eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
895 عکس
240 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
☁️🍓! چجوری بهترین دانش آموز کلاس باشیم📚✨· ◌ باید کامل درس بخونین و سعی کنید که سر کلاس هرنکته ای که معلمتون میگه رو یادداشت برداری کنید 📝🌸 ◌ با معلماتون و همکلاسی هاتون رابطه خوبی داشته باشید 🐿🧡 ◌ اگه معلمتون کار امتیازی میده انجامش بدید این مثبتایه اضافه سر آزمونتون که نمره کم میارید به دردتون میخورن 📌🌱 ◌ تمام کلاسا رو به موقع برید و عقب نندازید 🎒❤️ ◌ تو فعالیت های مدرسه شرکت کنید تا امتیاز دریافت کنین 🏫🍓 ◌ برنامه ریزی داشته باشین↓ بهتره کارایی که قراره توی روز رو انجام بدید توی دفترچه لیست کنید.🔖💛 ◌ تکالیفتون رو به موقع انجام بدید و بفرستید . @CafeYadgiry🪐🌷
طرح‌ناخن🥺🫀 @CafeYadgiry😻✨
9.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایی‌بستنی‌هندونه‌ای‌خیلی‌خوشمزس🤤🍦. من یخ‌دربهشتش‌رودرست‌میکردم‌؛ بینظیربود:)🧊 @CafeYadgiry✨♥️
توی کوچمون عروسیه .. حلالش نمیکنم همسایه رو .. ینی چی که منو دعوت نکردن ؟! 😂😂😂😂 @CafeYadgiry✨♥️
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_340 +داری اشتباه میکنی ! _اشتباه؟ خنده ای از سر دیوانگی سر داد .. _نه خ
•{🖤🤍}•• ‌ _اینو زدم تا حد خودتو بدونی ! اون زنی که ازش داری حرف میزنی ؛ یه روزی تموم دنیام بود که تو زیر گل بردیش ! پس زر زیادی نزن تا خودت و بچتو نبردم پیشش ! قطره اشکی روی دستش چکید که اخماش به هم گره خورد ! با حس طعم خون؛ بی اختیار دستم سمت دستگیره در رفت که زد رو ترمز ! _دختره دیوونه !! از ماشین پیاده شدم که سریع بطری آب رو جلوم گرفت ! _بگیر ! با حرص آبو گرفتم و مشغول شستن دهنم شدم ! عصبی تکیه داد به ماشین و گفت : _بار آخرت باشه آرام ! ایندفه بدترشو سرت میارم ! فحشی زیر لب نثارش کردم که رفت و پشت رول نشست ! دستمال کاغذی از جیب شلوارم درآوردم و گوشه لبم گذاشتم .. بدون حرف سوار شدم ک راه افتاد سمت عمارت کوفتی .. _________________________ سرمو روی عصام گذاشتم .. +رسول میری یه مسکن برام بگیری؟ قرصام همرام نیست ! _باشه داداش .. رسول رفت و آقا محمد کنارم نشست .. _رادین خوبی؟ +بله آقا.. فقط یکم پاهام درد میکنه ! _رادین .. +جان؟ _حامد باهات حرف نزد؟ +نه آقا ! من رفتم داخل .. دیدم اصن اوضاع خوبی نداره ! هرچی سوال پرسیدم حرف زدم هیچ واکنشی نشون نداد ! تا اینکه ... بحثمون شد !... سرمو انداختم پایین که پوفی کشید... +ببخشید آقا .. _چیو ببخ... با باز شدن در اتاق ؛ سمت در خیز برداشتیم ! _آقای دکتر حالش چطوره؟ -کدوم مریض؟ _همونی که الان اوردنش دیگه ! -آهان .. همون پسر جوونه ؟! +بله ! _اوضاع خوبی نداره .. به علت مصرف قرص روان گردان ، مجبوریم معدش رو شست وشو بدیم ! با شنیدن حرف دکتر ؛ ناخودآگاه روی صندلی نشستم !!! روان گردان ؟! حامد مگه اهل اینجور کارا بود؟ _قرص روان گردان؟ آقای دکتر اشتباه میکنید ! سری به حالت تاسف تکون داد .. -نه جناب ! اثر قرص ها هنوزم که هنوزه روی مغزش هست ! لطفا سریعتر رضایت نامه روامضا کنید تا شست و شوی معده انجام بشه !
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_341 _اینو زدم تا حد خودتو بدونی ! اون زنی که ازش داری حرف میزنی ؛ یه رو
•{🖤🤍}•• ‌ -بله حتما ! زبونم بند اومده بود و آقامحمد بعداز نگاه سنگین؛ سمت پذیرش رفت برای امضا ! حامد چیکار کردی باخودت !؟ ناامید نشستم رو صندلی که باصدای ویز ویز رسول و داوود سرمو برگردوندم .. +چخبرتونه ؟ داوود : بابا ولم کنین دیگه اه . من حالم خوبه ! این کوفته ها چیه به من وصل میکنین؟ +سرمه !... کوفته نیست ! رسول نیشش باز شد و دستشو قفل دست داوود کرد ! _بزار کمکت کنم نمیتونی راه بری ! داوود : رسول ولم کن ! میزنم تو سرت تو بجای حامد بری اونجا بخوابی ها ! رسول اخمی کرد و بیخیال داوود شد ! _آها راستی ! حامد چیشد ؟ دکترش اومد؟ +آره... باید معدشو شست و شو بدن ! _چرا ؟ داوود : خیلی حالش وخیمه؟؟ +قرص روان گردان استفاده کرده .. دکترش گفت اوضاعش زیاد خوب نیست ! رسول نوچی گفت و دستی به موهاش کشید .. داوود کنارم نشست که رسول گفت : _ من نمیفهمم ... اون یالغوز قرص خورده چپه شده ! تو چرا اینور چلاق شدی ! داوود با نیش باز و هیجان زیاد چشم دوخت به رسول ! -وای داداش اونجا نبودی که !! رادین که خشکش زده بود تو اون لحظه ! وایستاده بود تو حیاط و مخ حامدو کار گرفته بود ! منم از فرصت استفاده کردم خودمو رسوندم به بالا پشت بوم ! اومدم حامدو بیارمش پایین ! بی وفا نمیدونم چی دستش بود ، پرت کرد سمتم دستمو داغون کرد ..! رسول پقی زد زیر خنده ... +رسول! هییش ! داوود از خجالت سرخ شده بود ..! _یکاری رو نمیتونی درست انجام بدی پسر ؟! +ن رسول .. اشتباه نکن !.جون حامد رو نجات داد ! اگ داوود نبود ؛ الان حامد باید تو سردخونه میبود نه بخش ! رسول صورتشو گرفت و ریز میخندید ! +رسول قرصا چیشد؟ _آ خوب شد یادم انداختی ... بیا ! قرصارو از جیبش درآورد .. +رسول آب میاری برام !؟ سری تکون داد و سمت آبسرد کن رفت .. رو کردم سمت داوود .. +داداش کار بزرگی کردی ها! مشغول بازی با باند دستش شد و خجالت وار لب زد .. _کاری نکردم ... فقط امیدوارم دیگه ازین غلطا نکنه!! +نه ... نمیکنه .. تو مراقب دستت باش ! لبخندی زد که گفتم : +جدی دستت چیشد؟! _بابا من اومدم حامدو از پشت هولش بدم سمت عقب ! نمیدونم چی تو دستش بود.. فرو کرد تو دستم .. که کلا دستم از دست رفت ! +آهان .. سعی میکنم که متوجه بشم . ممنون . خنده ای کرد که لبخندی زدم ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا