eitaa logo
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.9هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
255 ویدیو
13 فایل
There is no story to tell without taking risks✌️🎬 'تنها‌ خُداست‌ کهِ‌ می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli دلاࢪام ؟ آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب🤝🙂 تولـدمون: 6مهر1402🎂 شایدمن: @Nazi27_f کپی؟لاسید👀🎀
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_51 سعی کردم صدام نلرزه... خواست بره که صداش زدم...: +وایسا! بلندشدم..‌.
•{🖤🤍}•• ‌ نشستم و توخودم جمع شدم! سرمو تکیه دادم به دیوار ... دلم برای رادین تنگ شده بود! برای سیلی زدناش! برای عصبانیتش! برای سربه سر گذاشتناش! برای غرزدناش! برای خنده هاش! حاضربودم ۱۰۰۰۰۰۰ تا سیلی ازرادین بخورم ولی پام به اینجا باز نشه! استرس و ترس تموم جونمو غارت کرده بود..... ترس ازدست دادن پاره تنم! ترس ازدست دادن پشتوانم! تموم امیدم برای زندگی رادین بود! شاید چون ته تغاری بودم انقدر حساسم... اره! بخاطر همینه! اگر حساس نبودم و بخاطریه سیلی و دعوای کوچیک از خونه نمیزدم بیرون الان با جون منو داداشم بازی نمیشد! چرا جلوش واینستادم؟ یه دختر بلبل زبون که توی بحثا کم نمیاورد الان تبدیل شده به یه دختر ترسو و ساکت ! ترسیدم! ازاینکه عصبانیتش برابر بشه با ازدست دادن را... با پیچیدن طعم خون تو دهنم رشته افکارم پاره شد..... دستمال کاغذی که تو جیبم بود رو‌ گذاشتم کنار لبم... بدجور زد... لبم پاره شده بود... دراز کشیدم و تو خودم جمع شدم.. بدجور سردم بود... نمیدونم چقدر گریه کردم که خوابم برد...... ~~~~~~~~~~~~~~~~ || ساعت ۱۱ شب بود و من و حامد دیوونه شده بودیم.... +حامد چه گلی به سرم بگیرم! بیچاره شدم! اگه بلایی سرش بیاد.... _توکلت به خدا باشه! نترس! اتفاقی نمیوفته! آرام خانوم بچه نیست! .‌‌ +بچه ست! بچه ستتت! اگه بچه نبود از خونه نمیرفت! حامد من میرم دنبالش! تو بمون ...اگر برگشت خونه زنگ بزن بهم!
'⤿‹ 𖤐 ִֶָ ›.🥺🍓.⤾𖧧 توخیلی‌قوی‌هستی...!به‌خودت‌افتخار‌کن! اگه‌نمیکنی‌پس‌من‌افتخار‌میکنم‌به‌جات! افتخار‌میکنم‌به‌اینکه‌یواشکی‌شبا‌گریه‌کردی اما‌صبا‌باخنده‌به‌استقبال‌خانوادت‌رفتی افتخار‌میکنم‌به‌اینکه‌تو‌دلت‌کلی‌غم‌بود اما‌رفتی‌و‌حال‌رفیقتو‌شاد‌کردی بهت‌افتخار‌میکنم‌دلتو‌شکستن‌ اما‌تو‌سکوت‌رو‌ترجیح‌دادی چون نمیخواستی دل‌طرف‌مقابل‌بشکنه! بهت‌افتخار‌میکنم‌یه‌تنه‌تنهایی از‌پس‌خودت‌براومدی‌و‌خودتو‌کشیدی‌بالا تافقط‌از‌فشار‌درد‌ وغما‌ خفه‌نشی چراافتخار‌نکنم‌واقعا..؟خوبم‌میکنم! همه‌ی‌ اینا‌ظرفیت‌میخواد‌عجیب‌که‌تو‌همشو‌داشتی!♥️ @CafeYadgiry🍫 ✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_52 نشستم و توخودم جمع شدم! سرمو تکیه دادم به دیوار ... دلم برای رادین ت
•{🖤🤍}•• ‌ از خونه زدم بیرون... دلم حسابی شور میزد! مطمئن بودم یه بلایی سرش اومده... همه جارو گشتم! تموم خیابونا! کوچه ها!پارک ها... حتی چندباری هم زنگ خونه های اطراف آدرسی که آرام داده بود رو زدم! ولی هیچکس نبود! نا امید و با شونه های خمیده،سوار ماشین شدم..هرچی استارت میزدم روشن نمیشد! چشمم خورد به چراغ بنزینی که خیلی تشنه بود! همینو کم داشتم... دادزدم: لعنتیییی! عصبانیت و نگرانی مو سر فرمون ماشین خالی کردم! سرمو گذاشتم روی فرمون... گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن... حااامد بود! سریع جواب دادم! +ا...لو! _رادین؟ رادین کجاااااایی؟ +قبرستون! کجاام؟ دنبال گمشده م میگردم! صدام میلرزید.. +حامد بدبخت شدم! همه جارو گشتم! ولی نب.. حامد شروع کرد به داد زدن: _رادددین بس کن! پاشو برگرد آرام اینجاااست! گوشی رو قطع کردم و سریع از ماشین پیاده شدم... دویدم! توی هوای بارونی! توی خیابونای خیس شده که معطر شده بود از بوی خاک خیس شده! راه تمومی نداشت! گوشیم چنددفعه ای زنگ خورد ولی توجه ای نکردم... رسیدم دم‌در خونه...با صحنه که مواجه شدم نفسم بند اومد....
•{🖤🤍}•• ‌ آرام بیهوش و خیس روی زمین افتاده بود! +آاااااراااااام! سریع رفتم طرفش سرشو گرفتم تو بغلم... +حاااامد زنگ بزن اورژانس! _ماشینم اینجااااست! زود باش رادین بیارش! بدنش یخ یخ بود! ضربان قلبش خیلی کند بود... گوشه لبش پاره شده بود و کمی خون میومد... لباش خشک بود ... با دیدن آرام تو اون وضعیت ،نفسم درنمیومد... نشستم ردیف عقب ماشین حامد و آرامو بغل کردم... +حامد توروخدا گاز بده ! +آراااام! آرامَم! چشماتو باز کن! آراااام... بعد ۵ دیقه رسیدیم بیمارستان... آرامو روی برانکارد گذاشتن و بردنش آی سی یو... حامد: بیا اینجا!. حامد منو کشوندو برد سمت نمازخونه... وارد نمازخونه شدیم و نشستیم یه گوشه... _من الان برمیگردم... حامد رفت و من تنها موندم.. تنها موندم با کلی فکر و خیال! کلی استرس! اضطراب... نگرانی! ترس! دلشوره! دم و بازدم برام سخت شده بود... نگاهی به در و دیوارای نمازخونه انداختم... کلی آیه و قرآن و نام ائمه نوشته شده بود... با دیدن آیه ها بغضم ترکید ... حامد با یه بطری آب معدنی وارد نمازخونه شد... _داداشم! بیا یکم آب بخور بهتر شی! در آب رو باز کرد و گرفت سمتم... یه قلوپ خوردم... +دیدی چیشد حامد؟ دیدی بدبخت شدم؟ دیدی کل زندگیم و داراییم ...خواهرم! تنها چیزی که برام مونده بود رو دارم از دست میدم؟ اونم بخاطر ندونم کاری های من! بخاطر منه بی غیرت! منی که تو دوروز بدترین رفتارا رو با آرام داشتم! روش دست بلند کردم! منی که با کوچکترین چیز عصبانی شدم! حامد اگر اتفاقی براش بیوفته چه خاکی توسرم بریزم؟ ..... حامد: برادرمن! انقدر خودتو سرزنش نکن! یعنی چی که از دست میدم؟ آی سی یو چیزی نیست! اتفاقی نمیوفته! دیدی که خدا برش گردوند پیشت‌‌...
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_54 آرام بیهوش و خیس روی زمین افتاده بود! +آاااااراااااام! سریع رفتم طرف
•{🖤🤍}•• ‌ سری تکون دادم و سرمو گرفتم تو دستام... با صدای بسته شدن در اتاق آی سی یو نگران بلند شدم ... +چی...چیشد؟حالش خوبه آقای دکتر؟ دکتر: حالشون که‌.... بله الان خوبه! +یعنی چی الان خوبه؟ دکتر:یعنی بهشون شوک وارد شده! سکته خفیفی رو رد کردند! سرماخوردگی شدیدی هم داشتند... سابقه بیماری قلبی داشتند؟ لب زدم: +ن..نه! حامد: الان باید چیکار کنیم؟ دکتر:دعا پسرجان! دعا! نگران نباشید....الان به بخش منتقل میشه! ولی از هرگونه شوک و استرس باید دور باشه! تاکید میکنم! مراقب باشین! دکتر رفت و من موندم و حامد... نشستیم روی صندلی.. حامد:رادین! جون جدت دیگه عصبی نشو! ببین چه بلایی سر دختره بیچاره آوردی؟ +اون دختره بیچاره خواهرمه .... هربلایی ام که بخام سرش میارم! به توچه‌ ربطی داره؟ لحظه ای اعصابم بهم ریخت... من خودم مثل سگ پشیمونم! حالا حامد داره نمک رو زخمم میپاشه... حامد:اوکی! امیدوارم سرعقل بیای... کاری داشتی زنگ بزن! سکوت کردم... حامد هم رفت... بعد از چنددقیقه بلند شدم.. آرامو برده بودن بخش... نگاهی به ساعت انداختم...۱۲ شب بود... سمت اتاقش حرکت کردم و وارد اتاق شدم... درو آروم بستم و رفتم کنار تختش روی صندلی نشستم.... نگاهی به چهره ش کردم... خیلی مظلوم و معصوم... رنگش پریده بود... دستی روی گونه ش کشیدم... ملافه ای که روی آرام بود رو کشیدم بالاتر...اتاقش خیلی سرد بود... معلوم نبود کدوم عوضی آرامو ترسونده! سرمو گذاشتم روی میله کنار تخت و نفهمیدم کی خوابم برد...
•{🖤🤍}•• ‌ با حس نوازش دستی روی صورتم،چشمامو آروم باز کردم... آرام با لبخند نگام میکرد... +قربون اون لبخندت برم! خنده ای کردم و دستشو گرفتم و بوسه ای زدم... نگاهی به صورتش انداختم... آنی اخماش رفت توهم و بهم ریخت! لباش بشدت خشک شده بود... +آرام؟ چشماشو ازم دزدید و بغضش گرفت... +آرام... عشق داداش؟ منو نگاه کن! آروم سرشو آورد بالا که قطره اشکی روی بالشت چکید... صندلی رو کشوندم جلو... دستمو گذاشتم روی صورتش...شروع کردم به نوازش کردن... +آرومم! خودت میدونی مثل سگ پشیمونم! توروخدا گریه نکن! غلط کردم! زل زد به من... اشاره زد به تخت ... +چی میگی آجی؟ نمیفهمم! حرف بزن! سرشو تکون داد ... فهمیدم منظورش اینه که تختو بیارم بالا... کاری که گفت رو انجام دادم... تقریبا نشسته بود.... نشستم سرجام... آرام با چشمای اشکی زل زده بود به من.... دستی روی موهام کشیدم... +نچ...آرام! بسه! رفتم جلو ... دستاشو گرفتم توی دستام که آرام پرید تو بغلم... متعجب دستامو دورش حلقه کردم... +آارامم! حالت بده؟ _هققق.... سکوت کردم...هرچی میگفتم بی فایده بود! منو نمیبخشید! تو دلش مونده بود! پشیمون بودم و نگران! عصبی بودم و پراز استرس...
