#سوال_شما❤️
چگونه نیازی به مشاوره تحصیلی نداشته باشم؟
✅پاسخ:
از نظر من و تمام ادمینا و مدیر که بیشترشون مشاوره میدن اگرکسی تمام مطالب کانال رو دنبال کنه و اونارو رعایت کنه دیگه هیچ نیازی به مشاور نداره. تازه خوش هم یه پا مشاور میشه. چون ما مطالبی میفرستیم که واقعا مفید و کاربردی باشه. مطالب فقط درسی نیست و علاوه بر تکنیک های درسی مطالبی همچون حس و حال خوب، معرفی کتاب های زیبا و خیلی مطالب دیگه که بهتون کمک میکنه اعتماد به نفس تون بیشتر بشه و انگیزه بیشتری برای تحصیل داشته باشید. مخصوصا بچه های دور اول و دوم متوسطه که معمولا به علت خستگی چند سال تحصیل انگیزه ای برای ادامه تحصیل ندارند...
درضمن اگر آمار کانال بالابره قطعا فعالیت ها خیلی بهتر و بیشتر میشه...
ما بدون دریافت هیچ هزینه ای این کانال رو در اختیار شما عزیزان قرار دادیم که استفاده کنید و نتیجه ببینید و این به اینده کشورمون هم کمک میکنه با اینکه مشاور های تحصیلی با دریافت هزینه های میلیونی همین مطالب رو به نحو احسن در اختیار شما قرار میدهند و از شما میخواهند به آن پایبند باشید. با اینکه شاید ما از پول خودمان برای شما خرج کنیم. در نظر گرفتن زمان و تایم برای فعالیت در این موقع از سال و درس... هزینه ای که برای خرید اینترنت میدهیم و آن را یک روزه بعد از یک شیفت فعالیت تمام میکنیم... همه این ها به کنار چشم هایی که بعد ساعتها پیدا کردن مطلب مفید درد میگیرند...سر درد بعد از ساعتها در گوشی بودن رو حتما تجربه کرده اید!
خیلی ها از وجود همچنین کانالی اگاه نیستند و شاید اگر این طور نمی بود، افراد زیادی وارد کانال میشدند و از مطالب استفاده میکردند.
تنها کاری که شما میتوانید در برابر این حجم از سختی هایی که ما برای شما میکشیم انجام دهید، فرستادن لینک کانال برای دوستان و اشنایانتان است. اگر انها اندک استفاده ای از مطالب کانال کردند ثواب ان نه تنها به ادمین ها و بانی ان مطلب بلکه به خود شماهم که لینک را برایشان فرستادید میرسد...
بیایید و در زیادکردن امار کانال فقط و فقط برای اینده ی کشور عزیزمان ایران توسط اینده سازان، سهیم باشیم
#اد_کوثر
" دلارام ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "🇮🇷
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_72 #محمد بهم ریختم...تاحالا حامد رو تواین وضعیت ندیده بودم... پسر خیلی
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_73
_الان کجا بردنش؟
+نمیدونم ...اصن نفهمیدم کی رسیدم بیمارستان!
_پاشو انقدر غصه نخور! پاشو بریمنمازخونه...
با کمک حامد بلند شدم و سمت نماز خونه که طبقه بالا بود رفتیم...
یاد اولین باری که اومده بودم نمازخونه افتادم...
~~
#حامد
با دیدن وضعیت رادین اعصابم خورد شد!
قیافش خسته و غمناک...
زندگیش یه دفه ازاین رو به اون رو شد!
میشه گفت به خاک سیاه نشست!
این از آرام!....
اون از پدر مادرش....
درکش میکردم...
نشسته بودیم کنار هم و رادین سرشو گذاشته بود روی شونم...
سرمو خم کردم روی سرش...
_رادین ...امروز رفتم سایت...
+بچه ها چطور بودن!؟
_خوب بودن...ولی رسول و داوود دلشون خیلی پر بود..
خنده ای سرخوش کرد و گفت:
_اونا کی دلشون پر نیست؟
+ولی خدایی...بعداز اینکه آرام خانوم مرخص شد بیا بریم سایت...
آهی کشید ...
