eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.4هزار دنبال‌کننده
902 عکس
241 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
ولی به نظرم اونی که «واقعا» دوستت داشته باشه وسط مهمونی یه پیام بهت میده، وسط مسافرت بهت پیام میده، وقتی کلی کار داره بهت پیام میده، وقتی با عجله داره میره به جلسه و کار و زندگیش برسه یه تکست کوچیک میده، این حس «ببین من حواسم بهت هست»ی که منتقل میشه خود عشق و علاقه ست.... @CafeYadgiry♥️
من‌میمیرم‌برا‌اینا:) @CafeYadgiry🐈
خوبه برای آدمی که دوستت داره بجنگی، ولی اصلاً خوب نیست برای اینکه یکی دوستت داشته باشه، بجنگی. یه فرق خیلی بزرگی بینشون هست:)))) پ.ن: تا عمق وجودم درک میکنم! @CafeYadgiry🐈
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_208 صدای خنده همشون بلند شد که نشستم وسط آشپزخونه! +نرگس کشتمت! لیوانی
•{🖤🤍}•• ‌ آب دهنمو قورت دادم صاف نشستم... سنگینی نگاه خیره همه اذیتم میکرد! +می...میتونم! لبخندی زد که بابا گفت: _مبارکه.. ! آقارادین اگر موافق باشید ماچهارشنبه خدمت میرسیم! رادین رو کرد سمت آرام و دستشو گذاشت پشت سر آرام... _اختیار دارید ...موافقم! نرگس: حامد کیف کن چه آبجی داری! ببین! باید دستمو ببوسی!اصن کیف کن! رسوندم به آرزوت! برزخی نگاش کردم و که نیشش باز شد.. +من برای تو دارم...!صبر کن! _فعلا تو صبر کن ! برو خداتو شکر کن شیرینی گرفته بودم ! چشمام برقی زد و زیرلب گفتم: +قربونت برم! بااقتدار سمت آشپزخونه رفت و چنددیقه بعد با یه جعبه شیرینی اومد... بابا: خب دیگه ما بریم... +عه کجا بشینید حالا! مامان: خسته ان میخان استراحت کنن مادر! میریم ...ایشاالله دوباره سر میزنیم! +باشه هرجور راحتید! بعداز خداحافظی های طولانی درو بستم و روکردم سمت آرام... +آرام خوبی؟ لبخندی زد و گفت: _اوهوم! خوبم! خواستم چیزی بگم که صدای رادین بلند شد: _داداش این روغن کجاست؟ گشنمه ! یدونه بیشتر تخم مرغ نداری ! پاشو !! پاشو مرد زندگی! برو چندتا تخم مرغ بگیر شکم زنتو سیر کن! زدیم زیرخنده که گفتم: +تو یخچال یکم آش هست...همونو باهم میخوریم! آرام تو دوست داری؟ سری تکون داد که داد زدم؛ +بیزحمت همونو گرمش کن! _چشم داداش. رو به آرام با صدای کم گفتم: +چه مهربون شده ! _حتما یه کاسه ای زیر نیم کاسه ست! دستشو گذاشت رو بینیش و اشاره زد: _پشت سرم بیا! آروم وارد آشپزخونه شدیم و با دیدن وضعیت رادین دوتامون خندمون گرفت ! چسبیده بود به ظرف آش و تند تند میخورد! اشاره ای به زیر یخچال کردم که آرام سوالی نگام کرد... سوسک پلاستیکی رو از زیر یخچال برداشتم که آرام جلو دهنشو گرفت! سوسکو پرت کردم رو پاش که صدای دادش همه جارو برداشت... _ ابولفضل....!!!! ظرف آش از دستش افتاد و چهل تیکه شد !
•{🖤🤍}•• ‌ _خدا لعنتتون کنه! گمشید! زدیم زیر خنده که دستشو گرفت جلوی دماغش و سمت دسشویی دویید... آرام: رادین چیشد !!! رادین ! _من گشنمه ! الان چی بخورم! ضربه محکمی به در زد و جیغ زد: _زهرمار! چیشدی! جوابی دریافت نکرد که اخم کرد و گفت: _جناب هاشمی داداشم گشنشه! +ها؟ آهان ...بله چشم ! _جناب! برگشتم.. +جانم! _سه تا فلافل! دوتا پیتزا.. دوتا نوشابع خانواده! دستامو کردم تو جیبم و اخمی کردم: +دست انداختین منو؟ رادین از دسشویی اومد بیرون و گفت: _حامد داداش! به اسمت قسم گشنمه! نگاه خیره ای به آرام انداخت و با حرص گفت: _عوض اینکه اینجا وایستی بر و بر منو نگاه کنی یکم ناز کن آدمش کن به من احترام بزاره! آرام: حامد برو شیکم اینو سیر کن این گشنش بشه کنترلش سخته ! زدیم زیر خنده که باشه ای گفتم و ازخونه زدم بیرون... ________________________ حال قلبم خوب نبود! درد بدی داشت ولی به روی خودم نمیاوردم! بادیدن خونه ساده و شیک حامد حالم بهتر شد! خجالت و استرس یه لحظه هم ولم نمیکرد! ناراحت بودم ازینکه حرف عقد توی خونه حامد زده شد ! دوست داشتم تو خونه خودمون بیان و اونجا حرف بزنیم! لبخندی رو لبم اومد .. خوشحال بودم ازینکه بالاخره داریم به هم میرسیم! تو دلم غوغا بود! بعداز بیرون رفتن حامد با رادین تو پذیرایی نشستیم... +یعنی تو همه جا باید آبروریزی کنی؟ _همه جا چیه خواهر من! خونه توئه دیگه! +امروز به اندازه کافی حرصمو درآوردی رادین!یعنی دلم.میخاد خفت کنم! خندید و آهی کشید.. _هعیییی....چ کنیم.. +رادین...! دراز کشید رو مبل و هومی گفت. +میگم...میگم حالا چکار کنیم! _چیو! +من و ...منو حامدو! _هیچی...من و خانوادش ک راضی ایم! دل عروس خانوم هم که گیره! میمونه یه عقد و عروسی... که تا آخر ماه انجام میشه میرید سر خونه زندگیتون! +فکر نمیکنی یکم داری تند میری؟ یواش یواش داداش! _تو امر خیر نباید کند پیش رفت! +منظورم این نیست! الان اینا توخونه حامد ازم خواستگاری کردن! خب این خیلی زشته! _نشنیدی گفتن چهارشنبه میان؟ +خب کجا بیان! این همه راهو بیان تهران؟ اذیت میشن! _فکرشو نکن...جور میکنم! +چیو دقیقا ؟ _خونه ! سکوت کردم... بدجور فکرم درگیر شده بود! وضعیا مناسبی برای این کارا نبود! اگر چیزی میگفتم فکرمیکردن راضی نیستم و حامد ناراحت میشد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گنبدت‌‌دل‌میبرد! وقت‌ملاقاتی‌بده:) @CafeYadgiry🖤
غیرتوکدوم‌رفیق‌سنگ‌تموم‌گذاشت‌برام؟ من‌گدای‌مشهدم! مثل‌اون‌کبوترم‌که‌در‌طواف‌گنبدم... من‌گدای‌مشهدم..همیشه‌بادست‌پر‌ازدر‌خونت‌اومدم:))) @CafeYadgiry🖤
هدیه‌آبجی‌خانوم... @CafeYadgiry🥺