راهکارهای درمان افسردگی .🍓🌸.
♡︎- - - - - - - - - - - - - - - - -♡︎
• نقاشی بکشید ☁️🌻 . !
• برای درمان افسردگی، ورزش کنید 🧚🏼♀️🌸 . !
• تلاش کنید ولی واقع بین باشین 🦋🍉 . !
• علت افسردگی را پیدا کنید 🥛💛 . !
• خوب گریه کنید 🍿💚 . !
• هم صحبت پیدا کنید 🔖🌸 . !
• خودتون رو سرگرم کنید 🐤🌿 . !
• پرجنب و جوش باشید 🍞💗. !
#روتین 💆🏻♀🌸 . ִֶָ
#اد_آیسان
@CafeYadgiry❤️🔥
برنامه شیــــرین یادگیــری زبــان🧃 :
╰───── • ◆ • ─────╯
-علاقه و هدف داشته باشم<🥨🪵>
-روزی ⁵ لغت حفظ کنم<🌙✨>
-دو تا فیلم اصلی در هفته ببینم<🌸>
-هر روز یه صفحه کتاب داستان بخونم<📒🍋>
-روزی یه اصطلاح زبان یاد بگیرم<☔️ 🪁>
-دفترچه لغات داشته باشم<📕❤️>
-مکالمه کنم با اطرافیانم<🐋💛>
-پادکست های کوتاه گوش کنم🎻✨>
-موقع دیدن فیلم دیالوگ هارو تکرار <🌱🪴>
#درسی 📙🧡 . ִֶָ 𓂅
#اد_آیسان
@CafeYadgiry 💞
🍔📚شش مرحله اصلی درس خواندن 📚🍔
1•• برای اینکه بتونید خیلی اثرگذار درس بخونید، باید نقشه بکشید. نقشهای که میچینید به حالتون و حسی که به درس دارین، بستگی داره! 🩷🫀
2•• به کارهایی که انجام میدید و انجام نمیدید فکر کنید:
حتما باید بدونید که تو انجام دادن چه کارهایی خوب هستین و تو چه کارهایی چندان خوب نیستید!
اینجوری راحتتر میتونید به هدفتون برسید.
حتی زمانی که راههای دقیق درس خوندنتون رو به درستی شناسایی میکنید با خودتون چندبار چک کنید تا مطمئن بشید که راه درست رو انتخاب کردید! 🩵
3•• هدفهاتون رو تعیین کنید:
اگر بدونید که چه چیزی میخوایید خیلی راحت تر به سمت موفقیت حرکت میکنید پس رو یه کاغذ هدفاتون رو بنویسید؛ باور کنید خیلی تاثیر داره!🩶🐾🐼
4•• برای استراحت و تفریح وقت بذارید:
مغز شما یه ماشین نیست، بدنتون هم همینطور!
هر دو هم به استراحت و هم به آرامش نیاز دارن پس قرار نیست ۲۴ ساعته ازشون کار بکشین.✨🌱
5•• به راهی که انتخاب کردید ادامه بدید و کم نیارید:
هر چی بیشتر تمرین کنید، همهچیز سادهتر میشه و حتی کیفیت کار بهتر میشه!
و حتمن حتمن بعد از رسیدن به هر موفقیت
هر چند کوچیک به خودتون جایزه بدین!💛✨🌼
-⤿ #درسی .🎂🌸.⿻◖
▹ ·————— ·𔘓· —————· ◃
#اد_مهدیه
@CafeYadgiry🥺
یه راه عالییییییی برای اینکه نماز صبح از خواب بلند بشین آوردم براتون قند و عسل 🍬🍬🍬
شب قبل خواب به نفستون بگید نفس من اگه من نماز صبح واسه دو رکعت بیدار نشم وقتی بیدار شدم ۱۰ رکعت نماز می خونم 🧐
چرا حالا ؟
نفس ما یه نفس تنبله و برای دو رکعت نماز ناز میکنه زورش میاد نفس ما خیلی جاها زورش میاد که یکیش نمازه پس اگه بهش بگین ۱۰ رکعت می خونین بیدارتون میکنه اینجوری نیست که خود به خود بیدار بشین نه
فقط اگه یه نفر صداتون کرد یا همینطوری خوابتون سبک شد دیگه تنبلی نمی کنیم و بیدار می شیم واسه نماز
یه نکته ❌❌ اگه بیدار نشدید حتما اون مقدار رکعتی که گفتید رو بخونید اگه نخونید نفستون میگه خب اینکه الکی میگه پس بیدارش نمی کنم
پس از رکعات کم شروع کنید مثلا بگید بیدار
نشدم ۵ رکعت اضافه می خونم که اگه بیادر نشدید سخت نباشه
نیت اون رکعات اضافه هم نماز مستحبی می تونه باشه
کپی آزاد ✅✅
#اد_مهدیه
@CafeYadgiry🌹
• ترفندهایے برایِ درس خواندن📑🌿:.!