_باشه...ازدلشون درمیارم...آتو دارم ازشون...
باهم خندیدیم که رادین سریع بلند شد..
+چتههه!
_بریم پایین! اصن نفهمیدم آرامو کجا بردن!
باهم رفتیم پایین و پرس و جو کردیم...
آرامو برده بودن آی سیو...
نشسته بودیم روی صندلی که در اتاق آی سیو باز شد...
_سل..ام ! آقای دکتر حال خواهرم چطوره؟
دکتر:سلام! نمیخوام نگرانتون کنم..ولی حالشون چندان خوب نیست! من دفعه قبل گفته بودم استرس و اضطراب و حتی گریه براشون خوب نیست....مثل اینکه رعایت نشده!
_ی...یعنی ...چی؟۰
دکتر: یکی از رگای قلبشون بسته شده! نیاز به عمل داره! ولی الان نه! چون فعلا شرایطش برای عمل مناسب نیست...دوسه بار دیگه رعایت نکنن ....بااجازه...
رادین رنگش پرید...
نشوندمش روی صندلی...
+رادین!
_حام..د! بدبخت شدم!
_نچ...اینجوری نگو! دیدی که گفت با عمل درست میشه!
سرشو گرفت تو دستاش...
دلم یجوری بود...!
_ر..رادین!..
سرشو گرفت بالا...
چشماش قرمز بود...
ترسیدم بهش بگم....ولی...
گفتم!
_می..میشه من...برم...آرام خانومو ببینم!؟
صاف نشست و با چشمای ریز نگام کرد..
نمیدونم چرا ولی استرس گرفتم....
کمی مکث کرد و گفت:
_برو! ولی زودبیا منم میخام برم ببینمش!
باشه ای گفتم و بلند شدم...
برای آخرِ سالِ 1402 چیکار کنم؟! .🪼🤍.
• · · · · · • ⋅ ✤ ⋅ • · · · · · •
- هدفهاي سالِ جدیدت رو بنویس📝🎡 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- محاسبه کن امسال چجوری بودی تا سالِ جدید بهتر از سالِ قبل بشی🐣🌒 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- خونهي دلت رو بتکون ، هرچی کینه داری با وایتکس بشور✌️🏻😂 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- با خدا عهد جدید ببند 🌝🌾 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- عهدهای قبلیت رو مجددا تکرار کن🫐📘 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- میزان موفقیتت رو برای سال جدید بیشتر کن🩰🎬 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- سالِ جدید ورژن بهتری از خودِ قبلت رو بساز🤼🍀 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- خاطراتِ سال 1402 رو مرور کن🐾🦋 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- با یه حسِ خوب پا به سالِ جدید بگذار🧚♀🫀 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
#توصیه
#اد_کوثر
🩵🌧⊹
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@CafeYadgiry👒
" دلارام ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "🇮🇷
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_73 _الان کجا بردنش؟ +نمیدونم ...اصن نفهمیدم کی رسیدم بیمارستان! _پاشو ا
آرام و حامد بهم میان😂😂👏👏👏مبارکه🦋😁😂💍
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_74
وارد اتاق شدم...
بالاسر آرام وایستاده بودم...
باورم نمیشد این همون آرامه!...
سرمی به دستش وصل بود...
دستگاه تنفس مصنوعی روی صورتش بود..و کلی سیم و...به قلبش...
بهم ریختم،!
+آ...آرام...خانوم!
نمیدونم صدامو میشنوی یا نه!
ولی...
میخام بگم...
زبونم بند اومده بود!
کاشکی این اتفاقا نمیوفتاد!
من کسی که این بلارو سر آرام آورد بیچارش میکنم...!
سریع از اتاق زدم بیرون...
حالم بد شده بود...
_چته تو!
+منمیرم سایت ماشین پیش تو باشه! کارداشتی زنگ بزن!
از بیمارستان زدم بیرون...
باد خنکی که به صورتم خورد حالمو بهتر کرد...
نفس عمیقی کشیدم و سمت سایت قدم زنان حرکت کردم....
~~~~~
#رادین
حامد مشکوک بود!
وقتی بهش زنگ زدم دودقیقه بیشتر طول نکشید که اومد بیمارستان!
