7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 میلاد با سعادت مولی الموحدین امام علی بن ابی طالب علیه الصلوة و السلام مبارک باد.
کافه کتاب📖
اسمتومصطفیست| #پارت_8 مادربزرگ سفره باز بود و مهربان. روزی نبود که خانه کوچکش رنگ مهمان را نبین
اسمتومصطفیست| #پارت_9
گویند کسانی که در حال انتظارند، همه زندگیشان به سرعت برق و باد از جلوی چشمانشان میگذرد. من آمدهام تا از دیدار تو جان بگیرم، اما به همان سرعت گذشته از جلوی چشمانم میگذرد.
بیان این همه خاطره باعث نشده آن گل آفتاب روی صورتت جابجا شود. پس این دلیلی است بر سرعت عبور همه این یادآوریها در حافظهای که بعد از رفتن تو کمی گیج میزند.
سال ۱۳۷۴ بود که از تهران رفتیم کهنز، شهرکی نزدیک شهریار و شدیم یکی از ساکنان آنجا. کم کم در همین شهرک قد کشیدم. آن روزها دو کانکس در محلمان زیر نور آفتاب برق میزد؛ یکی ۲۴ متری و دیگری ۳۶ متری. این دو کانکس چسبیده به هم بود و حسینیهای را تشکیل میداد. یکی از کانکسها را داده بودند به خواهرها و شده بود پایگاه و یکی را هم داده بودند به برادرها. یک کانکس دیگر هم بود که شده بود آشپزخانه.
آن روزها من هم پایم باز شده بود به پایگاه خواهران، اما چون سنم کم بود اجازه نمیدادند عضو بسیج شوم. من و دوستم زهرا هم وقتی دیدیم عضو آن نمیکنند، شدیم مسئول خرید پایگاه. مثلاً اگر شیرینی میخواستند چون کهنز شیرینی فروشی نداشت، با هم میرفتیم شهریار، شیرینی میخریدیم و میآمدیم.
🔥 تو کافه کتاب دو دقیقهای کتاب بخون:) 🔥
کافه کتاب📖
اسمتومصطفیست| #پارت_9 گویند کسانی که در حال انتظارند، همه زندگیشان به سرعت برق و باد از جلوی چ
اسمتومصطفیست| #پارت_10
از کهنز تا شهریار پنجشش کیلومتر راه بود که یا با آژانس میرفتیم یا با سواری. ایام فاطمیه هم میرفتیم داخل گروه سرود و در سوگ خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها مرثیه و سرود میخواندیم. ۱۵ ساله که شدم فعالیتم بیشتر شد. حالا دیگر مسئول پایگاه خواهران حاضر شده بود مسئولیتهای جدیتر به من بدهد .سال اول دبیرستان بودم که با یکی از فرماندهان بسیج، خانمی که همسرش شهید شده بود، به جنوب کشور رفتیم. فکر کن آقا مصطفی! رفته بودم جاهایی را میدیدم که پدرم سالها آنجاها جنگیده و مجروح شده بود، اما برای ما جز مهربانی سوغاتی از جبهه نیاورده بود. همانجا عشقم به شهدا به همه آنهایی که به دنبال مهتاب میدویدند و خودشان میشدند ماه بیشتر شد.
فکر کن! شب که به چشم انداز نگاه میکردی، اگر خوب نگاه میکردی میدیدی چقدر ماه شب چهارده روی زمین است. وقتی برگشتم انگار چند سال بزرگتر شده بودم.
بالاخره این گل آفتاب از وسط ابروانت رفت و اخم اخم تو باز شد.
روی سنگ سرد جابهجا میشوم و با دور تندتری گذشته را مرور میکنم.
🔥 تو کافه کتاب دو دقیقهای کتاب بخون:) 🔥
◾️ سالروز شهادت امام موسی کاظم(ع) تسلیت باد
امام کاظم(ع): ادای امانت و راستگویی، روزی را زیاد میکند و خیانت و دروغگویی باعث فقر و نفاق میشود. (تحفالعقول، ص۴۰۳)
👈تو کافه کتاب دو دقیقه ای کتاب بخون🏋️♂️
🏇https://eitaa.com/cafeh_ketab1🏇