• یه قانونی هست ک میگه ☁️🪞:
- تو الان تو گذشتهی آیندتی پس
- جایی واسه پشیمونی نزار !💙 •
#انگیزشی #پروف
@CafeYadgiry🫀🌿
شاید ۱ ماه شاید ۱ سال شاید ۱۰ سال
اما طول میکشه تا بفهمی نه ناکافی بودی، نه
عیب داشتی، تو فقط کنار آدم اشتباهی بودی :)!!!
#توییت
#دلی
@CafeYadgiry🫐
این فکت هارو میدونستی؟‹.❤️🔥🌸.›↭.
- مورچه ها هرگز نمیخوابند و ریه هم ندارند.🪼.✶
- گاو ها چهار معده دارند.🐮🍀.✶
- دانه های سیب و گلابی آرسنیک دارند که برای سگ ها کشنده است..✶
- نهنگ آبی وزن معادل 30 فیل و طولی برابر با سه اتوبوس دارد.🐳🚎.✶
- زبان یک مورچه خوار 6 فوت طول دارد اما عرض آن فقط یک اینچ است.🌸👋🏻.
#دانستنی #فکت
@CafeYadgiry🐈🍂
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقطاولشکهجفتشونمیترسن:🤣
لایوخواهربرادریشون:✨🤍
#سوگنگ
@CafeYadgiry🌿🧊
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_367 ترجیح دادم بحث رو کشش ندم! چون اونی که آسیب میدید، من بودم نه اون!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_368
خواست بره که محکم گفتم :
+صبر کن.!
کله شقیم آخر کار دستم میداد !
خونم به جوش اومده بود !
نمیدونم چرا عصبی بودم !..
+نون درآوردن از راه حلال و ..
_بسه اه اه اه !
باز رفتی بالا منبر؟
+خفه شو !
گوش کن!
حامد هرچی باشه از تویی که خونه خراب کنی خیلی بهتره!
تویی که ذره ای معنی عشق و وابستگی حالیت نیست !
ذره ای مهربونی و رحم تو وجودت نیست!
غیرت روهم که بیخیال !
کلا باهاش قهری!
ولی بزار یه چیزی رو بهت بگم!
اون دختری که تو ازش حرف میزنی ، خیلی خوشبخت بوده که زودتر رفت زیرخاک و روی نحس تورو دیگه ندید!
مخصوصا بچت !
بچه ای که اگر میومد باید تواین دنیا از دست تو عذاب میکشید !
خجالت میکشید از دورو بریاش بخاطر اینکه تو باباشی!
_میخای توروهم خوشبخت کنم؟!
آب دهنمو قورت دادم ..
_جوری که روی نحسمو نبینی؟!
نقطه ضعفم دستش بود!
هی به بازی میگرفت و تن و بدن منو میلرزوند ..!
_حامد هم فک نکنم بابای خوبی باشه ..
نظرت چیه جفتتون برید زیر خاک تا از داشتن اون تحفه خجالت نکشید؟!
+ل...لعنت بهت !
نیشخندی زد و گفت؛
_از فردا میشی زن قانونی خودم !
اونوقت درستت میکنم!
+خیال باطل !
کلافه دستی به موهاش کشید و سمت تخت رفت ..
نشست و خیره شد بهم !
_آرام !به مردونگیم قسم !
زندگی خوبی برات رقم میزنم !
داداشتم میاریم پیش خودمون !
این بچه رو هم روی چشمام میزارم!
نمیخام دوباره بحث کنیم !
ولی یکم فکر کن!
حامد با چهارتادونه عکس و حرفای کذب من تموم زندگیتو به کامت تلخ کرد!
اگه بهت اعتماد داشت !
اگه دوستت داشت !
هیچوقت بهت شک نمیکرد!
یا میومد باهات حرف میزد!
اصن ..
اینارو بیخیال !
منو تو میتونیم پدرمادر خوبی برای بچت باشیم!
ینی .. بچمون!!
خیره شده بودم بهش!!!
شوکه شده بودم !
تمام حرفاش حقیقت داشت و من تاحالا بهش فکر نکرده بودم!
حامد ازم خسته شده بود!!
اواخر بارداریم و بعداز خبر دروغ سقط بچم، منو مثل یه اسباب بازی میدید !
منو نمیخواست !
اگر میخواست میموند!
مقصرمن نبودم ...
بودم؟
نمیدونم ..
شاید بودم و خبر نداشتم ..
مقصر بودم چون دوسش داشتم !!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_369
_آرام ؟
سری تکون دادم ..
_قبول کنی کل عمارت رو شیرینی میدم !
پوزخندی زدم ..
+باید فکر کنم !
_باشه !
من رفتم ... شب میام دوباره ..
+نیای بهتره ..
_میام .. بای ..
لبخندی زد و از اتاق بیرون رفت!
روی تخت دراز کشیدم و خیره شدم به سقف ..
بدنم سر شده بود و تکون خوردن بشدت برام سخت بود!
امان ازتو حامد ..
امان ازتو که داغونم کردی با این کارات !
چیکار میکردم؟!
نامردی تو خونم نبود ..
یعنی دلم نمیومد ازش جدا بشم !
هرچند تا الان فهمیده چه گندی زده تو زندگیمون !
اما فایده ای داشت؟!
میتونست با خرید چسب رازی قلب خورد شده من رو به هم بچسبونه؟!
نمیشد !
به والله نمیشد!
من داغون بودم!
از طرفی ارسلان فکرم رو درگیر کرده بود و
از طرف دیگه حامد دلمو سمت خودش کشونده بود!
روحم هم پیش این بچه بود!
دختری از جنس خودم!
از قلبی که نازک نارنجی بود و
سادگی و مهربونی جزوی از امید تپشش محسوب میشد!
امیدوار بودم تابان من قوی بار بیاد !
نامرد و محکم !
تواین دنیا نامردی نکنی و محکم نباشی ؛ باختی !
با فکری که به سرم زد ، لبخندی زدم !!..
جنس آدما کلا همینه !
با آدما بازی میکنن !
بازی کردن با آدما و نامردی چه حسی داره ؟!
بلند شدم و سمت میز آرایشی رفتم !
شالمو درآوردم و موهامو شونه کردم ..
با مدل خاصی موهامو سفت بستم...
نگاه کلی به ست کامل آرایشی که رنگ خاص و زیبایی داشت ، انداختم ..
دلم یه تغییر میخواست ..
اما دردی ک کل وجودم رو اشغال کرده بود ، نمیزاشت !
لباسامو با لباسایی که تو کمد کنج اتاق بود عوض کردم ..
دستی رو لباسام کشیدم و
نگاهی ب خودم انداختم ..
لباسای شیک و جمع و جوری بود !
نفس عمیقی کشیدم و از اتاق زدم بیرون ..
_سلام خانوم !
+سلام عزیزم !
ارسلان کجاست ؟
_رفتن تو اتاقشون!
ممنونی گفتم
و سمت اتاقش قدم برداشتم ..
تو این سه چهارروز از همه جای این خونه سر درآورده بودم ..
تقه ای به در زدم و بعداز بفرمایید ارسلان وارد اتاق شدم ..