تا اسم آرام میومد عصبی میشد و فقط دنبال باعث و بانی این قضیه میگشت!
حامد تابلو!...
قضیه رو فهمیده بودم ولی نمیخاستم ب روش بیارم!
حامد رفت پیش آرام...
گوشیم زنگ خورد...
+الو؟سلام آقا محمد!
_سلام آقا رادین ! حالت بهتره؟
بهتره؟شک کردم...
+بل..بله آقا خوبم!
_حامد پیش توئه؟
چی بگم بهش!
+نه..ینی...آره..!
_رادین من همه چیو میدونم!زنگ زدم بهت بگم اگه وقت داشتی یه سر بیا کارت دارم!...
زبونم بند اومد...
حتما حامد فوضول گفته...
نمیخاستم به آقا محمد بگم! میخاستم خودم حل کنم !
چشمامو روهم فشار دادم...
_الو؟ رادین!
+ب..بله چشم آقا یه سر میام چشم!
_چشمات سلامت....خداحافظ...
+خداحافظ...
تا قطع کردم حامد اومد ...
چشماش قرمز و عصبی بود...
+چته تووو!
عصبی گفت:
_من میرم سایت...ماشین پیش تو باشه...
کارداشتی زنگ بزن...
اینو گفت و رفت....
خواستم برم دنبالش که دکتر گفت:
_آقای مستوفی خواهرتون بهوش اومده!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_75
لبخندی روی لبم اومد....
+میتونم ببینمش؟
_چ عجب یه لبخندی رولب شما دیدیم...بله بفرما..
دکتر پایه ای بود...وارد اتاق شدم...
آرام با چشمای اشکی به در خیره شده بود!
دستی روی سرش کشیدم..
+آرام! چیشدی توو!
اشکاش شروع ب ریزش کرد...
با جدیت تمام گفتم:
+آرام ! گریه نکن!
لبخندی زد که خندیدم...
+بلا! فقط میخای منو حرص بدی!
دکتر وارد اتاق شد و بعداز معاینه طولانی رو کرد به سمت دوتامون و گفت:
_خوب! آرام خانم شما حالتون از منم بهتره! ولی ...!
خیلی باید مراقب خودت باشی!
کوچکترین استرس و اضطراب مثل سم میمونه برات!
دفعه بعد باید با عزرائیل خدافظی کنی از این دنیا!
بلند خندید که اخمکردم!
..زیر دستگاهی که روی صورتش بود، دیدم ک آرام لبخندش خشک شد...
دکتره سرفه ای کرد و ادامه داد..
_الان مرخصید...
ولی اینم بگم...که ....
فهمیدم میخاد چی بگه که پریدم وسط حرفش...
+آقای دکتر ینی الان بریم؟
_ب..ب..بله بله!
لباسای آرامو تنش کردم و باهم از بیمارستان زدیم بیرون...
بردمش خونه و بهش رسیدم....
رنگش پریده بود...
آب پرتقالی که توی دستم بود رو روی میز گذاشتم...تلویزیون رو خاموش کردم ...
+آرام بلند شو...
آرام که دراز کشیده روی مبل بود سریع نشست ...
روبروش نشسته بودم...
خیره شدم تو چشماش...
+آرام! من فهمیدم که تورو ترسوندن! فهمیدم که تو از ترس همون تهدید ها حرف نمیزنی! فقط بگو اسمش چیه! بگو کی بوده!
سرشو انداخت پایین...
~~~~~~~~~~~~
#آرام
حالم خیلی خوب بود..
نمیدونم ازاین رو به اون رو شدم! انگار نه انگار من همونی بودم ک چندساعت پیش داشتم جون میدادم!
انرژی خوبی داشتم!
نمیدونم این حس خوب و انرژی زیاد از کجا اومده!
باصدای رادین سریع نشستم....
_آرام! من فهمیدم که تورو ترسوندن! فهمیدم که تو از ترس همون تهدید ها حرف نمیزنی! فقط بگو اسمش چیه! بگو کی بوده!
تو ذهنم غده تهدیدها و استرس و اضطراب ترکید!
غم عالم اومد سراغم...
