eitaa logo
داستان های عبرت انگیز
2.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
🔎اگر داستان عبرت انگیزی در زندگی شما اتفاق افتاده برای ما بفرستید، منتشر می کنیم شاید یه نفر نجات پیدا کرد. لینک پیام به ادمین https://harfeto.timefriend.net/17156321536646 تبلیغات 👇 https://eitaa.com/tablighat_arzan3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 داستان عبدالکریم کفاش عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او مي آمدند روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم . آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم   مرحوم سید عبدالکریم کفّاش اجاره نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد. وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه ای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر می رسید. در همان حال خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) مشرّف می شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم می گوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش. عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشده اید. آقا [لبخندي زدند و] فرمودند: برای تو منزل فراهم می شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید. ❌ منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
من مظلوم‌ترین مادر شهید ایرانی هستم. پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت، کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند. گفتند: به خمینی توهین کن، یوسف این کار رو نکرد. به من گفتند: توهین کن، گفتم: چنین کاری نمی‌کنم. گفتند: بچه‌ت را می‌کشیم، بازهم قبول نکردم. پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست‌ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند. گفتند: به خمینی توهین کن، بازم توهین نکردم. من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم، در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند؛ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی، گفتم: من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم. گفتند: دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها می‌گردانیم. شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه میگفتم: . انگار همه عالم کمکم می‌کردند برای حفر قبر پسرم. دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم. گوشه‌ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر. فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری می‌داد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو. کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم. به همین خاطر من مظلوم‌ترین مادر شهید ایرانی هستم. 🔘 حتی شنیدن این قضیه برای ما سخت است، چه برسد به انجام آن. اینها مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی ایستادند، ما چه قدر پای ارزشها ایستاده‌ایم؟ کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
✅ سنگ مزار دانشمند و نابغه شرق شناس آلمانی «آن ماری شیمل» که روی آن حدیثی از حضرت علی ع نوشته شده: «الناس نیام، اذا ماتوا انتبهوا» آدمیان درخوابند، وقتی می‌میرند بیدار می‌شوند کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
Emam Zaman (3)(1).mp3
5.34M
🎥فایل صوتی 📚 دلِ امام زمان ارواحنافداه از گناهان ما می‌گیره ... 🎙 استاد سیدحسین هاشمی نژاد 💯پیشنهاد دانلود ❌نشر حداکثری به نیت فرج کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
ابن جوزي از خطبـاي معروف زمـان خود بود. روزی بالاي منبري رفت تا براي مردم سـخنرانی کنـد. منبر سه پله داشت. زنی از پایین منبر بلنـد شد و مسـئله اي از او پرسـید. ابن جوزي گفت: نمی دانم. زن گفت: تو که نمی دانی، چرا سه پله از دیگران بالاتر نشسـته اي؟ ابن جوزي گفت: این سه پله را که من بالا نشسـته ام، به آن اندازه اي است که می دانم و شـما نمی دانید. من به اندازه معلوماتم بالا رفته ام. اگر می خواسـتم به اندازه مجهولاتم بالا بروم، باید منبري درست کنم که تا فلک الافلاك بالا می رفت کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
🔸داستان ضرب المثل ها 📘 و ✍روزی مردی به خانه یکی از آشنایان خود رفت. صاحبخانه برای او کاسه‌ای آش داغ آورد. میهمان هنوز دست به کاسه آش نبرده بود که دندانش بشدت درد گرفت و دستش را روی دهان خود گذاشت. 🔸صاحبخانه به خیال آنکه او از آن آش داغ خورده و دهانش سوخته است، گفت صبر می‌کردی تا آش کمی سرد می‌شد و بعد میخوردی تا دهنت نسوزه ! 🔹میهمان که هم از درد دندان رنج می‌برد و هم از حرف صاحبخانه شرمگین شده بود، گفت: بله، آش نخورده و دهن سوخته! کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
