" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_278 مثل سگ پشیمون بودم که چرا برگشتم خونه ! چرا ب حرف رادین گوش نکردم و
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_279
خیره شدم بهش که یقمو تو دستاش گرفت..!
_خسته شدم ازین بی حیا بازیات !
بس کن آرام !
بس کن!
هلش دادم و جیغ زدم :
+کدوم بی حیا بازی !
چرا نمیفهمی !.
من فقط عاشق توئه نفهمم !
چرا نمیفهمی !
خبرمرگم میخواستم برم قرص بگیرم!
سرم داره میترکه حامد !.
خوب داری شکنجم میکنی!
دستمو به سرم گرفتم و سمت اتاقم رفتم...
درو قفل کردم و دراز کشیدم رو تخت...
ازشدت درد چشمامو روهم فشار دادم و بلند شدم...
لعنتی...
سردرد بیخیال بشوی من نبود!
با تیر کشیدن یهویی معدم بغضم ترکید که انگشتمو گاز گرفتم...
جیغ خفه ای کشیدم که در باشدت باز شد.!
ترسیده چشم دوختم به حامدی که با چشمای برزخی داشت نزدیکم میومد!
_چته!
رسیده بود بالاسرم و گردنم درحال شکستن بود!
+برو اونور!
واکنشی نشون نداد ...!
نفس تنگیم هم دلش برام تنگ شده بود!
دودستی چسبیده بود به قلبم و مدام خودشو نشون میداد!
_چته میگم!
+حالم خوب نیست برو کنار!
نشست کنارم و دستشو رو شونم گذاشت ...
باصدای آروم لب زد :
_بگو چته برم دارو بگیرم !
+لازم نیست ! دستتو بردار !
_به جهنم ! انقدر درد بکش تا بمیری!
با حرص از اتاق زد بیرون و درو دوباره قفل کرد !
کلیدشو چرا برد؟
سمت دستگیره رفتم و چندین بار کشیدم اما بی فایده بود!
از بیرون قفل کرده بود!
+خدا لعنتت کنه که انقدر عذاب میدی !
نشستم رو زمین و تو خودم جمع شدم...
اما خیلی زود بخاطر شکم برآمدم خسته شدم و دراز کشیدم...
حوصلم حسابی سررفته بود ...
نگاهی به دورو بر کردم که گوشیمو پیداکنم ...
اما با یادآوری اینکه کیفم بیرون بود ناامید نشستم رو تخت...
دردمعده و سرم هرلحظه بیشتر میشد و نمیتونستم بخوابم .!
حالت تهوع بدی گرفتم که رفتم پشت در...
+حامد درو باز کن !
حامد توروخدا !
حامد حالم خوب نیست باز کن!
حامد!
نشستم کنج اتاق و پتورو دور خودم پیچوندم...
سرمای اتاق بخاطر خاموش بودن بخاری بود!
بااینکه یه ماه دیگه عید بود ولی سرما ول نمیکرد!
بی حال زار زدم :
+حامد درو ب...باز کن !
شالمو از سرم برداشتم که موهای لختم باز شد و روی شونه هام ریخت...!
کم کم اشکام به راه افتاد و چشمام سنگین تر ...
سرمو به دیوار تکیه دادم که در باز شد...