چرا درکم نمیکرد!
تو چشمام اشک جمع شد...
لحظه ای فکر نبودن رادین ازکنارم ازبین نمیرفت...
「 #توصیه🍃」
؛⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉
••چیکار کنیم که هرروز حالمون خوب باشه؟!
؛🍧🍓❤️
• کارهای مهم رو بنویس🌱🍓
یه دفتر بردار و لیست کارهای مهم رو بنویس، اولویتبندی کن، و بعد از انجام هر کاری، جلوش یه تیک بزن.
• ارتباط برقرار کن🌱🍓
با افرادی که دوستشون داری و ازشون انرژی میگیری، ارتباط برقرار کن حتی در حد یک مکالمه تلفنی و احوالپرسی کوتاه.
• خوب غذا بخور🌱🍓
جسم سالم، خود به خود تو رو سرحالتر میکنه، پس غذاهای سالم و ارگانیک استفاده کن.
• تمرین کن کم توقع باشی🌱🍓
توقعاتتون رو تا حد امکان از بقیه کم کنید، حتی از پدر، مادر و..
• تمرکزت رو بالا ببر🌱🍓
هرکاری رو با دقت زیادی انجام بده، حتی اگه زمان زیادی بگیره، مطمعن باش اوایل اینطوره، بعدش عادت میکنی سریع و بادقت کار کنی.
• تقسیمبندی زمانی داشته باش🌱🍓
اوقاتتون رو تقسیم کنید، بخشی برای کار، بخشی برای استراحت و بخشی برای وقنت گذروندن کار عزیزانتون.
• شکرگزار باش🌱🍓
که این عادت معجزه میکنه.
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🥕
✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄
" دلارام ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "🇮🇷
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_75 لبخندی روی لبم اومد.... +میتونم ببینمش؟ _چ عجب یه لبخندی رولب شما دی
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_76
عذاب وجدان مثل خوره افتاده بود به جونم...
اگر بگم زندگیم نابود میشه!
+راد..ین! ت..ت..توروخدا! بس کن! و..ولش کن!
دستی به موهاش کشید و عصبی گفت:
_میرم زنگ بزنم حامد! میاد اینجا! فکراتو بکن و حرفاتو آماده کن!
رادین بلند شد و از خونه زد بیرون...
دیگه بریده بودم!
زمانی که مامان و بابام زنده بودن...
با اینکه سنم کم بود ولی هیچوقت کم نمیاوردم!
گریه نمیکردم!
خسته نمیشدم از چیزی!
ترسو نبودم!
بلبل زبون بودم!
ولی حالا تموم اینا برعکس شده!
مردن بهتر از زنده بودنه!
هرکی دیگه جای وضعیت من بود همینو میگفت!
سرمو گرفتم تو دستام که با صدای رادین نگاهش کردم...
با اخم گفت:
_شالتو بپوش حامد اومد...
لباسامکنارم بود...سریع پوشیدم و خیره شدم به تلویزیون خاموش....
حامد:سلام آرام خانوم!
بلند شدم و سلام علیک کردم...
دستپاچه شده بودم!
وجود حامد معذبم میکرد...
رادین با مرموزی نگامون میکرد!
این بشر چش بود؟
_بشین حامد..
من نشستم جام...روی مبل سه نفره...
رادین نشست کنارم...روی مبل یه نفره..
حامد نشست کنار رادین روی مبل دونفره...
رادین: شروع کن آرام...
با چشمای پراز استرس و ترس خیره شدم به رادین...
چشمام دودو میزد..
+چرا انقدر پافشاری میکنی!
و..ولم کن! کاشکی می..میفهمیدی بخاطر ت...توئه که...چ..چیزی ن..میگم!
رادین: چرا بخاطر من...؟
حامد در گوش رادین چیزی گفت که رادین بهم ریخت...
رادین: آرام ! یا همه چیز و میگی ! رک و راست! یا من میرم! میخاد حالت بد بشه یا نشه!...
از تنهایی میترسیدم!
ولی با خودم فکر کردم...
من چه بگم...چه نگم رادین میره!
ولی این رفتن با اون رفتن فرق داره...
سرمو انداختم پایین...
