🌷 #هر_روز_با_شهدا
#اون_گوشه_آسمون....
🌷- مهرداد همه شهید شدن؟ عباس تکون نمیخوره، فکر کنم شهید شده. مهدی انحصاری گفته بود، شهید میشوند. حالا خودش هم روی زمین افتاده و هیچ حرکتی ندارد. معاونین دسته و بیسیمچیاش، دورش جمع شدند و فقط صدای ضعیفی از گلویش به گوش میرسد: - السلام علیک یا اباعبدالله. بدون شک هنوز جان دارد. خودش گفته که آخرین نفر است که میپرد. سعید کنار مهرداد روی زمین افتاده است.
🌷هنوز هم دست از شوخی کردن نداشته. آسمان را به او نشان میدهد. - مهرداد اون نورو تو آسمون میبینی؟ - سعید فکر کنم داری شهید میشی داداش. چه نوری! - خدا شاهده اونجا، اون گوشه آسمون دارم یه نوری میبینم. - سعید باور کن دارن دعوتت میکنن. تمومه کار. با هم شوخی میکردند و به هم لبخند میزدند.
🌷تنها چیزی که به فکر مهرداد نمیرسید، این بود که سعید رفتنی باشد. سعید دارد معمولی و زیبا صحبت میکند و رفتارش هم معمولیست. مگر میشود وقت پریدنش باشد. ولی درد بر مهرداد غالب شده، ترکش خورده بود به ریهاش، و از داخل داشت خونریزی میکرد. نفس کشیدن برایش سخت شده. رفیقش هم اصرار دارد که به عقب برگردد. ولی اگر هم برود، دلش پیش سعید است....
🌹خاطره ای به یاد شهیدان معزز سعید آشوری و مهدی انصاری
📚 کتاب "در یاد تو خواهم ماند" (خاطرات شفاهی شهید سعید آشوری به روایت خواهر گرامی شهید خانم نرگس آشوری)
منبع: خبرگزاری مهر
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@cafedastan