" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_173 آیفونو گذاشتم و درو بازکردم تا رادین بیاد... هنوز تصویرحامد پیدا ب
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_174
اونقدر فکر کردم که مغزم پوکید!
_گشنمه.
پوکر نگاش کردم ک گف:
_جون رادین پاشو یه املت بزن بخوریم...دلم ضف کرده!
+نوچ..اون دفه ای خواستم درست کنم تخم مرغارو به فنا دادی... تخم مرغ نداریم...
_گوشیمو بده...کنارته..
گوشیشو دادم دستش .
بلند شد و سمت اتاقش رفت...
روی همون کاناپه دراز کشیدم ک چشمام گرم شد..
صدای زنگ آیفون خوابمو پروند .
+رادین.... هاییی رادین..
_یاواش...چته تو. عه..پاشو غذا آوردن..
بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم..
با دیدن پیتزای روی میز آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
+اوهوع... چیشده که ش...شما انقدر دست و دلباز شدین؟
_گشنمه ...بعدا جوابتو میدم!
گازی به پیتزای تو دستش زد که نگاهی به پیتزای خودم انداختم...
خواستم بر دارم که دلشوره بدی تو جونم افتاد!
گذاشتم سر جاش و خیره شدم ب رادین..
+رادین!
_اوممم...باه باه..هان چیه؟!
+م..من دلشوره دارم! ح..حامد!
_گفتم که! اون مث گربه هفت تا جون داره!چیزیش ن می شه!
حالا بزار غذامو کوفت کنم!
+کوفت کن!
چشم غره ای رفت که بلند شدم..
_بشین غذاتو بخور آرام!
با لحن تند گفتم:
+نمیخورم!
_بیا گفتم!
+گفتم نمیخام!
نزدیکش شدم ..
+رادین چرا اونجوری باهاش حرف زدی! عادت داری از طرف یکی دیگه حرف بزنی؟ اون طرف خودش زبون نداره؟ من اگه نمیخاستم و دوسش نداشتم عمرا نمیزاشتم حرفی بزنه و ردش میکردم!
اگه بلایی سر خودش بیاره میدونی چی میشه؟
_نه چی میشه؟
+رادین دارم جدی صحبت میکنم !!
تیکه پیتزاشو انداخت تو جعبه و بلند شد.
_من دیگه کاری به زندگیت ندارم!
دیگه دخالت نمیکنم.
هیچ ربطی به من نداره!
خودت میدونی و خودت!
از کنارم رد شد و رفت...
پوف کلافه ای کشیدم و رفتم جلوی آینه وایستادم..
لباسامو پوشیدم که با کلافگی گفت:
_کجا داری میری آرام!
+دارم میرم پیششون!
ببینم خزعبلات تورو باور کردن یا نه!