• · · · · · • ⋅ ✤ ⋅ • · · · · · •
همیشه قبل از شروع درس ۲ الی ۳ لیوان آب بخورید ، چون باعث فعال شدن مغزتون میشہ🌱🥤ᯒ
↞〖بهتر مےتونید درس رو یاد بگیرید و بہ خاطر بسپارید💆🏻♀〗
موقـع درس خواندن سعی ڪنید عطر یا دارچین کنارتون باشہ ، تا بو کنید(وقتے بویایۍ فعال باشہ ، مطالب رو بہتر متوجہ میشید!🌸🤓ᯒ
↞〖دارچین همچنین باعث افزایش قدرت مغز و بیناییتون هم میشه👀〗
در زمان مطالعه ڪردن در فاصلههاۍ کوتاه ، فعالیت های بدنے داشتہ باشید. مثلاً بلند شید برید یک مداد تراش کنید ، یا یک لیوان آب بخورید!🤸🏻♂💛ᯒ
↞〖اینطوری تمرکزتون بـالا میره ، و از کسل شدن بدنتون جلوگیری میڪنید🍓〗
-⤿'. #درسی🦋⿻◖
▹ ·————— ·𔘓· —————· ◃
#اد_مهدیه
@CafeYadgiry🎀
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_117 رادین سریع برگشت و لبشو گاز گرفت و گفت: _آرااااام! آرووووووم بخنننن
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_118
غلت زدم رو لبه تخت...
+رادین؟
_هووووم؟
+میگم....امروز زیاد خوب نبودین!
دستشو از رو پیشونیش برداشت و به چشمام خیره شد.:
_نبودیم؟
+اوهوم! هم تو هم حامد حالتون اصن خوب نبود!
_اهان...اونوقت تو از کجا فهمیدی؟
+خوب...تو که سرمیزغذا اصن نفهمیدی چی خوردی! حامد هم ک یهو گذاشت رفت! دوتاتون از چشاتون غم میبارید! و همینطور عصبی هم بودید!
سرشو تکون داد و گفت:
_خوبه!...عالیه..
+چی عالیه؟
_این که همه چیو میخونی از چشامون!
+نمیخای بگی چیشده؟
_سرمیز گفتم که!
+گفتی....ولی ...
_یکی از همکارای صمیمیمون شهید شده! توی یه عملیات پیچیده و سخت...
خوب یکم برامون سخته که رفیق صمیمیمونو ازدست دادیم!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
+اوم...اره! روحش شاد...
آهی کشید و گفت:
_روحش شاد...
حالا دیگه بازجوییت اگه تموم شد بگیر بخواب!
بالشت کوچیکی که کنارم بود رو پرت کردم رو صورتش.۰
+ببین! فردا با من حرف نمیزنی فهمیدی؟ همچی دلت تنگ بشه واسه حرف زدنم که کیف کنی!
رومو برگردوندم و پتورو کشیدم رو سرم...
دلم میخاست سربه سرش بزارم!
ناز کشیدن یادآوری شه براش...
با فکر خودم لبخند موزمارانه ای زدم...
رادین از پشت بغلم کرد که جیغ خفه ای کشیدم....
_خخخخ....بامن قهر میکنی بزغاله؟
از رو تخت پرتم کرد پایین که افتادم رو تشک رادین..
+اخخخخخ کمرمممممم ! آبله مشنگ! .
_بی تربیت! کلا نصف روز نیست که پیش نرگسی ها!
# وااا ینی من بی ادبم؟
با صدای نرگس که جلوی در وایستاده بود دوتامون نشستیم جامون..
اینچنداسٺآیلغوغـامیڪنن 🌤👚!