🔴 نصیحت شیطان به نوح نبى بعد از طوفان وقتی که کشتی نوح بر زمین نشست و نوح از کشتی فرود آمد، شیطان به حضورش آمد و گفت: تو را بر من حقی است، می خواهم عوض تو را بدهم. نوح گفت: من اکراه دارم بر تو حقی داشته باشم و تو جزای حق مرا بدهی، بگو آن چه حقی است؟ شیطان گفت: من فعلاً در آسايشم تا خلق ديگر به دنيا آيند و به تکليف رسند تا آنها را به معاصی دعوت کنم. الان به جهت ادای حق، تو را نصيحت می کنم. نوح ناراحت شد. خداوند وحی فرستاد که: ای نوح، سخن او را بشنو؛ اگرچه که فاسق است. نوح گفت: هرچه می خواهی بگو. پس شیطان گفت: ای نوح از سه خصلت احتراز کن:1- تکبر نکن که من به واسطه آن بر پدر تو آدم سجده نکردم و رانده شدم. 2- از حرص بپرهیز؛ که آدم به واسطه آن از گندم خورد و از بهشت محروم گردید. 3- از حسد احتراز کن که به واسطه آن قابیل برادر خود هابیل را کشت و به عذاب الهی هلاک شد... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎ کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤حجه الاسلام شیخ حسین انصاریان بلند شو گرسنته حلواهارو بخور😂 کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رُکْنَ الْإِیمَانِ... 🌱چه سست خانه ای است ایمان بدون یاد امام حیّ و حاضر! سلام بر تو و بر بلندای حضور تو که جز بر آن عمارت، ایمان استوار نمی ایستد. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس. کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
امام صادق (علیه السلام): 🔹 ما مِنْ جُرْعَةٍ يَتَجَرَّعُهَا اَلْعَبْدُ أَحَبَّ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ جُرْعَةِ غَيْظٍ يَتَجَرَّعُهَا عِنْدَ تَرَدُّدِهَا فِي قَلْبِهِ إِمَّا بِصَبْرٍ وَ إِمَّا بِحِلْمٍ . 🔸 هيچ جرعه اى كه بنده آن را فرو مى خورد، نزد خداوند محبوب تر از جرعه خشمى نيست كه چون در قلبش به جوشش در مى آيد، آن را با شكيبايى يا بردبارى فرو می‌خورَد. 📚 اصول کافی (باب ایمان و کفر) جلد ۲ صفحه ۱۱۱ کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
19.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 معجزه حدیث کساء!! ♨️ روایتی عجیب از بانویی که اعتقادی به اهل بیت نداشت ولی... کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
🟩《جور استاد به ز مهر پدر》: 🔹️در زمان‌های دور که شکل زندگی مردم با حالا خیلی فرق داشت ، درس خواندن و باسواد شدن کار بسیار سخت و دشواری بود که از عهده‌ی هرکسی برنمی‌آمد. در آن دوره بچه‌ها باید به مکتبخانه می‌رفتند تا سواد خواندن و نوشتن و سواد دینی به آن‌ها آموخته شود. دانش آموزان هر روز باید درس‌شان را می‌خواندن تا فردا به سوالات استاد پاسخ دهند. در غیر این صورت تنبیه در انتظارشان بود. در یکی از شهرها مکتب خانه‌ای بود با استادی بسیار باسواد و فرزانه و آشنا به علوم زمانه‌ی خود. تنها اشکال استاد این بود که چون خیلی پیر و کم حوصله بود ، حوصله بازیگوشی و کم کاری بچه‌ها را نداشت و با کوچکترین نافرمانی بچه‌ها را به شدت تنبیه می‌کرد و حتی گاهی به فلک می‌بست. (وسیله‌ای چوبی که به کمک آن پای دانش آموز را ثابت نگه می‌داشتند و استاد می‌توانست با ترکه به کف پای دانش آموز بزند). به همین دلیل هر روز وقتی بچه‌ها به خانه بازمی‌گشتند از دست استاد نزد پدر و مادران‌شان شکایت می‌کردند و از آن‌ها می‌خواستند آن‌ها را به استادی خوش اخلاق‌تر و مهربان‌تر بسپارند. تا این‌که خانواده‌ی چند تا از بچه‌ها استاد دیگری یافتند که قبول کرد آن‌ها را به شاگردی بپذیرد. ولی خانواده گروهی از شاگردان دوست داشتند فرزندان‌شان نزد استاد پیر بمانند. استاد جدید که می‌دانست این دانش آموزان نزد استادی بزرگ شاگرد بودند ، دلیل خانواده‌ها را برای تغییر استاد پرسید و فهمید که آن‌ها فقط به خاطر اخلاق تند استاد و تنبیه دائم به سراغ او آمده‌اند. استاد جدید تصمیم گرفت کمترین تکلیف را به آن‌ها بدهد و کمترین سوال و جواب را از این دانش آموزان داشته باشد. شاگردان استاد جدید که خیلی خوشحال بودند اغلب در مکتبخانه با بازی ، خوشگذرانی و تفریح اوقات خود را سپری می‌کردند و در کل خیلی به این گروه از دانش آموزان خوش می‌گذشت. تا این‌که پایان سال تحصیلی فرارسید بچه‌هایی که در مکتب خانه‌ی استاد پیر درس خوانده بودند و تلاش بیشتری کرده بودند قادر به خواندن و نوشتن بودند. ولی بچه‌های مکتب خانه استاد مهربان و جوان که تمام سال را به بازیگوشی سپری کرده بودند از حداقل سواد و حساب هم بهره نبرده بودند و یک سال خود را به هدر داده بودند. اینجا بود که خانواده‌ها فهمیدند جور استاد ، به ز مهر پدر. کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan