eitaa logo
Delaram|دلارام
4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
355 ویدیو
21 فایل
There is no story to tell without taking risks✌️🎬 'تنها‌خُداست‌کهِ‌ می‌مانَد؛>> اندکی‌دردُدل: @My_White_rose27 نویسنده؟! نازنین‌فاطمه‌؛ملقب‌به‌یزید اول؛!🤣🦉🍒 یزیدی‌که‌عاشق‌نوشتن‌ودیالوگه🎞💘 Copy? No Sisi💚✈️ سیسی من اینجام: @Nazi27_f
مشاهده در ایتا
دانلود
•{🖤🤍}•• ‌ باصدای زنگ آیفون از قله افکارم پرت شدم ... درو برای رادین باز کردم که بعداز چنددیقه وارد خونه شد.. _کار دارم زود بگو باید برم ! +سلام ! بشین ! نگاه بدی انداخت و با اکراه نشست... خواستم برم آشپزخونه که با حالت کلافگی گفت: _چیزی نمیخورم میای حرف بزنی یا نه؟ +اوکی ! آروم !!!!! نشستم روبروش که شروع کرد !: _درخواست طلاق آرام رو اوکی کردم... ابلاغیه میاد که تشیف بیاری دادگاه و طلاقشو بدی ! وای به حالت حامد!! وای به حالت اگه بخوای سر طلاق دادنت عذابش بدی ! دیگه اونوقت مراعات خانوادتم نمیکنم! با کوبیده شدن در متوجه رفتتش شدم! حتی فرصت حرف زدن هم نداد ! حق هم داشت! گند زده بودم بدجور ! سرمو تو دستام گرفتم ک صورتم خیس شد! چقدر غم داشتم ؟ چقدر مشکل داشتم؟ غم و مشکلایی که خودم درست کرده بودم برای خودم و آرام ! چیکار کرده بودم با زندگیم؟! با چه عقلی حرفای اون الدنگ دراز رو باور کردم؟ ازکجا معلوم که حقیقت بود؟ شاید پارازیتی بود برای جدایی بین من و آرام ! کلافه صورتمو پاک کردم ! گریه کردم بودم؟ نه ! مگه مرد گریه میکنه؟ هع...! متنفر بودم ازین حرف ! نمیدونستم باید کدوم راهو پیش بگیرم تا به بن بست نخوره ! میشد دل آرام رو دوباره بدست آورد؟ بخدا که نه! روی حیا و عفتش حساس بود و بس! روی خانوادش! روی خط قرمزهاش! که من همشو رد کرده بودم! بیحال دراز ‌کشیدم و عکسایی که روی میز بود ، همه رو پرت کردم رو زمین! نمیشد دست بردارم از حرفای اون عوضی! از لبخند های محو و عمیق آرام میشد فهمید که درکنار ارسلان چقدر شاد بوده و بهش خوش میگذشته! آره خب!! هیچی مثل عشق اول نمیشه! یعنی الان دلش پیش اون پست فطرته؟؟
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_402 با دیدن اسلحه ای که از زیر صندلی درآورد، لحظه ای نفسم رفت ! ماشه رو
•{🖤🤍}•• ‌ کلافه پامو گذاشتم روگاز و مسیر مشهد رو پیش گرفتم .. سرمو انداختم پایین.. خوشا به غیرتت آقا حامد ! دست مریزاد ! من تورو اینجوری بزرگت کردم؟؟ حافظ: پاشو وایسا ! روبروی بابام ایستادم .. سرمو انداختم پایین ... _نگام کن ! واکنشی نشون ندادم .. _گفتم نگام کن ! چشممو دوختم بهش که با سیلی‌پدرانه‌ش‌ صورتم سرخ شد ! _بی غیرت ! اون دختر امانت بود ! عرضه نگه داشتنش نداشتی ، گوه خوردی پا پیش گذاشتی .! +م...من فقط ... _ساکت شو حامد .. هیچی نگو ! حیف اون دختر ... حیف اون دختر که به پای تو سوخت ! در خونه رو باز کرد .. _تاوقتی پیداش نکردی، این ورا پیدات نمیشه ! گمشو بیرون ! -بابا توروخدا آروم باش ! _دخالت نکن نرگس ! زبونم بند اومده بود ! چشمای بابا از شدت عصبانیت قرمز شده بود ! -قربونت برم.. بیا قرصاتو بخور !! _ولم کن نرگس ! همتون لنگه همید ! برو بیرون ! با خورد شدن لیوانا ، نرگس بغضش شکست ! -حامد برو بیرون دیگه ! نگاهی به مامانم انداختم که با نفرت چشم بهم دوخته بود ! +مامان ! من فقط اومدم اینجا تا قضیه رو بدونید ! چه میگفتید چه نمیگفتید من دنبال آرام میگشتم... عمرمو میزارم ... جونمو میزارم تا پیداش کنم ! ولی کاش اینجوری رفتار نمیکردید ! اخم غلیظی کردم و از خونه زدم بیرون ... ___________________ چشمام از شدت بی خوابی میسوخت ... زدم کنار و بطری آب معدنی رو از پشت برداشتم ...