eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.1هزار دنبال‌کننده
870 عکس
233 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_305 توجهی به لفظ "خانمم " نکردم ! چون مطمئن بودم که حامد ، دوربین ها و
•{🖤🤍}•• ‌ با شنیدن اسم آرمان ، دلم پر شد و تو یه ثانیه اشک تو چشام جمع شد ! _آرام الان وقتش نیست ! کارتو بکن ! تموم کارایی که آقامحمد یاد داده بود بهم رو انجام دادم ... لبمو گاز گرفتم و سینی رو گذاشتم رو میز... _سحر ..سحر بیا ... بی توجه به صدازدنای دختره، مشغول چیدن جام ها توی سینی شدم .. علی: آرام باتوئههه ! +وای ببخشید... چیکار میکردم خب؟! به اسم سحر عادت نداشتم! جلوی دختره که تو پذیرایی وایستاده بود ، رفتم... کفشای پاشنه بلند قرمزش ، باعث بلند شدن قدش شده بود و حداقل سه سانت قدش بلند تر از من بود! لباس مجلسی نگین دار اما ساده ای پوشیده بود و موهاش رو روی شونه هاش ریخته بود... آرایش ساده و دخترونش ، چهرش رو زیباتر و درخشان تر جلوه میداد! خب...تیپ منم بد نبود ! موهای جلو سرمو حالت داده بودم و شال طوسی رنگی پوشیده بودم ... تیپمم نسبت ب خودم عالی بود ! +جانم خانم؟ _ببین تو یخچال یه بطری آب معدنی هس توش آب زرشک ریختم ... اونو بریز تو یه پارچ جداگانه سریع بیار توبالکن ... سری تکون دادم ... _یادت نره ها ! +چشم خانم! بدوبدو سمت بالکن رفت که نفس عمیقی کشیدم... هر لحظه به لحظه تعداد مهمونا بیشتر میشدن ...! استرس کشیدن و نگرانی شده بود کارم ! پارچ و جام هارو گذاشتم تو سینی و یاعلی گفتم ... نگاهی گذرا به پذیرایی و کل مهمونا انداختم و خواستم برم سمت بالکن که با تیرکشیدن پهلوم ، سینی رو برگردوندم سرجاش .. _آرام ؟ آرام چرا نمیری ! ازشدت درد نشستم رو صندلی و دستمو دور پهلوم گره زدم... نای حرف زدن نداشتم و خدا خدا میکردم که علی زودتر بیاد ! انگار خدا خیلی دوسم داشت که علی بعداز دودیقه پیداش شد... _چرا نمیای پس آرام ! خیلی مزخرف انجام میدی کارتو ! _علی ساکت !!! ساکت !!!! ببند دهن کثیفتو ! به قرآن میام اونجا و همه چیو میریزم بهم تا ببینی کی مزخرف کارشو انجام میده ! حامد بدجور عصبی شده بود و من؛ ترسیده بلند شدم تا مبادا حامد ، دیوونه بشه و به چیزی که گفت عمل کنه ! +بریم ! بریم آرمان ! علی با تعجب نگام کرد که ابرویی بالا انداختم... برگشت و بادیدن دختره که پشت سرش وایستاده بود ، دستپاچه شد... _س..سلام خانم ! _علیک سلام !. چیشد این آب زرشک ؟؟؟ +الان میارم خانم ! تشریف ببرید الان خدمت میرسم !