•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_369
_آرام ؟
سری تکون دادم ..
_قبول کنی کل عمارت رو شیرینی میدم !
پوزخندی زدم ..
+باید فکر کنم !
_باشه !
من رفتم ... شب میام دوباره ..
+نیای بهتره ..
_میام .. بای ..
لبخندی زد و از اتاق بیرون رفت!
روی تخت دراز کشیدم و خیره شدم به سقف ..
بدنم سر شده بود و تکون خوردن بشدت برام سخت بود!
امان ازتو حامد ..
امان ازتو که داغونم کردی با این کارات !
چیکار میکردم؟!
نامردی تو خونم نبود ..
یعنی دلم نمیومد ازش جدا بشم !
هرچند تا الان فهمیده چه گندی زده تو زندگیمون !
اما فایده ای داشت؟!
میتونست با خرید چسب رازی قلب خورد شده من رو به هم بچسبونه؟!
نمیشد !
به والله نمیشد!
من داغون بودم!
از طرفی ارسلان فکرم رو درگیر کرده بود و
از طرف دیگه حامد دلمو سمت خودش کشونده بود!
روحم هم پیش این بچه بود!
دختری از جنس خودم!
از قلبی که نازک نارنجی بود و
سادگی و مهربونی جزوی از امید تپشش محسوب میشد!
امیدوار بودم تابان من قوی بار بیاد !
نامرد و محکم !
تواین دنیا نامردی نکنی و محکم نباشی ؛ باختی !
با فکری که به سرم زد ، لبخندی زدم !!..
جنس آدما کلا همینه !
با آدما بازی میکنن !
بازی کردن با آدما و نامردی چه حسی داره ؟!
بلند شدم و سمت میز آرایشی رفتم !
شالمو درآوردم و موهامو شونه کردم ..
با مدل خاصی موهامو سفت بستم...
نگاه کلی به ست کامل آرایشی که رنگ خاص و زیبایی داشت ، انداختم ..
دلم یه تغییر میخواست ..
اما دردی ک کل وجودم رو اشغال کرده بود ، نمیزاشت !
لباسامو با لباسایی که تو کمد کنج اتاق بود عوض کردم ..
دستی رو لباسام کشیدم و
نگاهی ب خودم انداختم ..
لباسای شیک و جمع و جوری بود !
نفس عمیقی کشیدم و از اتاق زدم بیرون ..
_سلام خانوم !
+سلام عزیزم !
ارسلان کجاست ؟
_رفتن تو اتاقشون!
ممنونی گفتم
و سمت اتاقش قدم برداشتم ..
تو این سه چهارروز از همه جای این خونه سر درآورده بودم ..
تقه ای به در زدم و بعداز بفرمایید ارسلان وارد اتاق شدم ..