•––––– .⊰ 𖧷 ⊱. –––––•
- کتوشلوارست + کتونی 🖤
- مانتوکتی + شلوارنیمبگ 🐳
- مانتوبلند + پیراهن 👒
- کتتك + شلواربگ 🌸
- مانتوعبایی + شلوارراسته 🦋
▹ ·————— ·𔘓· —————· ◃
#اد_مهدیه
@CafeYadgiry🌙
معرفی انیمیشن.🍉🌿.
•سه کیمیاگر.🍦.
•کریسمس شگفت انگیز.🌻.
•چهار نیرومند.🌸.
•غارنشینان 2.🌚.
•بیباک.🦋.
•بهپیش.🍿.
•خانواده پاگنده.🌷.
-⤿'. #معرفی🦋⿻◖
▹ ·————— ·𔘓· —————· ◃
#اد_مهدیه
@CafeYadgiry🌹
راههایسادهبرایخوشحالیوآرامش😮💨🤍:
• · · · · · • ⋅ ✤ ⋅ • · · · · · •
• طبیعتگردی ‹.🐤🌸.›
• وقتگذروندنباخانواده ‹.💁🏻♀🌼.›
• سپاسگذاری ‹.🍖🌸.›
• کتابخوندن ‹.🥯💛.›
• نفسعمیقکشیدن ‹.😌🍊.›
• برنامهریزیبرایروزها ‹.🥑💙.>
#توصیه🩵🐳
▹ ·————— ·𔘓· —————· ◃
#اد_مهدیه
@CafeYadgiry💋
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_118 غلت زدم رو لبه تخت... +رادین؟ _هووووم؟ +میگم....امروز زیاد خوب نبود
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_119
+به تو یادندادن وقتی وارد اتاقی میخای بشی اول در بزنی؟
_و به شما هم یاد ندادن پشت سر دختر مردم غیبت نکنید؟
رادین: خب راست میگم دیگه خواهر من! ماشاالله از ادب زیاد خواهر منو به راه راست میکشونی اصلا!
نرگس چشماش از خنده داشت میترکید!
_الان من بی ادبم؟
_آره؟
زدم زیر خنده...
کل کل اشون بهم انرژی میداد..
نرگس: بفرما! خواهر شما نزده میرقصه!
رادین پوکر ب نرگس نگاهی انداخت و گفت:
_مث اینکه شماها امشب خواب ندارین! بابا یه شبه من خونه اما! برین بخوابین دیگ!
+بوشهههه.!
من رفتم پیش آجیم بخابم!
_آجیت مگه بچست؟
+نسبت به تو آره!
بلند شدم و پریدم بغل نرگس!
دلم درد گرفته بود ازبس ک خندمو نگه داشته بودم....
نرگس داشت پرواز میکرد...
_نچ نچ نچ...برادرتو فروختی به یه دختر بی ادب؟
نرگس:عههههه باز گفت!
+عههه داداشی بگردمت آخه پریدم بغل رادین و سرمو گذاشتم رو شونش...
آروم لب زد؛
_یکم قربون صدقم برو این خانومه دلش اب شع..!
نرگس با پرویی گفت:
_وااااا مگه زن و شوهرید!
بالشتی که رو تختم بود رو پرت کردم سمتش که سریع در اتاقو بست و پا به فرار گذاشت...
با حس داغ شدن دستم نگاهی به رادین انداختم که دیدم خون دماغ شده...
+واهاییییی!
سریع بلند شدم که رادین سمت سرویس قدم برداشت...
درو پشت سرش بست...
+رادین؟ رادین چیشدی؟
دستمو با دستمال کاغذی پاک کردم و دوباره پشت در وایستادم...
+رادین ؟ برار گلوم؟ ببشیییید!
_الان میام...
چرا یدفه ای حالش بد شد!
+راددییین!
جیغ خفه ای کشیدم...
چقد طول میدهههههه!
اه...
_هیییس!
درو باز کرد و همونطوری که سرش بالا بود گفت:
_خدایا شکرت چه صدایی دادی به این بشر!
چندتا دستمال کاغذی برداشتم و گرفتم جلوی دماغش:
+خیلی بیشعوری! واقعا که!
نرگس پشت سرهم در میزد...
درو با شدت باز کردم و داد زدم؛
+چته تو! بسه دیگه اه!