🦋 ────── •◍• ───── ¹. یه جدول برای ثبت عملکرد روزانه و ساعات درسیت داشته باس🍒💭↶ ².برنامه درسیت هفتگی باشه و یهو یه حجم زیاد رو ننویس⛅🌱↶ ³.مرور درس ها رو به صورت اولویت بندی شده ، یاد داشت کن 🦢💗↶ ⁴.یادآوری های مهم و امتحانات رو توی گوشیت یاد داشت کن 🐼💿↶ ⁵.برای هفته بعدت براساس میزان مطالعه و توان هفته ای که گذشت برنامه بنویس🐚💗↶ ⁶.سبک مطالعه و تایم هایی که راحت تری رو پیدا کن📦💛↶ ‹◌. ˹🦋💙. @CafeYadgiry
‹.📖♥️.›‌↶ تایم های طلایی درس خوندن🍊🌿 •ساعت 6 تا 9 صبح :🍄🌸ꜜ مغز بیشترین انرژی رو داره و جون میده برای درس های تخصصی .☁️🌙. •ساعت 9 تا 12 ظهر :🛹🥤ꜜ تو این زمان مغزت به آماده ترین حالت خودش میرسه و پس بهتره درسی بخونی که سخته یا دوسش نداری .🍷🕊. •ساعت 4 تا 7 عصر :🛵🩰ꜜ بعد از ناهار و استراحت دوباره مغز آماده به درس چالشی و پر دردسره .💛🍸. •ساعت 12 تا 2 ظهر و 7 تا 10 شب :🌸🍓ꜜ حالا دیگه مغزت کاملا خستست،بهتره دروس سبک که انرژی کمتری میگیره رو بخوای ترجیحا عمومی ها .🍨🥨. 🥟🌸 👧🏻💛 @CafeYadgiry💧 ‹◌. ˹🦋💙.
اگه‌استرس‌داری...🙍🏻‍♀🍓 ⇤سعی‌کن‌یکم‌بخوابی 💤🧡 ⇤یه‌فنجون‌چای‌بنوش‌🖇☕️ ⇤خلوت‌کن‌با‌خودت🌸📎 ⇤قدم‌بزن‌و‌نفس‌عمیق‌بکش📻 🎀⇤خودتو‌سرگرم‌کن‌‌(نقاشی‌.بازی‌و..)🛁🍓 ⇤اتاقتوتمیز‌کن🚪🎀 ⇤یه‌فیلم‌خوب‌ببین📽🦋 ⇤موزیک‌بیکلام‌گوش‌کن🎶♥️ ⇤و‌بدون‌که‌هیچ‌چیز‌یا‌هیچ‌کس💛🍓 ارزش‌نداره‌که‌بخوای‌استرس‌بگیری☺️💗. .‌‌⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰ 「🌸🍶」 ‌‌‌‌⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰ ‹◌. @CafeYadgiry ˹🦋💙.
