eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
903 عکس
241 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
چند کتاب معروف📚💗 .⿻.دختری در قطار⤸.🌸⛸️.⤹ .⿻.دختری با نشان اژدها⤸.🍭🧴.⤹ .⿻. دختر گمشده⤸.🌷🗒.⤹ .⿻.پدرخوانده ⤸.🍉🌧.⤹ .⿻.بیمار خاموش⤸.🍬☝️🏼.⤹ .⿻. راز داوینچی ⤸.💙🦋.⤹ ‌ @CafeYadgiry🍂🧸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درد داشت اما میخندید خنده‌ی او برگرفته از قدرتش بود؛ او میدانست چطور درد را زمین بزند... 🤍 @CafeYadgiry💚🌱
حق حق ... تو خراب کردی همه چیییییزوووووو خودتتتتتتت ...:) پ.ن: گلزار با این آهنگش اهم...✅. @CafeYadgiry🤌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش من بعدازدیدن‌نمره‌های‌این‌ترم: 🤌🏻😂بفرست برا رفیقات:🗿 @CafeYadgiry🕶
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_370 با حس بوی گند سیگارش ، شالمو جلوی دماغم گرفتم! +توکه اینهمه سیگار م
•{🖤🤍}•• ‌ نگاهی به پذیرایی انداختم و سمت اتاقم رفتم .. توی این چهار پنج روز دلم درحال ترکیدن بود از شدت خستگی ! وایب خونه پراز انرژی منفی بود! شایدم بخاطر وجود ارسلان بود! لباسامو با لباسای شیک بیرونی عوض کردم و کیف کوچیکی که توی کمد بود رو برداشتم ... تاحالا توی روستا زندگی نکرده بودم! چشم باز کرده بودم تصویر تهران تو چشمام قاب شده بود و آلودگی هوارو وارد ریه هام کرده بودم! از خونه خارج شدم و سمت در حیاط قدم برداشتم .. دستمو قفل دستگیره درب حیاط کردم که باصدای داد نگهبان خون تو رگام یخ بست! _هوی خانم کجا میری !صبر کن ببینم! برگشتم سمتش .. +هوی تو کلات! چه طرز حرف زدنه ! _ سرتو انداختی پایین داری میری ! کی بهت اجازه خروج از عمارتو داده؟ +اجازه من دست شماها نیست! دست خودمه! خودم هروقت دلم بخواد میرم ! هروقت بخوام هم برمیگردم! به تو و امثال تو هیچ ربطی هم نداره! _الان تکلیفتو روشن میکنم! خواست بره سمت اتاقکش که با صدای ارسلان میخکوب شد! -بهت نگفته بودم با زن من درست حرف بزنی؟ _س...سلام آقا ! خ..خوبین؟ توجهی نکردم و گفتم؛ +درو باز کن میخام برم! _نمیشه .. برو بالا! +مث جن ظاهر شدی و خودتو قاطی بحث من و این یالغوز کردی! دستورم میدی؟! طرح خنده روی صورت نگهبان نقش بست! لبخندی از سر قدرت زدم .. ارسلان ابرویی بالا داد و اشاره ای به راهرو کرد .. _برو ! لحن محکمش ، جایی برای پافشاری من نزاشت .. کفری سمت اتاق خراب شدش ، قدم برداشتم ... خودمو انداختم تو اتاق و درو قفل کردم ..! بدجور ضایعش کرده بودم و مطمئنا میاد و غر میزنه! در اتاقو قفل کردم و کیفو پرت کردم گوشه اتاق ! حال و حوصله ای برام باقی نمونده بود! اخلاق ارسلان بشدت گند بود و مطمئن بودم حتی یک روز هم نمیتونستم باهاش زندگی کنم! هرچند .. من نقش فیلمی رو به عهده گرفته بودم که کارگردانش ارسلان بود! نقش مزخرف و آدم بده ی فیلم رو قراربود بازی کنم ! سناریو و جز به جز دیالوگاش رو حفظ بودم! آدم جدیدی از من ساخته شده بود! آدمی که حامد از من ساخت ! بی دلیل متهمم کرد و برام حکم صادر کرد! وجودم از هرگونع حسی خالی بود ! انگار منی وجود نداشت ! تنها به ارسلان فکر میکردم! اینکه نباید بااحساساتش بازی میکردم! اما مگه روزی رو یادم میرفت که با دورکردن حامد از من و تصادفش ، رفتم زیر سرم و دنیا رو سرم خراب شد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا