eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.1هزار دنبال‌کننده
872 عکس
233 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
<بسم الله >بگو وچشمانت را ببند این ایہ برای توست🌱 │𓏲࣪ 🌍 . ࣪ ˖ │𓏲࣪ @CafeYadgiry 🪐🎻 ꞋꞌꞋ ִ ۫ 𝅄 ׄ ִ
انچه که در قلب توست را می داند🍂 │𓏲࣪ 🌍 . ࣪ ˖ │𓏲࣪ @CafeYadgiry🎻 ꞋꞌꞋ ִ ۫ 𝅄 ׄ ִ
ارزش هر انسان به چیزی که به آن دست می‌یابد نیست، بلکه به هدفی است که میل رسیدن به آن دارد 🌤🦋🌲 • ‌ │𓏲࣪ 🤎 . ࣪ ˖ │𓏲࣪ @CafeYadgiry 🪐🎻 ꞋꞌꞋ ִ ۫ 𝅄 ׄ ִ
11.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به وقت شعر....♥️🦋:) بگم عاشق زیرصداام کم گفتم:))) @CafeYadgiry🫂
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_60 نباید چیزی میگفتم! نباید میگفتم:رادین! من میترسم از دستت بدم! داداشی
•{🖤🤍}•• ‌ رادین پوفی کشید و نشست روبروم! _اون‌کمپوتو بخور ! من میرم بیرون ! برمیگردم! تابرگردم باید تمومش کرده باشی! دلم شور میزد.... آنی حالم بد شد! نگران شدم! نکنه بره و دیگه... نفسام تند شده بود و قلبم تند تند میزد... +ن..ن...ر..و! دست رادین روی دستگیره در خشک شد.. سوالی نگام کرد ... توچشام اشک جمع شده بود... هرلحظه ای ممکن بود سرازیر بشه! اومد کنارم! _آرام توروخدا حرف بزن! به خاک مامان بابا قسمت میدم حرف بزن! قسمم داد! راهی نداشتم... +م..من...ن....ن..باید...حر..ف ب..بزنم! _چرااا! از چی میترسی! من که هستم! +ا..از...همی..ن م...میترسم! رادین خواست حرف بزنه که دکتر وارد اتاق شد... رادین:سلام آقای دکتر! _سلام پسرم! معاینه کوتاهی کرد و گفت: _خوب دختر خوب شما دیگ مرخصی! لبخندی رو لبم اومد... رادین:خداروشکر! دکتر:آقای مستوفی یه لحظه... رادین و دکتره رفتن بیرون‌.... وااا! مگ غریبه ام! بلند شدم و لباسامو آروم آروم پوشیدم... رادین اومد تو ... اخماش حسابی توهم بود... سرمو انداختم پایین... حساس شده بودم! باکوچکترین اخم رادین بغضم میگرفت.... +د..دا..داشی؟ سرشو آورد بالا و با لبخند نگام کرد...اخماش محو شد... _جون داداشی؟ +چ..چیشده؟ _هیچ! زود بپوش که بریم خونه! سریع لباسامو پوشیدم و با رادین ازبیمارستان زدیم بیرون... سمت ماشین پژو رفتیم... رادین:هوووییی اخماتو باز کن! حامد !!!! بریم خونه کارت دارم! حامد:سلام آرام خانوم! به زور لب زدم.. +س..س..سلا..م! نشستیم تو ماشین و راه افتادیم سمت خونه... پنجره رو باز کردم و دستمو گذاشتم رو در...سرمو بردم بیرون... حالم خوب نبود!اسمش این بود ک مرخصم وگرنه ‌‌.... لحظه ای تهدید های ارسلان از ذهنم بیرون نمیرفت!