مى شوى(، پس چه كارى براى من كرده اى؟ موسى عليه السلام گفت مرا به كارى كه براى توست راهنمائى كن، خداوند فرمود اى موسى آيا هرگز به خاطر من دوستى را دوست داشته اى و به خاطر من دشمنى را دشمن داشته اى پس موسى عليه السلام دانست كه محبوب ترين اعمال، دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خداست. 📚کتاب احادیث الطلاب ص 121 @cafedastan