eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
893 عکس
239 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
بدون این‌که مامان باباهامون چیزی بفهمن چه ضربه‌های روحی و چه شبایی رو پشت سر گذاشتیم، ولی اونا فک میکنن ما بی‌خیالِ بی مسئولیتیم.! @CafeYadgiry🔥
پاروانا 😂🦋. @CafeYadgiry🪐
چرا انگیزه هیچیو ندارم؟!🦋☔️ 🌿 زیاد گشتن تو فضای مجازی بی هدف گشتن تواینستا تلگرام ، يوتيوب و باعث مقایسه ی زندگیمون بابقیہ والکی حسرت خوردن میشه و در نتیجه حال و حوصله ی هیچیو نداریم... 🪴 بی برنامگی قاتل انگیزه ست! نگو حسش نیست برنامه بنوسم! شروع کن به نوشتن و عمل کردن، انگیزه خودش میاد 🌵 آدم های سمی! سعی کنین نسبت به آدم هایی که مدام فاز منفی میرن بی اهمیت باشین همین:) @CafeYadgiry🥺🤍
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
چرا انگیزه هیچیو ندارم؟!🦋☔️ 🌿 زیاد گشتن تو فضای مجازی بی هدف گشتن تواینستا تلگرام ، يوتيوب و باعث م
بیشتر دوستانی که میومدن پیوی ، مشاوره میخواستن ، مشکل اصلیشون نداشتن انگیزه بود! دوزتان انگیزه خیلی مهمه ها .. دست کم نگیرید!! نداشتن انگیزه یعنی عقب افتادن کاراتون ... افت تحصیلی .. و ... گفتم این پستو بزارم که بدردتون بخوره 🍓🤘🚶. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پ.ن:من توی حساب کردن سن بچه و پدر بزرگترین مشکل رو داشتم ...!😂. پ.ن: کبریت توکلی🤣. @CafeYadgiry
خب که چی مثلا الان ابتدایی هارو تعطیل کردن؟ به علت آلودگی هوا! مگه ماها آب شش داریم؟؟ @CafeYadgiry😐🗿
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
خب که چی مثلا الان ابتدایی هارو تعطیل کردن؟ به علت آلودگی هوا! مگه ماها آب شش داریم؟؟ #توییت #دلی @
تا وقتی ما ابتدایی بودیم راهنمایی ها رو تعطیل میکردن الان که ما راهنماییم ابتدایی هارو اصلا اداره اموزش و پرورش با ما مشکل داره😂 @CafeYadgiry💘
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_324 _برای همین مجبور شدم بیام اینجا برای کار! +خ...خب،؟ _آقاارسلان فعلا
•{🖤🤍}•• ‌ روبروش وایستادم و با جدیت گفتم: +اینکه حرف خانوم این عمارت رو گوش نمیدی به کنار !! اما اینو بدون من فقط میخام زنگ بزنم داداشم ! کلا دودیقه هم طول نمیکشه ! من زنگ میزنم ! توهم به ملاقات با مامانت دعوت میشی ! _م...ملاق..ات با مادرم؟؟؟ سری تکون دادم ... از استفاده کردن نقطه ضعف دیگران ، متنفر بودم ! اما مجبور بودم ! +اوهوم !! ارسلان تو مشت منه ! میتونم به محض اینکه دیدمش ؛ بهش بگم تا تورو ببرن پیش پدر مادرت ! یا... یاهم که پدرمادرت بیان اینجا ! _خ..خانوم راست میگید؟ +آره ! تو گوشیتو بده ! بعدا باهم ب تفاهم میرسیم ! دستشو سمت جیب دامنش برد و گفت: _خ..خانوم تورو به اون بچتون قسمتون میدم ! آقا هیچی نفهمه ! وگرنه منو ازهمین پنجره آویزون میکنه ! +خیالت راحت ! بده گوشیتو ! درو بستم که گفت؛ _شما وایستید جلوی اون یکی در !!! +ک..کدوم در ! انگشت اشارشو دنبال کردم که رسیدم به کمد ! +وا ! کمد؟ _نچ ...خانوم داخل کمد یه دره که روبه سالن باز میشه ! نور کوچیکی ته دلم روشن شد که گوشیشو سمتم گرفت.. ممنونی گفتم که پراسترس جلوی در وایستاد ... گوشی ساده و کوچیکی داشت که دکمه ای بود ..! مشغول گرفتن شماره رادین شدم ...! از شدت استرس ماهک ؛ ترس و نگرانی هم به قلبم اضافه شد !!! دستام بدون دلیل میلرزید ..! نمیدونم .. شاید ریسک بزرگی بود ..! هم برای من .. هم برای ماهک ! گوشیو گرفتم سمت گوشم که صدای رادین مثل سطل آب یخی روی سرم خالی شد !!! _بله بفرمایید ! +ا...الو !!! _بله ؟ +.... _الو ؟ آ..آرام تویی؟؟؟ +ر..رادین !! با جیغ یهویی ماهک ، قلبم از کار افتاد ..! برگشتم که با دستی که توصورتم فرود اومد ؛ روی زمین پرت شدم! _چه گ*وهی خوردی دختره آشغال !!! پاشنه کفشش رو با حرص روی دستم گذاشت که صدای خورد شدن گوشی با دستم ؛ هم‌صدا شد !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا