⤹.' #توصیه ‹.😻🫀.› .'⤸.⬚.
کارهایی که نباید انجام بدید.🦢💕
𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒
• اینقدر به خودت نگو که زیبا نیستی!🍊🧡-
• تعداد بازدید استوریات رو زیاد چک نکن!🐁♥️-
• بخاطر علایقت احساس شرم نکن!🍿🌶-
• بخاطر اینکه لایک پستات کمه پاکشون نکن!💚🧃-
• خودت رو بابقیه مقایسه نکن!🍯💦
. @CafeYadgiry .
" دلاࢪام ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_247 _آره حواسم نبود...هرزه بازی و خیانت قسمته! +م...منظورت چ..چیه! _گوش
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_248
هیچ حسی نداشتم!
سر بودم!
هیچی نمیفهمیدم!
حرفای حامد مثل تیر تو قلبم فرو رفته بود!
حرفاش تو سرم اکو میشد..:
_درسته یکم دیر از هرزگی و نجس بودنت خبردار شدم...
_بچه ای که از خون و پوست و استخون من نباشه بدرد نمیخوره!
_حالم ازت بهم میخوره آرام !
با بوق یکسره خاور جیغی زدم و زدم کنار..
هقی زدم و سرمو گذاشتم رو فرمون...
من نجسم؟
من هر*زه ام؟
من تنها مرد زندگیم اول بابام بود بعد رادین!
تاحالا به چشای هیچ مرد دیگه ای نگاه نکردم...!
آخ حامد ...
آخ که از چشمم افتادی!
بادلم چیکار میکردم؟!
دلی که جدیدا براش پرسه میزد؟!!
دلی که دیگه وجود نداشت!
چون باخته بودم!
باخته بودم!
اگه اینجوری نبود هیچوقت پای سفره عقد باهاش نمیشستم!
کاش میتونستم جیغ بزنم سرش!
بگم دوستت داشتم!
بگم چیشده که داری دست به گناهی میزنی که آخرش پشیمونیه!
دل شکستن!
گناه بدتر از دل شکستن ؟
داریم اصلا؟
از هیچی خبر نداشتم!
نمیدونستم حامد از چی حرف میزد!
اونقدر شوکه بودم که مغزم دستور هیچ کاریو نمیداد!
وقتی هی متوجه عمق حرفاش میشدم؛ تازه میفهمیدم حامد چقدر با من متفاوته!
رادین روز عقد به دوتامون گفت:
_حرفی ندارم باهاتون...خودتون میدونید که باید چجوری زندگیتونو پیش ببرید!
ولی اینم به دانسته هاتون اضافه کنین ....!
همو خوب بشناسید!
آدما هرچقدر همو بشناسن بازم کمه!
طول میکشه تا به وجود هم پی ببرن!و
هرچقدر از آدما بدونی بازم کمه!
همو خوب بشناسید!
از همه لحاظ!
سلیقه و رفتار و اخلاق !
قلوپی از آب معدنی رو خوردم و راه افتادم...
تقریبا سه چهارساعت توراه بودم...
دلم شور میزد و مدام فکرم پیش رادین بود!
گوشیمو درآوردم و روشنش کردم که با سیل پیامای رادین و حامد مواجه شدم.
رومخ من H: کدوم گوری رفتی !
_آرام جواب بده !
_فکر نمیکردم به غیراز من و رادین کس و کار دیگه ای داشته باشی!
با پیام آخرش ؛نفس عمیقی کشیدم و شمارشو پاک کردم...
داش گلوم: سلام ...آرام حالت خوبه؟ کجایی؟
_آرام کجارفتی ! چرا جواب نمیدی!
_آرام؟
_چیزی شده؟
شروع کردم به نوشتن...
+سلام ...باید ببینمت!
آدرس میدم خودتو زود برسون!
+رادین تو رو به روح بابا به حامد چیزی نگو !
آدرسو پیامک کردم و جلوی پارک نگه داشتم..
پیامم سین خورد که پیاده شدم...
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_249
نشستم رو نیمکت ...
نزدیک ۱ ساعت دیگه رادین میرسید...
دلم نمیخواست درمورد حامد باهاش حرف بزنم!
حرفهای مهم تری داشتم باهاش...:)!
یه ساعتی میشد که هیچ حرکتی نداشتم و خیره شده بودم به تاب روبروم...
پارک خلوت بود و تنها من بودم و خدای خودم!
باصدای ویبره گوشیم نگاهی بهش انداختم...
090.....: به قرآن اگر رادین از بحث مون بویی ببره یه بلایی سرت میارم ک تا عمر داری سمت رادین نری!
نشستم رو تاب و سرمو تکیه دادم به زنجیرش...
_حامد نگرانت بود!
باصدای رادین بلند شدم ...
+س...سلام!
_علیک! چیشده ؟
نگاهی به دورو بر انداختم که گفت:
_خیالت راحت! پیچوندمش! نیومده!
+ک...کاری به اون ندارم!
اینجا حر..حرف بزنیم؟
سری تکون داد و نشست رو تاب...
منم نشستم و خیرع شدم به درختا...
_نمیخای بگی چیشده؟
نفس عمیقی کشیدم..
+م..میخام از حامد...جدا شم!
