" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_306 با شنیدن اسم آرمان ، دلم پر شد و تو یه ثانیه اشک تو چشام جمع شد ! _
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_307
_حرفای شما خدمتکارا حرف نیس !
زود اومدی ها !
+چشم !
با رفتنش نفسی از سر آسودگی کشیدیم که علی گفت؛
_شما اول برید.... پشت سرتون میوه هارو من میارم !
+اوکی ...
سینی رو دو دستی گرفتم و بسم الله ای گفتم ..
دلم حسابی شور میزد و دعا میکردم که تا الان لو نرفته باشیم !
هرچند با خنگ بازی های من و سوتی های علی ، غیرممکن هم نبود که لو رفته باشیم !
لرزش دستام بیشتر و بیشتر میشد و ازشدت ترس ، حالت تهوع گرفته بودم !
کنترل سینی برام سخت بود و آروم آروم سمت سالن قدم برمیداشتم ..
باصدای لرزون رادین نفس عمیقی کشیدم..
_آرام ... ! آرومباش!...فقطمیخایمکساییکهتومهمونیانرو شناساییکنیم!واردپذیراییبشیتمومه!
وارد سالن شدم و نگاهی گذرا به مهمونا انداختم.!
با دیدن وضعیت خرابشون لبمو گاز گرفتم ...
درصد بیشتر مهمونا، پسر جوون بودن و به خاطر کشتن خودشون توی خوردن شر*اب ، مست بودن !
دخترای بیست و سه سال الی بیست و پنج سال هم که بدتر ازاونا !
تقه ای به در بالکن زدم و وارد شدم...
_بیا عزیزم ...
+سلام !
پسر جوونی لم داده بود روی کاناپه کوچیکی که گوشه دیوار بود ...!
روبه حیاط بود و دیدی نسبت به من نداشت !
_آرام ! آرام برو جلوتر ! چهره ش رو نداریم تو تصویر !!!
باصدای رادین عصبی یه قدم جلوتر رفتم که دختره اخمی کرد...
_خب ! میتونی بری !
سری تکون دادم و سینی رو روی میز گذاشتم ...
از بالکن اومدم بیرون و خواستم برم پیش علی که باصدای مردی که روی مبل نشسته بود ، سرجام میخکوب شدم.!
_آی دختر ! دختر بیا اینجا !
+ب...بله؟
رادین: آرام سرگرمشون کن !
+چیزی میخواستید جناب؟
_نه ! کیلی خوشگلی !
با کر کر خندش بی اختیار اخمام رفت توهم !
صداهای نامفهوم که بیشتر صدای حامد بود ، بیشتر کلافم میکرد !
+چیزی خواستی بگو بیارم !
_این ...این چه طرز حرف زدن با یه آگای محتر..محترمه !؟
پوزخندی زدم ..
+محترم؟
رادین : آرام بحث نکن ! نباید درمعرض توجه باشی ! زود برو پیش علی !