" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_330 حتی منم گاهی اوقات محرم خودش نمیدونست و چیزی به من نمیگفت ! +حامد !
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_331
خیره شده بودم بهش و جون از بدنم رفته بود .!
+د...داوود !!!
دستمو به ماشین گرفتم تا مانع از افتادنم بشه !!
+ح...حامد برو عقب دیوونه !!
بروعقب میگم.!
وایستادنش لبه دیوار برابر شد با از کار افتادن قلبم !
_آرام نامردی کردا ..
فکر نکن یادم میره !
خنده از سر دیوانگی سر داد و دوباره گفت:
_میخواستمش بخدا !
به علی قسم میخواستمش !
خودش رفت !
خودش نموند !
من خاک برسر بخاطر یه قضاوت کوچیک ...
قهقه ای سر داد و گفت؛
_قضاوت کوچیک؟
اگه کوچیک بود که نمیرفت!
نگاهی به اطراف انداختم !!
کی اینا اینجا جمع شده بودن؟!
تموم همسایه ها از کوچیک تا بزرگشون یه گوشی دستشون بود و درحال فیلم گرفتن بودن !
+حامد دیوونه نشو ! برو عقب !!
_دیوونم کردین داداش !
من عاشق آرام بودم !
ولی نامردی کرد !
بچمو کشت !
ترسید پاشد گورشو گم کرد که گیر من نیوفته آره؟
ترسیده بودم !
هراتفاقی ممکن بود بیوفته!
عصاهام با صدای بدی از دستم افتاد که داد زدم:
+ببند دهنتو حامد !
گمشو پایین !
اگه تو مردی و مردونگی سرت میشه ؛ دست ازین سوسول بازیات بردار !
با کشتن خودت هیچی درست نمیشه !
چشمام دنبال داوود بود اما مگه پیدا میشد؟
انگار کور شده بودم و بس!!!
سمت راهرو رفتم که
با صدای جیغ و داد های جمعیت، ترسیده برگشتم !