هدایت شده از أنين القلوب؛
میگن یه روز وقتی #حسنین(ع) کوچیک بودن، #مولاعلی به همراه پسرا میرن زندان، برای ملاقات زندانیا؛
#مولامون از کنار زندان شمر رد میشه،
شمر میگه منو آزاد کنید و ..
#مولاعلی گذر میکنن؛
#امامحسن(ع) رد میشه،
شمر بازم التماس که منو آزاد کنید و ..
#امامحسن(ع) هم گذر میکنن؛
تا اینکه نوبت میرسه به ..
#امامحسین(ع).
شمر یه چیزایی میگه به #ارباب،
که ایشون میرن کنار پدر و برادرشون،
بهشون میگه، بابا میشه آزادش کنیم؟
#مولاعلی میگن:
پسرم، تو میدونی این کیه؟ میدونی قراره در آینده با تو و خانوادهت چیکار کنه؟
دورش بگردم، #ارباب میگه:
بابا، آخه منو به #مادرم قسم داد … :)