" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_258 +رادین.!؟ _هوم. +ای کاش با هتل تسویه میکردیم! _تسویه شده...! سکوت ک
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_259
_لا اله الی الله...
+زندگیم داره ازهم میپاشه داداش!
کلافه باند دور سرشو کشید و بازش کرد...
پاشو گذاشت رو گاز که ماشین از جا کنده شد...
#دو_روز_بعد
تقریبا دو ساعت دیگه مونده تا مهمونی!
عذابی که این لحظات آخر میکشیدم؛ جونم رو ذره ذره آب میکرد!
رادین هم ازمن بدتر بود!
اما رو نمیکرد..!
_ببینمت تورو !؟
رو کردم سمت رادین...
_نبینم استرس داشته باشی ها!
+ن..نمیتونم!
رو کرد سمت خانوم فهیمی
_میشه چنددیقه دیگه دوربین هارو وصل کنید؟
× بله حتما... آرام جان صدام کن بیام ...
سری تکون دادم و لبخندی زدم...
خانوم فهیمی رفت و رادین زانو زد جلوم و دستامو گرفت!
_ آرام تورو به روح مامان و آقاجون ...اگه هنوزم میدونی نمیتونی بگو !
بخدا خطرناکه!
لبخندی زدم و سرمو انداختم پایین..
+قبل از دعوای من و حامد....
نفس عمیقی کشیدم..
+امیدم به اون بود! اینکه برگشتم ... زندگیمونو بسازم!
برای زندگیمون کلی برنامه داشتم!
کلی ایده های جدید!
برای بچمون!
الان امیدم به توئه رادین!
حامدو بزار کنار!
آدمی که نون حروم و آدم فروشی بشه کارش...مطمئن باش کارای دیگه هم از دستش برمیاد!
بلند شدم و دستی به شالم کشیدم...
+مراقب خودت هم خیلی باش!
چشمکی زدم :
+فقط یه نسخه ازتو وجود داره !
خندید و دستاشو باز کرد..
_فسقلی !
خودمو پرت کردم تو بغلش ...
بغض کردم که کلافه گفت:
_بخدا اگه گریه کنی میرم کنسلش میکنم ماموریتو!