eitaa logo
☕ کافه رمان☕
2هزار دنبال‌کننده
990 عکس
313 ویدیو
0 فایل
کافه رمان کانالی با رمان های متفاوت📚
مشاهده در ایتا
دانلود
☕ کافه رمان☕
🍃🌸🍃🌸﷽🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 رمان هُبوط✨ به قلم: فاطمه حیدری *پارت #دویست_وشصت_و
🍃🌸🍃🌸﷽🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 رمان هُبوط✨ به قلم: فاطمه حیدری *پارت * صدایش ارام میشود و نگاهش تهدیدگر: -امیرعلی یه پسره...یه پسر بی تجربس! روحش و جسمس باکره و تمیزه! نمیذارم تو اولین تجربه، اونم از نوع تلخش باشی. -هه...این مسخره بازیا براي همونجایی که هفت سال زندگی میکرديِ! -نه اتفاقا براي همینجاست، تو و کارات براي اون طرفین. رایحه اینو تو اون مغز پوچت فرو کن، تو این سرزمین نه فقط امیر هیچ کسی با کاراي تو کنار نمیاد، حالا هرچقدرم ادعاي بی بند و باري داشته باشه اخرشم کنار نمیاد! ولی اگر بري جاي دیگه زندگی کنی مطمین باش تورو میپذیرن با گذشتتم کنار میان.پس اینجا بیخودي دنبال یه زندگی عادي نباش! تو خودت فرصت داشتنشو از خودت گرفتی. -الان مثلا داري میگی پشت پا بزنم به همه چی برم اونور؟ چند لحظه نگاهش میکنم..لبم را میجوم و بغضی که ه￾پشت پا به چی؟ اخه به چی؟ کسی این حرفو میزنه که دارایی داشته باشه..تو چی داري اینجا؟ ي قورتش میدهم: -هیچی...هیچی ندارم. دلم دیگه ندارم.رمز گوشیمو عوض کردم ، شش بار اشتباه قبلیو باز زدم..بعد از من انتظار داري بهش فکر نکنم، چیزایی که باهاش ساختمو مرور نکنم... کلافه و عصبی موهایش را میکشد، بعد از یک جنگ اعصاب حسابی، حالا فقط یک کنج خاموش براي خیره ماندن میچسبید.من به تلوزیون خاموش و او به لامپهاي خاموش. -معذرت میخوام یکم تند رفتم! اما حقیقتو گفتم... دستی به ته ریشش میکشد: -امروز یه عمل ناموفق داشتم، یکم ناخوشم. چاقو را فرو کردي عیب نداشت، اما چاقو را هزاربار چرخاندي! این خیلی درد داشت. بی حرف بلند شدم کیفم را برداشتم و بدون تردید در را باز کردم و گورم را از خانه رامین گم کردم. کنار خیابان روي جدول هاي سیاه و سفید مینشینم... ادمها کجا میرفتند با اینهمه عجله؟ انوقت منی که دوستت دارم مورد علاقه ام را شنیده بودم و در خودم میرقصیدم، ناگهان با فریاد برادرم شکستم و هیچ عجله اي براي هیچ جا نداشتم. ادامه پارت بعدی.. 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ ☕ @caferooman 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