•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_293
#فلش_بک_بهحال
باصدای زنگ آیفون از قله افکارم پرت شدم ...
درو برای رادین باز کردم که بعداز چنددیقه وارد خونه شد..
_کار دارم زود بگو باید برم !
+سلام ! بشین !
نگاه بدی انداخت و با اکراه نشست...
خواستم برم آشپزخونه که با حالت کلافگی گفت:
_چیزی نمیخورم میای حرف بزنی یا نه؟
+اوکی ! آروم !!!!!
نشستم روبروش که شروع کرد !:
_درخواست طلاق آرام رو اوکی کردم... ابلاغیه میاد که تشیف بیاری دادگاه و طلاقشو بدی !
وای به حالت حامد!!
وای به حالت اگه بخوای سر طلاق دادنت عذابش بدی !
دیگه اونوقت مراعات خانوادتم نمیکنم!
با کوبیده شدن در متوجه رفتتش شدم!
حتی فرصت حرف زدن هم نداد !
حق هم داشت!
گند زده بودم بدجور !
سرمو تو دستام گرفتم ک صورتم خیس شد!
چقدر غم داشتم ؟
چقدر مشکل داشتم؟
غم و مشکلایی که خودم درست کرده بودم برای خودم و آرام !
چیکار کرده بودم با زندگیم؟!
با چه عقلی حرفای اون الدنگ دراز رو باور کردم؟
ازکجا معلوم که حقیقت بود؟
شاید پارازیتی بود برای جدایی بین من و آرام !
کلافه صورتمو پاک کردم !
گریه کردم بودم؟
نه !
مگه مرد گریه میکنه؟
هع...!
متنفر بودم ازین حرف !
نمیدونستم باید کدوم راهو پیش بگیرم تا به بن بست نخوره !
میشد دل آرام رو دوباره بدست آورد؟
بخدا که نه!
روی حیا و عفتش حساس بود و بس!
روی خانوادش!
روی خط قرمزهاش!
که من همشو رد کرده بودم!
بیحال دراز کشیدم و عکسایی که روی میز بود ، همه رو پرت کردم رو زمین!
نمیشد دست بردارم از حرفای اون عوضی!
از لبخند های محو و عمیق آرام میشد فهمید که درکنار ارسلان چقدر شاد بوده و بهش خوش میگذشته!
آره خب!!
هیچی مثل عشق اول نمیشه!
یعنی الان دلش پیش اون پست فطرته؟؟
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_402 با دیدن اسلحه ای که از زیر صندلی درآورد، لحظه ای نفسم رفت ! ماشه رو
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_403
کلافه پامو گذاشتم روگاز و مسیر مشهد رو پیش گرفتم ..
#فلش_بک_بهگذشته
سرمو انداختم پایین..
خوشا به غیرتت آقا حامد !
دست مریزاد !
من تورو اینجوری بزرگت کردم؟؟
حافظ: پاشو وایسا !
روبروی بابام ایستادم ..
سرمو انداختم پایین ...
_نگام کن !
واکنشی نشون ندادم ..
_گفتم نگام کن !
چشممو دوختم بهش که با سیلیپدرانهش صورتم سرخ شد !
_بی غیرت !
اون دختر امانت بود !
عرضه نگه داشتنش نداشتی ، گوه خوردی پا پیش گذاشتی .!
+م...من فقط ...
_ساکت شو حامد ..
هیچی نگو !
حیف اون دختر ...
حیف اون دختر که به پای تو سوخت !
در خونه رو باز کرد ..
_تاوقتی پیداش نکردی، این ورا پیدات نمیشه !
گمشو بیرون !
-بابا توروخدا آروم باش !
_دخالت نکن نرگس !
زبونم بند اومده بود !
چشمای بابا از شدت عصبانیت قرمز شده بود !
-قربونت برم.. بیا قرصاتو بخور !!
_ولم کن نرگس !
همتون لنگه همید !
برو بیرون !
با خورد شدن لیوانا ، نرگس بغضش شکست !
-حامد برو بیرون دیگه !
نگاهی به مامانم انداختم که با نفرت چشم بهم دوخته بود !
+مامان ! من فقط اومدم اینجا تا قضیه رو بدونید !
چه میگفتید چه نمیگفتید من دنبال آرام میگشتم...
عمرمو میزارم ... جونمو میزارم تا پیداش کنم !
ولی کاش اینجوری رفتار نمیکردید !
اخم غلیظی کردم و از خونه زدم بیرون ...
___________________
#فلش_بک_بهحال
چشمام از شدت بی خوابی میسوخت ...
زدم کنار و بطری آب معدنی رو از پشت برداشتم ...