بدون اینکه مامان باباهامون چیزی بفهمن چه ضربههای روحی و چه شبایی رو پشت سر گذاشتیم، ولی اونا فک میکنن ما بیخیالِ بی مسئولیتیم.!
#توییت #حق #دلی
@CafeYadgiry🔥
چرا انگیزه هیچیو ندارم؟!🦋☔️
🌿 زیاد گشتن تو فضای مجازی
بی هدف گشتن تواینستا تلگرام ، يوتيوب و باعث مقایسه ی زندگیمون بابقیہ والکی حسرت خوردن میشه و در نتیجه حال و حوصله ی هیچیو نداریم...
🪴 بی برنامگی قاتل انگیزه ست!
نگو حسش نیست برنامه بنوسم! شروع کن به نوشتن و عمل کردن، انگیزه خودش میاد
🌵 آدم های سمی!
سعی کنین نسبت به آدم هایی که مدام فاز منفی میرن بی اهمیت باشین همین:)
#انگیزه #کاربردی #توصیه
@CafeYadgiry🥺🤍
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
چرا انگیزه هیچیو ندارم؟!🦋☔️ 🌿 زیاد گشتن تو فضای مجازی بی هدف گشتن تواینستا تلگرام ، يوتيوب و باعث م
بیشتر دوستانی که میومدن پیوی ، مشاوره میخواستن ، مشکل اصلیشون نداشتن انگیزه بود!
دوزتان انگیزه خیلی مهمه ها ..
دست کم نگیرید!!
نداشتن انگیزه یعنی عقب افتادن کاراتون ... افت تحصیلی .. و ...
گفتم این پستو بزارم که بدردتون بخوره 🍓🤘🚶.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پ.ن:من توی حساب کردن سن بچه و پدر بزرگترین مشکل رو داشتم ...!😂.
پ.ن: کبریت توکلی🤣.
#سوگنگ
《 @CafeYadgiry 》
خب که چی مثلا الان ابتدایی هارو تعطیل کردن؟
به علت آلودگی هوا!
مگه ماها آب شش داریم؟؟
#توییت #دلی
@CafeYadgiry😐🗿
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
خب که چی مثلا الان ابتدایی هارو تعطیل کردن؟ به علت آلودگی هوا! مگه ماها آب شش داریم؟؟ #توییت #دلی @
تا وقتی ما ابتدایی بودیم راهنمایی ها رو تعطیل میکردن الان که ما راهنماییم ابتدایی هارو اصلا اداره اموزش و پرورش با ما مشکل داره😂
#ارسالی #توییت
@CafeYadgiry💘
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_324 _برای همین مجبور شدم بیام اینجا برای کار! +خ...خب،؟ _آقاارسلان فعلا
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_325
روبروش وایستادم و با جدیت گفتم:
+اینکه حرف خانوم این عمارت رو گوش نمیدی به کنار !!
اما اینو بدون من فقط میخام زنگ بزنم داداشم !
کلا دودیقه هم طول نمیکشه !
من زنگ میزنم !
توهم به ملاقات با مامانت دعوت میشی !
_م...ملاق..ات با مادرم؟؟؟
سری تکون دادم ...
از استفاده کردن نقطه ضعف دیگران ، متنفر بودم !
اما مجبور بودم !
+اوهوم !! ارسلان تو مشت منه !
میتونم به محض اینکه دیدمش ؛ بهش بگم تا تورو ببرن پیش پدر مادرت !
یا...
یاهم که پدرمادرت بیان اینجا !
_خ..خانوم راست میگید؟
+آره ! تو گوشیتو بده ! بعدا باهم ب تفاهم میرسیم !
دستشو سمت جیب دامنش برد و گفت:
_خ..خانوم تورو به اون بچتون قسمتون میدم !
آقا هیچی نفهمه !
وگرنه منو ازهمین پنجره آویزون میکنه !
+خیالت راحت ! بده گوشیتو !
درو بستم که گفت؛
_شما وایستید جلوی اون یکی در !!!
+ک..کدوم در !
انگشت اشارشو دنبال کردم که رسیدم به کمد !
+وا ! کمد؟
_نچ ...خانوم داخل کمد یه دره که روبه سالن باز میشه !
نور کوچیکی ته دلم روشن شد که گوشیشو سمتم گرفت..
ممنونی گفتم که پراسترس جلوی در وایستاد ...
گوشی ساده و کوچیکی داشت که دکمه ای بود ..!
مشغول گرفتن شماره رادین شدم ...!
از شدت استرس ماهک ؛ ترس و نگرانی هم به قلبم اضافه شد !!!
دستام بدون دلیل میلرزید ..!
نمیدونم ..
شاید ریسک بزرگی بود ..!
هم برای من ..
هم برای ماهک !
گوشیو گرفتم سمت گوشم که صدای رادین مثل سطل آب یخی روی سرم خالی شد !!!
_بله بفرمایید !
+ا...الو !!!
_بله ؟
+....
_الو ؟ آ..آرام تویی؟؟؟
+ر..رادین !!
با جیغ یهویی ماهک ، قلبم از کار افتاد ..!
برگشتم که با دستی که توصورتم فرود اومد ؛ روی زمین پرت شدم!
_چه گ*وهی خوردی دختره آشغال !!!
پاشنه کفشش رو با حرص روی دستم گذاشت که صدای خورد شدن گوشی با دستم ؛ همصدا شد !