" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_33 +اولش منظورشو نفهمیدم و دوست نداشتم برم این رشته... ولی وقتی گفت: د
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_34
حس بدی داشتم...
اینکه بعداز ۱۹ سال بفهمی خانوادت توی شرایط خطرناک بودن!
اینکه بابات و داداشت این همه مدت با جونشون بازی میکردن!
کنترلی روی خودم نداشتم...
دستم رو بردم سمت موهام و میکشیدم...
جیغ میزدم...
زجه میزدم...
+باورم نمیشههههههه!
چشمامو بستم تا ازنگاه ترحم رادین درامان باشم!
+چرا بهم نگفتین؟
چرا بازیم دادین؟
الان خوب شد؟
خوب شد که حالم بدتر از اون چیزی که فکر میکردینه؟
رادین نامردیییی!
خیلی نامردییییی!
چرا نگفتی برای یه عده آدم نمک نشناس و بی غیرت ...
لعنتی لااقل میگفتی چرا تنهام گذاشتن!........
آخه تو چقدر نامردی! تو برادری؟ یا دشمن روح من؟
خدا لعنتت کنه! این همه سال پنهون کاری ارزش حال بد منو داشت؟
فقط جیغ میزدم و با گریه حرفامو میزدم..
بلند شدم که برم ولی با داد رادین خشکم زد...
_بس کن آرام!
احترامتو نگه میدارم که چیزی بهت نمیگم!
بشین!