اخم کوچیکی کرد و خشک گفت؛
_ جیغ کشیدی نگران شدم! شب بخیر!...
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_119 +به تو یادندادن وقتی وارد اتاقی میخای بشی اول در بزنی؟ _و به شما هم
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_120
درو محکم بستم و جیغ زدم:
+راددددیییین!
تند گفت:
_هههیییس! عه! بسه دیگه!
جیغ جیغو! یکسره داد میکشه! اینجا خونه خودمون نیست!مهمونیم! شعور داشته باش!
لبمو گاز گرفتم...
از اتاق زدم بیرون....
شالمو انداختم رو سرم و دکمه های مانتومو بستم...
رفتم تو بالکن...
درو قفل کردم ونشستم رو صندلی...
دستمو گذاشتم رو حفاظ...
باید شعور داشته باشم...
هه!
راست میگه...
این دفعه گریه نکردم!
بغض نکردم!
بی حس بودم!
اون از سیلی هاش...
اینم از طرز حرف زدنش!
به دلم اومده بود...
بدجور...
ناراحتی شدید...
من وقتی نگران کسی باشم اعصابم خورد میشه!
میمیرم اگر یه مو از سر رادین کم بشه!
اینو نمیفهمه!
نمیبینه.!
نرگس..
نرگس ناراحت شد...
ای خدا.....
چرا رادین انقدر عصبیه؟
هیچوقت بامن اینجوری حرف نزده بود!
امروز اصلا حال هیچیو نداشتن!
نه حامد....نه رادین!
ازش سوال هم میکنم جواب سر بالا میده!
باید از حامد بپرسم!
چشمام میسوخت از بیخوابی.
ولی نمیتونستم چشم روهم بزارم!
گوشیمو از جیبم دراوردم و شماره حامدو گرفتم..
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_120 درو محکم بستم و جیغ زدم: +راددددیییین! تند گفت: _هههیییس! عه! بسه د
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_121
بوق چهارم قطع کردم....
خدایا؟
چرا هروقت من این بشرو لازم دارم در دسترس نی؟
گوشیمو گذاشتم تو جیبم و سرمو تکیه دادم به صندلی که نفهمیدم کی خوابم برد....
_______________________
#حامد
با صدای آقا محمد و صدای کشیده شدن دستگیره در از خواب پریدم...
گردنم بدجور خشک شده بود!
بدنم گرفته بود و نمیتونستم تکون بخورم...
به زور خودمو به در رسوندم و کلیدو چرخوندم و درو باز کردم...
+جانم آق..
_ حامد!
سرمو آوردم بالا که دیدم همه بچه های سایت جمع شدن ...
آقامحمد دستاشو مشت کرد و سمت اتاقش قدم برداشت....
داوود: حامد ! حامد خوبی؟
فرشید: کارت اصلا خوب نبود!
نگاهی گذرا بهم انداختن و همشون رفتن!
رسول دست به جیب روبروم وایستاد و خیره شد بهم:
_به خودت بیا!
درو بستم ...
گیج و منگ بودم!
نه میتونستم کاری انجام بدم نه میتونستم باخیال راحت استراحت کنم...
خودمو انداختم رو کاناپه و ساعدمو گذاشتم رو چشمام...
خسته بودم....
روحم..
جسمم..
دلم...
همه چی.!
لبام به شدت خشک شده بود....
بلند شدم و پشت میزم نشستم...
پارچ و برداشتم و نصفی آب ریختم تو لیوان ...
قلوپی از آبو خوردم که دیدم صفه گوشیم روشن شد...
گوشیمو برداشتم که دیدم رادین پیام داده...
_سلام...کجایی؟
من دارم میرم آزمایش...........:))))))
چشمم خورد به بالای صفحه و اسم آرام که بهم زنگ زده بود....
نگاهی به ساعت انداختم....
۷صبح!
خیلی بده اگ الان زنگ بزنم!
گوشیمو خاموش کردم و سرمو گذاشتم رومیز....
حالم مزخرف بود!
یه سردرد خرکی داشتم!
رادین...
رادین.....
فکر رادین یک لحظه هم ولمنمیکرد!
با صدای اذان به خودم اومدم...
دستی به موهام کشیدم و سوئیچ و گوشیمو برداشتم...
از سایت زدم بیرون و سمت مسجد قدم برداشتم..