eitaa logo
☕ کافه رمان☕
2هزار دنبال‌کننده
990 عکس
313 ویدیو
0 فایل
کافه رمان کانالی با رمان های متفاوت📚
مشاهده در ایتا
دانلود
☕ کافه رمان☕
🍃🌸🍃🌸﷽🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 رمان هُبوط✨ به قلم: فاطمه حیدری *پارت دویست و شصت و
🍃🌸🍃🌸﷽🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 رمان هُبوط✨ به قلم: فاطمه حیدری *پارت * دست به سینه بالا سرش میایستم: -تو قول داده بودي رامین. -چیزي یادم نمیاد. -لوس نشو. -دیروز گفتی فردا￾اوکی فردا میریم. -امروزم میگم فردا. -باشه اما نیاي خودم میرم. سرجایش مینشیند و هردو کف پایش را بهم میچسباند و مثلا دارد خستگی در میکند: -بی موقع میاي همیشه -کی مثلا؟ من مگه کسی رو جز تو دارم￾قراره کسی بیاد؟ شانه بالا میاندازم: -چه میدونم، گفتم دوست دختري چیزي. میخندد، زیاد حالش خوش نبود خنده اش هم تصنعی: -چیزي؟ چقدرم من اهل این حرفام ضربه اي به بازویش میزنم: -عزیزم همه اهل این حرفان. لنگ لنگان به سمت اشپزخانه میرود: -لعنت به من اگر یکبار تو عمرم از این غلطا کرده باشم اره خوب او همه چیز داشت و من که نداشتم به جایش از همین غلطها میکردم. -بجاش هر غلطی بگی من کردم -بهش افتخار میکنی؟ -افتخار؟ الان دقیقا بهم میخوره به چه چیزي افتخار کنم؟ -به یه احساس دو طرفه احمقانه. ادامه پارت بعدی.. 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ ☕ @caferooman 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