چند کتاب معروف📚💗
.⿻.دختری در قطار⤸.🌸⛸️.⤹
.⿻.دختری با نشان اژدها⤸.🍭🧴.⤹
.⿻. دختر گمشده⤸.🌷🗒.⤹
.⿻.پدرخوانده ⤸.🍉🌧.⤹
.⿻.بیمار خاموش⤸.🍬☝️🏼.⤹
.⿻. راز داوینچی ⤸.💙🦋.⤹
#معرفی_کتاب
@CafeYadgiry🍂🧸
درد داشت
اما میخندید
خندهی او برگرفته از
قدرتش بود؛
او میدانست
چطور درد را زمین
بزند... 🤍
#انگیزشی #پروف
@CafeYadgiry💚🌱
حق حق ... تو خراب کردی همه چیییییزوووووو خودتتتتتتت ...:)
پ.ن: گلزار با این آهنگش اهم...✅.
#توییت
@CafeYadgiry🤌🏻
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_370 با حس بوی گند سیگارش ، شالمو جلوی دماغم گرفتم! +توکه اینهمه سیگار م
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_371
نگاهی به پذیرایی انداختم و سمت اتاقم رفتم ..
توی این چهار پنج روز دلم درحال ترکیدن بود از شدت خستگی !
وایب خونه پراز انرژی منفی بود!
شایدم بخاطر وجود ارسلان بود!
لباسامو با لباسای شیک بیرونی عوض کردم و کیف کوچیکی که توی کمد بود رو برداشتم ...
تاحالا توی روستا زندگی نکرده بودم!
چشم باز کرده بودم تصویر تهران تو چشمام قاب شده بود و آلودگی هوارو وارد ریه هام کرده بودم!
از خونه خارج شدم و سمت در حیاط قدم برداشتم ..
دستمو قفل دستگیره درب حیاط کردم که باصدای داد نگهبان خون تو رگام یخ بست!
_هوی خانم کجا میری !صبر کن ببینم!
برگشتم سمتش ..
+هوی تو کلات! چه طرز حرف زدنه !
_ سرتو انداختی پایین داری میری !
کی بهت اجازه خروج از عمارتو داده؟
+اجازه من دست شماها نیست!
دست خودمه!
خودم هروقت دلم بخواد میرم !
هروقت بخوام هم برمیگردم!
به تو و امثال تو هیچ ربطی هم نداره!
_الان تکلیفتو روشن میکنم!
خواست بره سمت اتاقکش که با صدای ارسلان میخکوب شد!
-بهت نگفته بودم با زن من درست حرف بزنی؟
_س...سلام آقا ! خ..خوبین؟
توجهی نکردم و گفتم؛
+درو باز کن میخام برم!
_نمیشه .. برو بالا!
+مث جن ظاهر شدی و خودتو قاطی بحث من و این یالغوز کردی!
دستورم میدی؟!
طرح خنده روی صورت نگهبان نقش بست!
لبخندی از سر قدرت زدم ..
ارسلان ابرویی بالا داد و اشاره ای به راهرو کرد ..
_برو !
لحن محکمش ، جایی برای پافشاری من نزاشت ..
کفری سمت اتاق خراب شدش ، قدم برداشتم ...
خودمو انداختم تو اتاق و درو قفل کردم ..!
بدجور ضایعش کرده بودم و مطمئنا میاد و غر میزنه!
در اتاقو قفل کردم و کیفو پرت کردم گوشه اتاق !
حال و حوصله ای برام باقی نمونده بود!
اخلاق ارسلان بشدت گند بود و مطمئن بودم حتی یک روز هم نمیتونستم باهاش زندگی کنم!
هرچند ..
من نقش فیلمی رو به عهده گرفته بودم که کارگردانش ارسلان بود!
نقش مزخرف و آدم بده ی فیلم رو قراربود بازی کنم !
سناریو و جز به جز دیالوگاش رو حفظ بودم!
آدم جدیدی از من ساخته شده بود!
آدمی که حامد از من ساخت !
بی دلیل متهمم کرد و برام حکم صادر کرد!
وجودم از هرگونع حسی خالی بود !
انگار منی وجود نداشت !
تنها به ارسلان فکر میکردم!
اینکه نباید بااحساساتش بازی میکردم!
اما مگه روزی رو یادم میرفت که با دورکردن حامد از من و تصادفش ، رفتم زیر سرم و دنیا رو سرم خراب شد؟