" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_169 گازی به نون بستنی زدم و خیره شدم بهش.. +آرتین! دستمال بستنی شو اندا
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_170
بی حوصله از پله ها بالارفتم و خودمو انداختم توخونه...
رادین و آرام منتظرم وایستاده بودن..
آرام: ن..نرگس ما م..میریم ... کاری نداری؟
+نه عزیزم برو...خدافظ..
بغلم کرد .. رادین تشکری کرد و رفتن..
درو بستم و رفتم تو اتاقم...
گوشیمو برداشتم و شروع کردم ب نگاه کردن عکسامون!
اون عکسه که داشتیم فلافل میخوردیم..
یا همونی که هلش داده بودم و افتاده بود تو جوب...
بااخم دوربینو نگاه کرده بود که ازفرصت استفاده کرده بودم و سلفی گرفته بودم..
چقدر اینجا شاد بودم!
اینجا منو دنبال کرد که گوشیم ازدستم افتاد و شکست...
قهر کردم و بعد دوروز برام گوشی جدید خرید!
عکسارو ورق میزدم ..
چقدر نامرد بود...
چقدر بدبخت بودم که زود دلمو باختم!
زود بازیچه دستش شدم!
زود اعتماد کردم!
چقدر قول داده بود!
حتی اسم بچه هامونم انتخاب کرده بودیم!
بحثمون شده بود که بچه هامون، دوتا پسر یه دختر باشه...یا دوتا دختر یه پسر!
عاشق دختر بود!
هروقت از بچه حرف میزد دلش قنج میرفت!
اینو از برق چشاش و علاقش ب بچه ها فهمیده بودم!
میگفت دوسم داره ها..
اما نداشت..
اگه داشت یدفه غیب نمیشد!
بی خبر نمیرفت!
بالشتمو بغلم گرفتم و هق زدم..
دلم تنگ شده بود !
کاش دوباره میدیدمش!
فقط یدفه!
فقطم نگاش میکردم!
سرزنش نمیکردم!
سوالای تو مغزمو که گاهی اوقات جونمو میخوره ازش نمیپرسم!
سرمو تکیه دادم ب تخت ک نفهمیدم کی خوابم برد...