اخمی کرد ..
_جدا شی؟ یعنی چی ؟ چرا !؟
+د..دلیلشو خودت بفهم! من نگم بهتره !
_آرام حامد نگرانت بود !
من.نمیفهمم !
اصلا نرمال نیستین شما دوتا !
پوزخندی زدم ..
+مهم نیست!
فعلا با وجود ماموریتی که باید برم کار طلاق عقب میوفته ! اول برم....بعد اگر خدا خواست و برگشتم... ازهم جدا میشیم!
خیره شده بود بهم و از چشماش آتیش شعله میکشید!
+پشتم هستی ؟!
_تا دلیلشو ندونم چجوری پشتت باشم؟!
ناامید نگاهمو ازش گرفتم ...
_آرام ! اوکی ! کاری به دلیلت ندارم !
ولی اگه پای کس دیگه ای وسطه...
+نه نه ! اصلا اونطوری که تو فکر میکنی...ن...نیست!
دلیلم قانع کنندست!
مطمئن باش!
_هرتصمیمی بگیری پشتتم ! ولی ..
+میشه لطفا سوالاتو بزاری برای بعد؟
_اوکی!
+برای این گفتم بیای اینجا....که ...
مکثی کردم و خیره شدم بهش..
+دوست ندارم با حامد باشی رادین!
صداشو نازک کرد و گفت؛
_واییی آقایی روم غیرتی شدی؟! بگردم!
خنده ای کردم ...
+دیوونه!
خجالت بکش پنجاه سالته!
_هار هار!
+نه جدی... ! حامد خیلی عوض شده !
دیگه نمیشناسمش!
دوست ندارم روت تاثیر بزاره!
_خواهرمن !
دیگه نمیشناسمش یعنی چی!
من هنوزم نمیدونم چرا میخوای جداشی ازش!
اینکه چون نمیشناسیش میخوای جداشی واقعا دلیل قانع کننده ای نیست!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_250
_اینهمه مدت باهم زندگی کردین!
زیر یه سقف !
به رفتار و حرفاو سلیقه های هم عادت کردین!
بعد تازه میگی نمیشناسیش؟!
اگه نمیشناسی غلط کردی باهاش ازدواج کردی آرام!
تموم ترسم همین بود !
این بود که آخر کار به اینجا برسه!
طلاق!
بچه تو میدونی جدایی ازحامد برات مثل سم میمونه؟!
+مثل سم نیست!
مثل درمونه!
_د من اگه از دل تویکی خبر نداشته باشم که باید برم بمیرم!
چشم غره ای رفتم و گفتم:
+از هیچی خبرنداری رادین... !
هیچی!
مکثی کردم...
+منم خبر ندارم !
گیجم!
منگم!
متوجه هیچی نیستم!
ولی هرچی به حرفاش فکر میکنم بیشتر ازش متنفر میشم!
_چی گفته مگه !
داری دیوونم میکنی !
+بیخیال!
لطف کن ازش فاصله بگیر!
کاش تیزر خودش رو اول بهمون نشون میداد!
نمیدونم...
شایدم مشکل از منه...
_من هیچی از حرفات نمیفهمم!
+منم همینطور!
خندیدم که لبخندی زد..
_امیدوارم تصمیمت به ضررت نباشه!
+نیست..!
_امیدوارم!
بلند شدم و روبروش وایستادم...
+من میرم خونه نرگس اینا..
ازاونور هم میرم شیراز!
جون من ...
به ...به حامد چیزی نگو باشه؟!
دستمو کشوند که پرت شدم بغلش...
_مراقب خودت باش...!
دستامو دور کمرش قفل کردم و از بغلش اومدم بیرون..
+رادین...!
کارتشو گرفت سمتم...
_کارت جدیده! تازه گرفتمش..رمزشم ۵۱ ۴۸ . تازه شارژش کردم...
کارتو گرفتم...
+مرسی...!جبران میکنم!
_تو جیب مارو نزن...نمیخاد جبران کنی...
خندیدم و گفتم:
+رادین یادت نره حرفامو!
_فقط با یه کلمه!
بگو چیکار کرده!
+دلمو شکونده !
همین!
خدافظ!
نشستم پشت رول که رادین داد زد؛
_آرام!
سرمو از شیشه درآوردم که اومد ...
باصدای آرومی لب زد؛
_فکرکنم اگر بری مشهد باتیم دو همراه میشی .
لازم نیس تنهایی بری شیراز و ازونور بری سرقرار...
حالا بازم از آقامحمد میپرسم...میگم بهت!
+ب..باشه !
_برو به سلامت...باهم در تماسیم!
+اوکی...خدافظ.!
_خدافظ!
راه افتادم سمت مشهد..
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لاهیجان:،😂
#سوگنگ
* @CafeYadgiry *
ایده بیو ست :☁️
- What makes life Beautiful?. . .
- زندگی با چی قشنگ میشه؟ . . .
+ With you . . .
+ با تو . . .
- Together . . .
- باهم . . .
+ Forever . . .
+ برای همیشه . . .
#ایده
. @CafeYadgiry .♥️
_میدونید سرعت چی از نور بیشتره؟!
+سرعت رنگ عوض کردن آدما:)😏🤘
#توییت
@CafeYadgiry :)