واسه هیچ چیز تو زندگیت عجول نباش! بالاخره می رسه اون روزی که تو ، توش به آرامش برسی! درست تموم می شن ، شغلی که واسه خودت ساخته شده رو پیدا می کنی! سر و سامون می گیری ، و آینده ی مخصوص به خودت رو می بینی! گاهی به هوای رسیدن ، مسیر رو نمی بینیم . مسیری که شاید زیبا ترین بخش زندگیمون باشه! عجول نباش ،گاهی خوشبختی همین جاست . همین لحظه! مراقب باش از دستش ندی ( =🧘🏼‍♀🎸🌤 @CafeYadgiry👑 ✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_56 با حس نوازش دستی روی صورتم،چشمامو آروم باز کردم... آرام با لبخند نگ
•{🖤🤍}•• ‌ ۵ دیقه ای تو بغلم بود که دیدم‌خوابش برده.... آروم برگردوندم روی تخت و پتو رو کشیدم روش... گریه میکرد! حرف نمیزد! نگران بود! استرس داشت! بغض‌داشت! میترسید! همه اینارو از چشماش فهمیدم! از اتاق‌ زدم بیرون... رفتم سمت پرستار.. +سلام! من همراه بیمار اتاق ۱۲۳ هستم! اگر اتفاقی افتاد بهم زنگ بزنید میام!کاری برام پیش اومده که باید برم... _سلام جناب! شمارتونو اینجا بنویسید... روی کاغذی نوشتم و دادم دستش... از بیمارستان زدم بیرون.... باید میفهمیدم چه بلایی سر آرام اومده! ۵۰ درصد این اتفاقو از چشم سرکارم میدیدم! ۵۰ درصد دیگه ش هم خودم... تا از در بیمارستان خارج شدم یادم اومد ماشین ندارم! هیچی هم همرام نبود.... کلافه گوشیمو از تو جیبم درآوردم و شماره حامد رو گرفتم... یادم اومد بد صحبت کردم.. جواب نمیداد... ناراحت بود... بازم تند رفتم! عوض اینکه ازش تشکر کنم که کنارم بوده زدم توذوقش... ساعت ۱۲.۳۰ شب بود و خیابونا خلوت... بارون هم لحظه ای قطع نمیشد و نم‌نم‌میبارید... کل هیکلم خیس شده بود... رفتم سمت خونه حامد ... حامد مستقل بود و تنها زندگی میکرد..‌ دستمو گذاشتم روی زنگ... _بله؟ +حامد ! منم! خیلی خشک گفت: _چیکارداری؟ اخمام رفت توهم.... +هیچی.... خدافظ... _بیا بالا... باصدای تقه در وارد خونه شدم... کفشامو درآوردم ... حامد نشسته بود روی تلویزیون و کانال ها رو بالا پایین میکرد.. پشت سرش وایستادم و دستامو کردم تو جیبم.. +الان مثلا قهری؟ناراحتی؟ _نه! مگه من آدمم که ناراحت بشم؟ پوفی کشیدم و نشستم روی مبل یه نفره که کنار حامد بود... +بابا مگه دختری هی قهر میکنی‌...؟ تلویزیونو خاموش کرد و رو کرد سمتم... _نه دخترم...نه قهر! ولی دارم باهات تمرین میکنم که یاد بگیری زود عصبی نشی و خودتو کنترل کنی! رادین یکم منطقی باش! یکم مهربون باش! یکم خودتو کنترل کن! کنترل بلد نیستی، عب نداره! لااقل منت کشی رو یاد بگیر‌..
پومودور چیست؟ 🍇تکنیک پومودورو (به انگلیسی Pomodoro Technique) که از آن گاهی با عنوان فن پومودورو هم یاد می‌شود، ابزاری برای مدیریت زمان است. 🥠این شیوه را که نخستین بار فرانچسکو چیریلو (Francesco Cirillo) در اواخر دههٔ هشتاد میلادی مطرح کرد، هم‌چنان تا امروز به شکل گسترده رواج دارد و به کار می‌رود. 🎆برای این‌‌که تکنیک پومودورو را بهتر درک کنید، ابتدا لازم است بدانید که این تکنیک در برابر چه روش دیگری به وجود آمده و چه نگاهی پشت آن وجود داشته است. ⛩پومودورو بر یک ایده اصلی استوار است: اینکه انسان نمی‌تواند به صورت پیوسته و برای مدت طولانی، تمرکز ذهنی و توان فیزیکی خود را بر روی یک موضوع یا یک هدف مشخص حفظ کند. @CafeYadgiry