eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
903 عکس
241 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_328 +ا..آقا عصامو...میدید؟ _بشین یکم حالت بهتر بشه !! +ح..حامد حالش خوب
•{🖤🤍}•• ‌ بعداز یه ربع ، داوود ماشین رو جلوی خونه نقلی که از طرف سازمان به من و حامد داده بودن ، نگه داشت ! +د..دمت گرم داداش ... اینجا بمون...من میرم برمیگردم سریع ! سری از روی دلخوری تکون داد که گفتم: +زهرمار ! پوووف .. نگاه کلافه ای انداختم .. +خب اگه میخوای بیای بیا ! ولی سریع برگرد ! عصبی بودم و داوود هم وقت مناسبی برای ناز کردن گیر نیاورده بود!! سری به معنای نه تکون داد که پیاده شدم ... پاهام یاری نمیکرد و تمام امیدم به عصاها بود! دستمو روی زنگ گذاشتم که در بعداز سه دیقه باز شد ! نیم نگاهی به رسول انداختم که نگاهشو دزدید.. کلافه وارد حیاط شدم و درو بستم .. خوبی این خونه این بود که دربستی بود و همسایه ای نداشتیم! خودمون بودیم و خودمون ! تقه ای به در زدم که خود به خود باز شد!!! وارد خونه شدم که با بوی غلیظ سیگار ، سرفه های خشکم شروع شد! +خ..خدا ل..لعنت...لعنتت کنه ! این چه وضعیه !! نفسمو حبس کردم و سمت پذیرایی رفتم ! دود کل خونه رو برداشته بود و چشم به زور چشمو میدید! +حامد ؟ وارد اتاق شدم و بادیدن وضعیت حامد ، قلبم از جا کنده شد !!! روی تخت ولو شده بود و صورتش پف کرده بود ! نزدیک تر رفتم که بوی بدنش ، بینیم رو قلقلک داد ! +ح..حامد ؟ جوابی نداد که عصامو بردم بالا و فروکردم تو پهلوش ! +هوی باتوام !!! _کاری نداری برو حوصلتو ندارم ! با شنیدن صدای خش دارش ، لحظه ای دلم براش سوخت ! پتورو از روش کشیدم و عصبی لب زدم ؛ +پاشو ببینم ! اینجا رو کرده قهوه خونه ! بوی گند سیگارت همه جارو برداشته ! از کی تاحالا سیگار میکشی تو؟ کفری برگشت سمتم که خیره شدم به چشمای قرمزش ! عمیق بود و کلی حرف ناگفته داشت ! من میشناختمش ! وقتی چیزی فکرش رو درگیر میکرد ؛ خودخوری امونش نمیداد !! همه چیو توی دلش نگه میداشت تا موقعی که بترکه ! اما آشنایی با آقامحمد کاردستش داد ! تموم حرفاشو به آقامحمدمیزد و اونو برادر بزرگتر خودش می دونست !
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_329 بعداز یه ربع ، داوود ماشین رو جلوی خونه نقلی که از طرف سازمان به من
•{🖤🤍}•• ‌ حتی منم گاهی اوقات محرم خودش نمیدونست و چیزی به من نمیگفت ! +حامد ! خیره شده بود بهم و سکوت کرده بود ! دروغ چرا !.. ولی ترس کوچیکی ته دلم رشد کرده بود و نگران روحش بودم ! نشستم رو صندلیش و نگاهمو دوختم بهش ! چندلحظه ای نگذشته بود که چشماش لبریز از اشک شد!!! نوچی گفتم که بلند شد و از اتاق بیرون رفت ... زورمو انداختم رو عصاها و یاعلی گفتم .. +خجالت نمیکشی تو؟ داداش یه حموم میرفتی خب ! پوف کلافه ای کشیدم و پنجره اتاقو باز کردم ... _ببند پنجره رو !مریضم ! +مریض که بودی ! این خداهم نوبت شفای تورو هی میندازه عقب ! آروم آروم سمت آشپزخونه رفتم و پنجره هارو همه رو باز کردم تا شاید کمی از بوی سیگار کاسته بشه ! در یخچالو بیخیال باز کرد و بطری آب رو بیرون آورد .. جعبه قرصارو گذاشت رو میز و مشغول گشتن قرص شد ! +چی میخوای؟ جوابی نداد که دوباره عصامو تو پهلوش فرو کردم ! +هوی باتوام ! با دادی که زد ، تموم ستون فقراتم لرزید !!! _بسه دیگه ! ولم کن ! عصبی قرصی رو زیر زبونش گذاشت و قلوپی آب رو مزه کرد ! +چته تو ! زبون نداری حرف بزنی؟ خواست بره که گفتم: +به جهنم ! حقته اصن ! با اونهمه بلایی که سر من و خواهرم آوردی، من خیلی باید پوست کلفت باشم که اومدم اینجا !! هرغلطی که میخوای بکن! اصن برو خودتو از پشت بوم بنداز پایین ! به من هیچ ربطی نداره ! نگاه تندی کردم و از خونه زدم بیرون ... درد بدنم بیشتر شده بود و میزان عصبی بودنم رو بیشتر میکرد! داوود تکیه داده بود به ماشین که با صدای بسته شدن در؛ سمت من برگشت ! _حالش چطور بود؟ جوابی ندادم .. +بشین بریم ! _باتوام ! میگم حالش چطور بود؟!!! +داوود میشینی یا خودم برم !!؟ _خب بابا ! باشه ! نگاه نگرانشو به در حیاط دوخت و ب زور سوار شد !! خواستم سوار شم اما با حس ضربه سنگی به سرم، برگشتم ! نگاهی به اطراف انداختم اما بافکر اینکه خیالاتی شدم ، در ماشینو باز کردم ... _نظر آرام هم همین بود ! داوود : حامد ! حامد اونجا چیکار میکنی حامد ! حامد !!! این واقعا حامد بود؟ حامدی که قصد جون خودش رو کرده بود؟ _آرام منو نمیخواست نه ؟! خنده های دیوانه وار و نزدیک شدنش به لبه دیوار خرپشته ، عادی نبود !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو فقط یه رفیق واقعی توی زندگیت داری و اونم خودتی! پس حسابی مراقبش باش 🌿💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @CafeYadgiry🥺🤍
اینکه چتمون همینجوری داره میره پایین و پایین‌تر واقعا ناراحتم می‌کنه.!! @CafeYadgiry☕️
- دیزاین اتاقتونو عوض کنین، خیلی سرگرمی خوبیه و حالتونو خوب میکنه!🌼⿻. - ایده های نقاشی دان کنین و نقاشی بکشین!🍨☁️.⿻ - آشپزی کنین، کیک بپزین!.⿻ - دعا کنین، باخداحرف بزنین!🥤🌸.⿻ - یه سریال طولانی قشنگ شروع کنین که نتونین ازش دست بکشین🧁🍊.⿻ -  به پوست، مو و ناخناتون برسین!🪴🧋.⿻ - هرروز ورزش انجام بدین🦋.⿻ - گل و گیاه بخرین و ازشون نگهداری کنین🤍🌱. @CafeYadgiry🧊🏐 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عمیقادلم یه گریه طولانی میخواد ! یه پرت کردن و خورد کردن وسایل .. یه خواب عمیقی که سرحال بلندشم!برای ادامه زندگی! @CafeYadgiry🌚