eitaa logo
داستان های عبرت انگیز
2.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
995 ویدیو
2 فایل
🔎اگر داستان عبرت انگیزی در زندگی شما اتفاق افتاده برای ما بفرستید، منتشر می کنیم شاید یه نفر نجات پیدا کرد. لینک پیام به ادمین https://harfeto.timefriend.net/17156321536646 تبلیغات 👇 https://eitaa.com/tablighat_arzan3
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 شِـکـوِه و هشـدارِ دختر رسول خدا (صلوات الله علیه وآله وسلم) ✓ حضرت فاطمه سلام الله علیها : ⁙ آنچه انجام می‌دهید در برابر چشم خداست. ستمگران به زودی خواهند دانست که به سرانجامی می‌رسند، و من دختر کسی‌ام که شما را از عذاب سخت خداوند بیم می‌داد! ✧ فَبِعَینِ اللهِ ما تَفعَلونَ، و سَیَعلَمُ الذین ظَلَمُوا اَیَّ مُنقَلبٍ یَنقَلِبونَ، وَ أنا اِبنَةُ نَذیرٍ لَکُم بَینَ یَدَی عَذابٍ شَدیدٍ؛(۱) ▽ شـرح ⩴ این کلمات تهدید آمیز و انتقادی، زمانی است که فاطمه‌ی زهرا (علیها السّلام) پس از وفات پیامبر و بد عهدی مردم و سستی آنان در حمایت از حق و پشتیبانی از اهل بیت(ع)به مسجد مدینه رفت و آن خطبه‌ی معروف را پس از غصب فدک، ایراد کرد. ▦ انتظار آن بود که به وصایای پیامبر(ﷺ)، چه درباره‌ی امامت حضرت علی(علیه السلام)، چه نسبت به مودّت ذی‌القربی و حفظ حرمت آن حضرت و چه پیروی از عترت حضرت رسول توجه شود، ولی دنیاخواهی وجاه‌طلبی، چشمهای عده‌ای را بست و کارهایی کردند که مایه ی رنجش دختر رسول الله (ﷺ) شد. ⁜ حضرت فاطمه (علیها السّلام) هم خدا را به یاد آنان می‌آورد که بدانند کارهایشان زیر نظر خداوند است و روزی باید پاسخگو باشند، ‼️ هم فرجام تاریک و سرنوشت دردناکی را که خدا برای ستمکاران مقدّر کرده، ‼️ و هم یادآوری می‌کند که وی دختر آن پیامبر بزرگ است که مردم را از عذاب خدا بیم می‌داد. ↲ همه‌ی این هشدارها برای بیدار کردن جامعه و متذکر ساختن آنان نسبت به مسؤولیت‌های آنان است تا حجت بر آنان تمام شود! ۱) الاحتجاج، ج۱، ص۱۴۱ کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
استاد اخلاق و معرفت و دانشمند متواضع ، استاد نیا نقل می کنند از زبان جعفری و او از زبان ، که: در شهر خوی حدود 200 سال پیش ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت. عاقبت به فردی به نام متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد. مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه می‌کنی؟ علی باباخان گفت: از روزی که را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در که به من سپرده بودی کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی. ❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک✨ ❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد✨ ❀اللهم اهدنا الصراط المستقیم❀ کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan