•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_133
خیلی ریلکس بلند شد و از کنارم رد شد...
چن دیقه خیره به گلدونی بودم که اونم مث من برگاش ریخته بود!
بچه پررو؟
مظلوم تراز من هم وجود داره؟
با صدای نرگس به خودم اومدم...
_حامد بیا آقا رادین و آرام میخان برن...
سری تکون دادم و بعداز مرتب کردن صندلی سمت پذیرایی رفتم..
+کجا میری رادین!
_حامد بعدا میام بریم پیش آقامحمد..الان زیاد اوکی نیستم...
+باشه...خدافظ!
سری تکون داد و از نرگس تشکری کرد ...
آرام خواست نرگسو بغل کنه که نرگس سرشو انداخت پایین و سمت در رفت....
نوچی کردم که نرگس اخم کرد...
آرام با حال گرفته رو کرد به من:
_بچه پررو خدافظ..
ابرویی بالا دادم و گفتم:
+خدافظ خانوم گستاخ!
چشمی ریز کرد و رفت...
+این چه کاری بود کردی؟
_دختره ی پررو...اینهمه دارم اشک میریزم دارم پرپر میشم براش تازه از خواب ناز بیدار شده میگه: چیشده چیه!(با دهن کجی خواندهشود).
پوفی کشیدم و گفتم:
+من میرم سایت کارداشتی زنگ بزن...
_عهههههه زهر مار ! یکسره سایت سایت سایت! بسه دیگه!بیا بشین از خودت و آرام و آیندت بگو!چه گلی میخای بزنی به سر اون طلای سیاه!*
با اسم آرام دستم رو دستگیره خشک شد...
_بابا حامد بیا بشین حرف بزنیم! میخای چکار کنی! دست رو دست نزار اینجوری ! شوهر میکنه میره اونوقت ازهم میپاشی ها!
اخم غلیظی کردم و گفتم:
+زبونت لال بشه بچه!
خیلی بدم اومد...
ولی نرگس راست میگفت...
خودمم نمیدونستم تصمیمم چیه برای آیندم!
ولی ازین مطمئن بودم که من آرامو میخام!
_بیا دیگه!
نشستم کنارش و گفتم:
+چیه!دهن منو سرویس کردی تو !
با اشتیاق چهارزانو نشست و گفت؛
_بگو!
+چیرو؟
_عههه میزنمتا!از حس خودت نسبت به اون یالغوز!
انگشت اشارمو اوردم بالا:
+نرگس یه بار دیگه توهین کنی..
_میدونم...میزنی نصفم میکنی...بیخیال...بنال!
پوکر نگاش کردم و شروع کردم..
نرگس تنها کسی بود که همه چیو میدونست...
محرم راز های بچگی و الان من بود!
*طلای سیاه منظورش آرامه:):)