" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_312 _رادین ! رادین دوربینا غیرفعاله! +رس...رسول !!! نفس پردردی کشیدم و
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_313
بی توجه به حرفم نزدیکم شد و خیره شد بهم ...
صورتش زیاد مشخص نبود اما مطمئن بودم ارسلانه !
پوزخندی زدم و گفتم:
+انقدر ترسیدی که برقو روشن نمیکنی تا چهرت معلوم نشه؟
د م...من که میدونم چ...چه خری هستی !!!
چندقدمی عقب رفت تا رسید به کلید برق...
صدای کفشاش رو مخم بود!
تقه کلیدبرق هماهنگ شد با روشنایی اتاق ...
روشن بودن لامپ پرنور ، چشمام رو زد که دستامو جلو چشمام گرفتم ..
_از نور هم میترسی !؟
خنده مسخره ای کرد که خیلی خونسرد گفتم :
+نه مگه من توام ؟؟
ابرویی بالا داد و نزدیک تر شد ...
_میگم ... چخبر از حامد؟
نیشخندی زدم ..
+خبرا که دست شماست !
_زبونت خیلی دراز شده !
دفه قبل تته پته میکردی !
+آره ... چون تورو آدم حساب میکردم قبلا...
ولی الان ف..فهمیدم از آدم بودن فقط دم ش رو داری !
نفسای تند و دستای مشت شدش نشوندهنده عصبی بودنش بود!
_ فکر تو برام مهم نیس!
+بخاطر همینه که الان دستات مشت شده؟
_زبونتو کوتاه میکنم !
+نمیدونستم قیچی هم هستی!
فشاری به دندوناش وارد کرد و دستاش گیر موهام شد! !
_بلندشو بیپد*ر ما*در !
+جد و آبادته ! ولم کن !
جیغی زدم اما اون مرد بود و من زن !
زورش از من ییشتر بود و با یه ضرب بلندم کرد ...!
+ولم کن ! آخ ...
_ببند دهنتو !!!
راه تمومی نداشت و اونقدر منو کشونده بود اینور اونور که جونی تو تنم نمونده بود !!
خونه ما یک دهم خونه این مرتیکه هم نبود !!