رادین بلند شد که بره...
+ب..بشین!
...
" دلارام ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "🇮🇷
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_76 عذاب وجدان مثل خوره افتاده بود به جونم... اگر بگم زندگیم نابود میشه!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_77
اولش بغضمترکید ...
اشکام رو مخ رادین و حامد بودن...
همه چیو گفتم...
از تهدید ها...
از علت تهدید ها...
از ترس هام!
از نگرانی هام!
از دلهره و استرسام!
از خستگیام!
گفتم که بریدم!
گفتمکه خسته شدم!
گفتمکه بعداز بی صاحاب شدنم یه زندگی آرومنداشتم!
همش پراز گریه و اشک!
دستامو گرفته بودم رو صورتم و هق هق میزدم!
با پرت شدنم بغل رادین، به طور عجیبی گریم بند اومد...
رادین:گریه نکن! درستش میکنم!
صداش میلرزید!
نمیدونم از عصبانیت بود یا بغض!
ولی من بجای رادین داشتم خفه میشدم!
با صدای در متعجب به رادین نگاه کردم...
با صدای گرفته لب زدم:
+چرا رفت!
رادین هم تعجب کرده بود!
_پاشو بریم یه جایی...
+کجا؟
_میگم بهت...
دنبال رادین راه افتادم...
رادین زیر لب غر میزد...
_آخه پسره دیوانه ماشینتو ب امان خدا ول میکنی...
سوار ماشین شدیم...
رادین دنبال حامد بود...
_نمیدونم چش شد یه دفه! گوشیشوجواب نمیده!
رادین دستاشو دور فرمون مشت کرده بود...
+آروم باش! پیدا میشه!
برگشت طرفم و با لبخند نگام کرد...
_میدونی چقدر دلم واسه حرف زدنت تنگ شده بود؟
بغضم گرفت!
هنوزم پشیمونم که چرا تعریف کردم!
اگر رادین چیزیش میشد هیچوقت خودمو نمیبخشیدم!
لبخندی زدم و سرمو انداختم پایین...
_باز بغض کردی؟
+منم دلم برای عصبانیتات..
برای بغل کردنات!
برای داد زدنات تنگ شده بود!
قهقه ای زد و گفت:
_انقدر اخلاقم گنده؟ همش منفی بود که!
خنده ای کردم و ساکت شدم...
تقریباپنج دیقه ای توی راه بودیم...
سرمو از پنجره بیرون بردم...
باد سرد و خنکی که به سرمخورد ، همه چی رو فراموش کردم!
نگاهی به آدما کردم...
هرکدوم بدبختی خودشونو داشتن!
هرکدوم دغدغه خاص خودشونو داشتن!
هیچکدوم کاری با اون یکی نداشت!
_بیا تو سرما میخوری!
نگاهی انداختم و فشاری روی دکمه بستن پنجره وارد کردم...۰
اینارومیدونستی؟
¹_میدونستی که اگه خواب کسیو ببینی به این معنیه که وقتی هردوتون خواب بودید روحتون همو ملاقات کردن🙂🌸
²میدونستی که وقتی دوش آب سرد میگیرید اندازه نیم ساعت پیاده روی کالری میسوزونید🛁🌼!
³میدونستی که جرم اسکرین شات حداقل دوماه حبس داره!؟
⁴میدونستی که "پاریدولیا" چیه؟ درحقیقت پاریدولیا یک نوع حسه و به زمانی گفته میشه که شما یک چهره ای روی توی ابر، آتیش یا هر پدیده دیگه میبینید که بقیه نمیتونن ببینن🌫🫐
⁵میدونستی که بیمارستانی که در آن متولد شدید، تنها ساختمونیه که بدون ورود بهش ازش خارج میشید:))) 🏥🍓
⁶میدونستی که اگر به مغز ضربه بخوره و از کار بیوفته،چون فرصت اینکه به اندام های دیگه دستور مرگ بده رو نداشته مرگ مغزی اتفاق میوفته و اندام های دیگه زنده میمونن!:)))🧠🦋
|🌿☁️| #دانستنی
#اد_کوثر
@CafeYadgiry😜
✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
𓏲💙⤹